درد

912 174 107
                                    

پشتم وحشتناک تیرکشید و با دستی که روی دهنم گذاشته بود اجازه ی ناله کردن رو ازم میگرفت...مچ هردو دستم رو با یک دست گرفته بود و یکی از پاهاش رو بین پاهام گذاشته و کاملا به دیوار میخم کرده بود...به خودم که اومدم،شروع کردم به تلاش برای رها کردنم ولی لعنت بهش...به قدری قدرتش زیاد بود که حتی ذره ای هم ازم جدا نشد...بعد از چند دقیقه که تقلا برای آزاد شدن توانم رو ازم گرفته بود و کمی آروم گرفتم، عقب تر رفت و نیشخندی زد...

چشمهام سوالی روی صورتش میچرخید و انتظار داشتم از حالت نگاهم سوال های زیادی که تو‌ سرم جولان میدادند رو بفهمه که سرش رو‌نزدیک تر آورد و زیرگوشم با صدایی که میکشید و نشون دهنده ی مست بودنش بود،زمزمه کرد:

×برای اون لعنتی خیلی ارزش داری. مگه نه؟

نمیفهمیدم از کی حرف میزد ولی بوی تند الکلش باعث جمع شدن صورتم میشد...خاستم سرم رو تکون بدم تا کمتر بوی آزاردهنده ش به بینیم برسه که با خیس شدن گوشم ناخودآگاه توان حرکت ازم گرفته شد...روی‌گوشم زبونش رو کشید و باز هم همون طور که نفسهاش اذیتم میکرد، ادامه داد:

×تعجب نکردی چرا پسر بزرگ رئیس جئون، توی مراسم عمارت بزرگ شرکت نکرده؟؟می خوای بدونی چرا؟؟؟

صورتش رو ازم جدا کرد و به چشمهام زل زد...نیشخندش بزرگ تر شد و درحالیکه چشمهاش از خشم می درخشیدند، گفت:

×چون برادر عزیزم،برادر کوچیک ترم، این اجازه رو بهم نداده.

سرش رو‌عقب داد و خندید...درهمون حالت رو به صورتم، خم شد و گفت:

×خنده داره مگه نه؟؟؟

دلم میخواست اونطور توی تنگنا نبودم و جلوی صورتش داد میزدم و میگفتم که خنده دار نیست و همش به خاطر عوضی بودنشه، اما تغییر رنگ چشمهاش باعث ترس شدیدی شد که تمام تنم رو لرزوند...در حالیکه با پایین تنه و پاهاش به بدنم فشار می آورد، دستهامو ول کرد و به سرعت کروات دور گردنش رو درآورد. تا خواستم دستهامو بالا بیارم و هلش بدم،با شدت برم گردوند...

درد پشتم حالا قفسه ی سینه ام رو آزار میداد ولی دهنم آزاد شده بود و میتونستم فریاد بزنم...همونطور که مچ دستهامو محکم با کروات میبست سرم رو عقب بردم و دهنم رو باز کردم که ناگهان سرم محکم به دیوار برخورد کرد...درد وحشتناکی توی سرم پیچید و گرمی خونی که از سرم می ریخت رو حس کردم...دوباره برم گردوند و در حالیکه دستش رو باز هم روی دهانم میگذاشت،جلو اومد و غرید:

×می خوای داد بزنی؟؟؟الان که با اون صدای موسیقی بیرون کسی صداتو نمیشنوه...بذار کاری می کنم صدای داد و فریادت وقتی زیرمی متوجهشون کنه...

و با حرکت تندی،به سمت زمین پرتابم کرد...چشم هام رو ناامیدانه بستم و با درد بدی که به دستهام که پشتم بسته شده بود، وارد شد ناخودآگاه بازشون کردم و با تهیونگی که روی پاهام مینشست و دستش رو به سمت پیراهنم می برد مواجه شدم...

your prideWhere stories live. Discover now