☁️𝑰 𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒀𝒐𝒖☁️

2.1K 409 59
                                    

شنل را با دقت روی سر شاهزاده انداخت و با ظرافت مشغول بستن بندش شد.

داخل مردمک چشم‌هایش نگرانی موج می‌زد. مارک شدنش توسط تهیونگ می‌توانست احساسات و وضعیت جسمانی جفتش را به او انتقال دهد.

و بی قراری بدنی تهیونگ، حالا با از نزدیک دیدنش به شک او مهر تایید می‌زد. از یک ساعت پیش که به قصر آمده بود تا قبل از سحرگاه راه بیفتند، بی جانی جفتش را دیده بود.

- ولی می‌تونستیم با گرگامون بریم جانگکوک.

لعنت! حتی صدایش هم آن شور قبل را نداشت و خش‌هایی از بی ‌حالی در پس تارهای صوتی اش پیدا بود.

جانگکوک با لبخند کمرنگی، دست پشت کمر تهیونگ گذاشت و او را از در پشتی اقامتگاه سمت جایی برد که اسبش آنجا بود.

- فوقش چند ساعت دیرتر می‌رسیم و از اونور دیرتر برمی‌گردیم. تبدیل شدن ازت انرژی می‌گیره، نمی‌تونم ریسک کنم. از طرف دیگه ژنرال هم از خروجمون با خبره پس جای نگرانی نیست.

با رسیدن به اسب از کمر تهیونگ گرفت و او را روی زین گذاشت، پسر افسار را به دست گرفت و پرسید:

- راستی ژنرال مین چطوری راضی شد؟ اصلا چرا به اون گفتی؟

جانگکوک مشغول درست کردن جای تهیونگ شد و در همان حین زمزمه کرد:

- ژنرال مین استاد من بوده، درسته خیلی خشک و سرده اما باهاش ارتباط نزدیکی دارم. پس این دفعه هم برای کمک پیش خودش رفتم، و اینکه نفوذ زیادی توی قصر داره و می‌تونه مادرت رو برای این سفر مشغول یا راضی کنه. هر چند...

با گذاشتن دست‌هایش روی بدنه‌ی اسب بالاخره بدنش را صاف کرد و نفس کشداری کشید.

- به شرطی راضی شد از قصر خارجت کنم که خودش هم پشت سرمون بیاد.

تهیونگ با چشمانی متعجب کمی به راست چرخید.

- جدی؟ چرا؟

جانگکوک با دیدن چشم‌های جمع شده‌ی تهیونگ و حس دردی که از او به بدنش منتقل می‌شد نگران خودش را به پسر نزدیک کرد.

- تهیونگ؟ خوبی؟

پسر اما با آمدن فرد سومی نتوانست جواب سوالش را بدهد. مردی با کلاه حصیری بزرگ و لباس‌های عادی نزدیکشان می‌شد. با بالا آوردن سرش، حتی در آن تاریکی نیمه شب هم تشخیصش کار سختی نبود. نه با وجود زخمی روی چشم چپش، دایی‌اش بود. ژنرال مین یونگی.

- چرا نباید بیام؟ انتظار داری خواهرزادم رو بدون هیچ سرباز و محافظی بفرستم از قصر خارج بشه؟

جذبه، خشم و قدرت آن مرد حتی نگذاشت تهیونگ حرف‌های مانند:《تو که اصلا به من نزدیک نیستی.》یا از این سخنان را در ذهنش پرورش دهد.

☁️NEPHOPHILE☁️Where stories live. Discover now