رو به روی تلویزیون به پشتی کاناپه ی راحتی تکیه داده بودم و سعی میکردم روی تصاویری که صحفه ی بزرگ نمایشگر نشون میداد، تمرکز کنم اما لعنت بهش...دو روز بود که ازش خبر نداشتم...دو روز از وقتی که اون لذت و خاطره شیرین رو بهم نشون داد میگذشت و بعد ناپدید شد...
سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و چشمهام رو بستم...مثه همیشه صورتش در حالیکه به تمام اجزای صورتم خیره نگاه میکرد، پشت پلکهام جا خوش کرده بودند...لب پایینیم رو گاز گرفتم و سعی میکردم تمام جزئیات رو با دقت به خاطر بیارم...تمام جزئیات اون شب و فردا صبحش وقتی با نفس کشیدن هوای اطراف گردنش بیدار شده بودم...
نمیفهمیدم چم شده بود که با یاد آوری هربار این خاطرات دلم پر از شیرینی میشد و هر بار بیشتر فکرکردن بهش رو میخواستم...
دو روز رو با همین فکرها گذرونده بودم و از خجالت ذهن منحرفم حتی نمیتونستم تماس بگیرم تا بدونم کجاست...خب فردا شب دورهمی بود و میتونستم اونجا ببینمش البته اگر تا فردا شب دووم می آوردم و بهش پیام نمیدادم...
توی همین فکرها غرق بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد...خوشحال با فکر اینکه کسی که منتظرش بودم، پایین و پشت در ایستاده، مثل دخترهای دبیرستانی به سمت آیفون دوییدم که تصویر روی صفحه ی نمایشگر باعث شد سر جام خشک بشم...
جانگکوک نبود...
جکسون بود...
سریع عقب رفتم و به دیوار تکیه دادم...هنوز بدنم کبود بود و مطمعنم این بار به هیچ وجه نمیتونستم باهاش مقابله کنم...با فکر اینکه کمی بگذره خودش بیخیال میشه، به داخل پذیرایی برگشتم و دوباره روی کاناپه نشستم...
سعی داشتم خودم رو بی خیال نشون بدم ولی پای چپم رو مدام از شدت استرس تکون میدادم...صدای زنگ بلاخره قطع شد و نفسی عمیق کشیدم...
داخل آشپزخونه رفتم و با دیدن لیوان جانگکوک که برای خودش از عمارت آورده بود، لبخندی زدم...آب میوه رو از داخل یخچال بیرون آوردم و توی لیوانش خالی کردم...اشکالی نداشت که یک بار ازش استفاده کنم؟؟
به اپن تکیه داده بودم و از طعم خوش آب پرتقالم غرق لذت بودم که صدای زدن رمز در رو شنیدم...سرم رو از آشپزخونه بیرون آوردم و به در نگاه کردم...صدای دینگ مانندی که نشون از اشتباه بودن رمز زده شده میداد بلند شد و دوباره یکی رمز در رو زد...باز هم اشتباه بود و اینبار مشتی محکم به روی در خورد...
از صدای در سر جام تکون بدی خوردم و بعد از کمی مکث، لیوان رو روی اپن گذاشتم و به سمت در رفتم...از چشمی در نگاه کردم و جکسون رو دیدم که با حال و روز وحشتناکی که نشون از مست بودنش میداد، هنوز تلاش داشت رمز در رو بزنه...
جکسون مست فوق العاده ترسناک تر از جکسون عادی بود و این درحالی بود که تصمیماتش کاملا با دوران مست نبودنش هم همخونی داشت...
YOU ARE READING
your pride
Fanfictionمن بدترین کسی بودم که میتونستم گیر هرکسی بیوفتم اما مقابل تو،تمام تلاشمو کردم که بهترین باشم کاپل اصلی:کوکجین کاپل فرعی:یونمین