Chapter 3

3.3K 501 81
                                    


کافه تقریبا خلوت بود و صدای گیتار ملایمی که داخل فضای کافه پیچیده بود، حس خوبی به جونگ‌کوک میداد.

پسر نگاهش رو به دختری که روی صندلی ای نشسته بود و بدون توجه به صداهای اطرافش مشغول نواختن سیم های گیتار بود، انداخت و به آرومی روش رو به سمت برادرش چرخوند و گفت:
_چرا هی رزی صداش میکنن؟
پسر بزرگتر انگشتش رو روی لبه ی لیوان قهوه اش به حرکت در آورد و بدون اینکه نگاهش رو از دختر بگیره لب زد:
_اسم هنریش رزیه!

جونگ‌کوک لبخندی زد و دستش رو تو موهای مشکیش فرو برد، تکیه اش رو به صندلی داد و همونطور که پاهاش رو روی هم می انداخت، گفت:
_یعنی منم باید برای خودم اسم هنری بزارم؟
_برای کدوم هنرت؟

هوسوک بالاخره نگاهش رو از دختر رو‌به‌روش گرفت و به برادر کوچکترش داد.
جونگ‌کوک که به خوبی میتونست پوزخند هوسوک رو حس کنه با صدای دورگش زمزمه کرد:
_هنر اغواگری؟

پوزخند پسر بزرگتر رفته رفته به خنده تبدیل شد و سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت:
_جز اینم ازت انتظار نداشتم!

جونگ‌کوک تک خنده ای زد و دستش رو تو جیب شلوار چرمش فرو برد و بعد از در اوردن چیزی که دنبالش بود، ابرویی بالا انداخت و نگاهش رو به هوسوک داد:
_اجازه هست؟
هوسوک زیر لب خندید و سرش رو تکون داد:
_بفرمایید.

پسر کوچکتر لبخندی زد و سمت دختر روبه‌روش حرکت کرد و وقتی داشت از کنارش رد میشد، دستبند داخل دستش رو روی پای دختر انداخت:
_اوه... متاسفم، از دستم ول شد!
دختر بعد از کمی مکث گیتار رو روی پایه اش گذاشت، لبخند کمرنگی زد و دستبند رو به جونگ‌کوک داد و گفت:
_مشکلی نیست، اتفاق میوفته!

پسر پوزخندی زد و همونطور که قفل دستبند رو باز میکرد به دختر روبه‌روش نزدیک شد و با صدای آرومی لب زد:
_اما من فکر میکنم، این اتفاق نبوده... این دستبند خیلی به دستت میاد!
رزی با تعجب نگاهش رو به پسر مقابلش داد و زیر لب زمزمه کرد:
_چیکار میکنی...؟
جونگ‌کوک همونطور که دستبند رو دور مچ ظریف دختر میبست، گفت:
_سعی میکنم ازت بخوام باهام قرار بزاری؟

دختر با ناباوری تک خنده ای کرد و خواست چیزی بگه اما پسر مقابلش مانعش شد و همونطور که زبونش رو روی لب هاش می‌کشید و پیرسینگی رو که روی زبونش خودنمایی میکرد به دختر نشون میداد، لب زد:
_منتظر تماس یا پیامت میمونم لیدی زیبا!
دختر با تعجب نگاهی به کاغذ داخل دستش انداخت و نگاهش رو به پسری داد که داشت از کافه خارج میشد.

هوسوک که تا اون موقع داشت به لاس زدن برادرش نگاه می‌کرد، با زنگ خوردن گوشیش و دیدن اسم جونگ‌کوک لبخندی زد و جواب داد:
_هیونگ چطور بودم؟ خوب بودم؟
_تو همیشه خوبی بچه، فقط من موندم این شدت از لاس زدن رو تو از کی یاد گرفتی؟
پسر کوچکتر از پشت خط خنده ای کرد:
_یه دوست دارم زیاد نشون نمیده ولی خیلی تو این مورد ماهره!

Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now