☁️𝑨𝒏𝒕𝒊𝒅𝒐𝒕𝒆?☁️

2K 471 106
                                    

              ☁️☁️HAPPY 2k View☁️☁️

روزای اول برای یه عده روح می‌نوشتم🤣 باورگ نمیشه نففایل یکم بزرگ شده و الان حدود ۱۰۰ تا ریدر داره، حالا هرچند نصفشون ووت نمیدن🤣 و سلام به نیو ریدرایی که به نففایل اضافه شدن. کلی بغل به تک تکتون💕💕💕💕

عکس‌ کاور لونای تهیونگمونه، خیلی خوشگله؟ نه؟🥺🥺😭💖💖

☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️☁️
با دو قدم فاصله از ولیعهد قدم برمی‌داشت و حواسش کاملا به امنیت پسر بود. هرلحظه بیشتر نزدیک به قصر می‌شدند و حالا بعد از گذشت دقایقی، روبه‌روی دروازه بودند.

قدم‌های باقی را جلو می‌گذارد و سرش را خم می‌کند. و بعد، سمت دروازه می‌رود. دو سرباز با دیدن فرمانده‌شان سریع احترام می‌گذارند و بعد کمی کنار می‌کشند تا وارد شوند.

جانگکوک تهیونگ را راهنمایی می‌کند و تنها کافیست وارد قصر شوند تا تنشش را حس کنند. از همان بدو ورود همه با دیدن ولیعهد سالمشان بعد از یه روز، تمام نگرانی‌هایشان پر می‌کشد.

ملکه و حتی همسرهای دیگر شاه هم داخل حیاط اصلی قصر منتظر خبری بودند.

همان لحظه چند اسب از دروازه رد شدند و برادرهایش به سرعت از روی اسب‌هایشان پایین پریدند.

《ولیعهد؟》
《پسرم؟》
《شاهزاده سالمه!》
《شاهزاده تهیونگ دزدیده نشده بود!؟》

و زمزمه‌هایی مانند این که در گوش امگا و آلفا می‌پیچید. نبودن او حتی امپراطور را هم به تنش انداخته بود که حالا روبه‌رویش قرار داشت و تهیونگ با خم کردن سرش، لبش را می‌گزید.

- سرورم...

صدای مقتدر پدرش در سرش پیچید.

- نمی‌خوای‌توضیح بدی چه اتفاقی افتاده و کجا بودی؟

- آ...آم...

جانگکوک با احترام به جای تهیونگ شروع به توضیح دادن می‌کند:

- سرورم، دیروز وقتی برای شکار به جنگل رفتیم من و ولیعهد اشتباهی توی جنگل گم شدیم. و وقتی خواستیم راه رو پیدا کنیم از طرف دیگه‌ی جنگل سردرآوردیم و خیلی طول کشید تا به قصر برگردیم.

چشمان تیز بین فرمانروا لباس پسرش را شکار کردند.

- لباست طرحای سلطنتی رو ندارن ولیعهد، اتفاقی که نیفتاده؟

تهیونگ لبخند خجلی زد و تکذیب کرد:

- نه فقط توی جنگل لباسم به شاخه‌ها گیر کرد و پاره شد، فرمانده هم قبل از اینکه به قصر بیایم من رو به بازار بردن و لباسم رو عوض کردم. نیازی به نگرانی‌ نیست، من کاملا خوبم سرورم.

پادشاه وقتی دید چیزی برای نگرانی نیست با خدمه‌هایش سمت قصر خودش رفت و گذاشت تا دیگران هم رفع نگرانی کنند. با خالی شدن روبه‌روی تهیونگ ملکه به سرعت جلو آمد و صورت پسرش را قاب گرفت و تند تند شروع به وارسی اش کرد.

☁️NEPHOPHILE☁️Where stories live. Discover now