Chapter 19

2.7K 434 25
                                    


ساعت از هفت صبح گذشته بود و برخلاف همیشه اولین کسی بود که به سالن میرسید، با نفس عمیقی در رو باز کرد و وارد اتاق رختکن شد، نمیدونست بازی امروز رو چطور میگذرونه تنها امیدوار بود حضور تهیونگ باعث بهم ریختن تمرکزش نشه، اما انگار از همین حالا بدبختی هاش شروع میشد.

به محض ورود به سرویس بهداشتی که اتاقک های دوش داخلش قرار داشتن، صدای باز شدن شیر آب رو شنید. با اخمهایی که روی ابروهاش داشت، به سمت اتاقک رفت و چند ضربه ای به در زد:
_ کی اینجاست؟
دوش بسته شد و چند ثانیه نگذشته بود که در باز شد، نگاه جونگکوک به تن خیس و بدن بی نقص دوست پسر سابقش گره خورد و همین برای قورت دادن آب دهانش کافی بود.
_ من...

با کشیده شدن دستش توسط تهیونگ به داخل اتاقک و بسته شدن در، با ترس به دیوار پشتش تکیه داد و به چهره خنثی و نگاه پر از خشم تهیونگ زل زد.
_ چیکار میکنی؟
مرد قدمی به جلو برداشت و از لای دندون هاش غرید:
_ فکر کردی کی هستی جئون جونگکوک؟

پوزخندی زد و با گرفتن یقه تیشرت سفید رنگ پسر با خشم بیشتری توی صورتش گفت:
_ کی هستی که خواب منو ازم میگیری؟ زندگیمو جهنم میکنی؟
_ تهیونگ دیوونه شدی؟
شده بود، این پسر به معنای واقعی کلمه دیوونه شده بود. هیچکس این وقت صبح توی باشگاه نبود و این کار رو برای جونگکوک سخت و برای تهیونگ آسون میکرد. پسر بزرگتر که نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه یقه جونگکوک رو گرفت و تیشرتش رو پاره کرد.
_ همینو میخواستی نه؟ میخواستی دیوونم کنی...بهش میرسی!

بوی الکلی که از دهانش میومد تا مغز و استخون جونگکوک رو سوزوند، این پسر مست بود. با پاره شدن تیشرتش برای یک لحظه لرزی به تنش افتاد، تهیونگ تغییر کرده بود و این بیشتر از هر چیزی اون رو میترسوند.
_ تهیونگ...
با تک خنده‌ای از روی عصبانیت، دستش رو روی دهان پسر گذاشت و توی صورتش خم شد:
_ دهنتو ببند...زندگیمو توی نبودت جهنم کردی، انقدر منو رذل دونستی که حالم از خودم بهم میخوره...فکر کردی کی هستی که باعث بشی این حسو داشته باشم؟

اشک تا پشت پلکهای پسر اومده بود، اون همین رو میخواست، اینکه تهیونگ همین احساس رو به خودش داشته باشه، اما این احساس چقدر قرار بود بهش آسیب بزنه؟ پسر بزرگتر دستش به سمت شلوارک جین جونگکوک برد و با همون لحن ادامه داد:
_ همه چیز تو مال منه...همه چیزت فهمیدی؟ اینو توی اون گوشهای لجبازت فرو کن عوضی!

جونگکوک که با حرفهای تهیونگ بیشتر از قبل اشکش در میومد و در عین حال توان مخالفت باهاش رو نداشت، با بیحالی اشک ریخت و به محض برداشته شدن دست پسر زمزمه کرد:
_ ته، لطفا!
پسر بزرگتر بدون اینکه اهمیتی به خواسته‌ش بده، تنش رو چرخوند و سرش رو از پشت نزدیک گوشش برد، با یک دست فکش رو محکم گرفت و غرید:
_ چرا؟ چرا همیشه اونی که بده منم؟ بنال جونگکوک...

Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now