☁️𝐢𝐜𝐲 𝐞𝐲𝐞𝐬☁️

1.5K 398 188
                                    

چشم‌هایش را باز می‌کند، پلک می‌زند و می نشیند. بالاخره توانسته بود اختیار این بدن را بگیرد، برش می گرداند اما الان نه! نه تا وقتی که امنیتش را کاملا تامین می کرد.

صدای قطرات باران هنوز می‌آمد، پتو را از روی پاهایش کنار می‌زند. نگاهش به قسمت میانی بدنش می‌افتد و با نگاهی یخ زمزمه می‌کند:

- توله...ببخشید که مامانت و خوابوندم! بهت برش میگردونم‌.

خب، بخواهد کمی خود و تهیونگ را برایتان توضیح دهد... تهیونگ صاحب این جسم و روح بود و لونا، بخش گرگی‌اش.

گرگی که احساسش را کشته بودند، طوری که حتی برای خودش هم دیگر احساسی نداشت. نه برای تهیونگ مظلوم و نه گرمای درون شکم این جسم.

گرگ هر کس، شاید بخش حساس و احساسی تر آن کالبد بود. اما لونای قدیمی مرده بود!

لونایی که چشم‌های طلایی و زردش حالا تبدیل به آبی‌ای با رگه‌های سفید و یخی شده بودند.

گرگ ها جفتشان را تشخیص می‌دادند، اما لونا حتی بار اولی که جانگکوک و گرگش را حس کرد هیچ احساس خاصی نداشت. حتی هیچ تلاشی برای فهماندش به تهیونگ یا جانگکوک نکرد، تا زمانی که با دستور گرگ جانگکوک تهیونگ مجبور به تسلیم شدن، شد.

اگر خودش بود صد در صد قدرت مقابله را داشت، اما او تهیونگی بود که از همه چیز بی خبر بود.

لونا عادت کرده بود به پنهان شدن، به نبودن، به درد کشیدن...اما حالا دیگر وقت این بود که از تهیونگ محافظت کند، حتی اگر در آخر این خود لونا باشد که به نابودی می‌پیوندد.

با جدا کردن نگاهش از شکمش، از افکارش هم بیرون می‌آید و بلند می‌شود.

سمت آیینه می‌رود و با قرار گرفتن روبه‌رویش مکثی می‌کند و بعد با دست‌هایش موهای طلایی و سفیدش را بالای سرش جمع می‌کند.

بند حریر سفید رنگی را به دور موهایش می‌بندد تا بسته شوند و بعد، با نگاه یخی‌اش خودش را درون آیینه می‌نگرد.

صدای باز شدن در می‌آید، از داخل آیینه فردی که وارد شده را می‌بیند.

جیمین است، همان برادر لعنتی‌ای که سال‌ها به عنوان دوست و استاد کنار تهیونگ مانده بود و امگا را وابسته‌ی خودش کرده بود. احساسش را دروغین خرج تهیونگ کرده بود و بعد، ترکش کرده بود.

جیمین هم یکی از همان کسانی بود که باید تاوان غم تهیونگ را پس می‌داد! تا تاوان تک به تک اشک‌های تهیونگ را نمی‌گرفت قرار نبود عقب بکشد.

از داخل آیینه شوکه شدن جیمین را می‌بیند، صد در صد آن پسر نیاز زیادی به فکر کردن نداشت تا پی به اتفاقی ببرد که افتاده بود.

ثانیه‌ای بعد، تهیونگ چشم چرخاند از اینکه حداقل جیمین خودش را به خنگی نزده بود.

- تهیونگ...تهیونگ کجاست؟

☁️NEPHOPHILE☁️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant