لبخند گرم

762 157 157
                                    

میدونستم قراره با این صحنه مواجه بشم و برای همین قبلش پیش چان رفته بودم و با دادن آدرس جیوون بهش خواستم بهش سر بزنه و با دادن خبر سلامتیم، ازش بخواد دنبالم نگرده...هرچند این پسر خشمگین رو به روم یکم در مورد خبر سلامتیم، دودلم کرده بود...

آب دهنم رو قورت دادم و‌خواستم بدون توجه بهش رد بشم که صداش باعث شد، سرجام میخکوب بشم:

+جانگ چیکارت داشت؟

به سمتش برگشتم و با لحنی که سعی میکردم آروم باشه خواستم‌خودم رو به نفهمی بزنم:

_ها؟نفهمیدم؟

بلند شد و طوری به سمتم قدم برداشت که با همه ی تصمیمهایی که گرفته بودم تا ضعف نشون ندم اما وحشت زده چند قدم عقب رفتم...رو به روم ایستاد و در حالیکه یقه م رو داخل دستهاش میکشید، گفت:

+گفته بودم احمق فرضم نکن...لاس زدن باهاش جلوی من کافی نبود که باید مخفیانه هم میدیدیش؟

نمیتونستم به چشمهای سرخ شده از عصبانیتش خیره بمونم، پس همونطور که چشمم رو به قطره ی عرق وسط قفسه ی سینه ی سختش، دوخته بودم،سعی کردم با فشار دستهام کمی فاصله ایجاد کنم و در همون حال گفتم:

_لاس زدن چیه؟ما فقط به عنوان دوتا آشنا احوالپرسی میکردیم.

دستهاش رو از دور یقه م باز کرد و در حالیکه اون هم حالا به یقه ی باز شده م خیره بود،عقب تر رفت...دستش رو لای موهای مشکیش برد. نفس عمیقی کشید و با پوزخندی گفت:

+آشنا؟؟آشنایی که از قضا مشتاق بودی جای من، میخریدت؟

به صورت گر گرفته ش که هنوز خیره به یقه ی بازم بود نگاهی کردم و در حالیکه با دستم سعی کردم چفت ترش کنم،از بین دندون هام آروم غریدم:

_داری چی میگی برای خودت؟

دوباره به چشمهام خیره شد و با همون پوزخند مسخره ی روی لبهاش گفت:

+فکرکردی اون برق چشمات وقتی به عنوان خریدارت بلند شد رو فراموش کردم؟

حقیقت همین بود...خودم هم متوجه بودم زمانی که فهمیدم اون پسر با اون‌چشمهای درخشانش کسیه که بانگ برام انتخاب کرده، با تمام حس تحقیری که اون لحظه داشتم ولی باز هم کمی فقط کمی خوشحال شدم...دوباره نزدیک تر اومد و همونطور که دوباره خشم داخل چشمهاش میدوید،جلوی صورتم زمزمه کرد:

+متاسفم ولی آدمی رو انتخاب کرده بودی که هیچ شانسی در برابر من نداشت و حالا که من پولتو پرداخت کردم، بهتره زودتر بگی اون پایین چیکار میکردید؟

سرم رو عقب بردم و همونطور که دوباره با دستهام سعی میکردم از خودم دورترش کنم،گفتم:

_فقط اومده بود بگه برای انتخاب سال بعد، تلاششو میکنه از شرت راحتم کنه.

your prideHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin