part27

909 92 76
                                    

این عکسرو خیلی دوست دارم
کلا عکسایی که باکوگو بخاطر ایزوکو حسادت میکنه رو خیلی دوست دارم 🔫😂




باکوگو

رفتم سمت ایزوکو

*حالا میخوای چیکار کنی چیزی که من نداشته باشمش تو ام حق داشتنشو نداری

بلند شروع کرد به خندیدن
تو اون لحظه دیگه عقلمو از دست دادم

دستمو بردم پشت شلوارمو و اسلحه‌ایی که از خونه برداشته بودم جلوش گرفتم

*وایی ترسیدم اگه منو بکشی تو ام میری زندان و به نظرت چه بلایی سرِ ایزوکو ...یا نه سرِ جفتم میاد

_سلام منو به اون دنیا برسون

ایزوکو اومد جلوم ایستاد

+نه نه اونوقت تو ام قاتل میشی
خواهش میکنم این کارو نکن

چرا این ایزوکو اینجوری میکنه

_ایزوکو میدونی داری چی میگی با کشتن این یارو لطف بزرگی به مردم کردم
از جلوی اسلحه برو کنار

+نه

*جفتم انگار خیلی نگرانمه

_اما ایزوکو تو نمیدونی الان من چه حسی دارم

+میدونم اون
اون مادر منو کشته فکر کردی نمیفهمم حالتو
اما نزار تو رو تبدیل به یه قاتل کنه ارزششو نداره

*ایزوکو بخاطر همین دلم برات میسوخت
خیلی احمق و مهربونی
اما متاسفانه باید ازت خدافظی کنم


راوی

باکوگو تقریبا جلوی در بود
شوتو کنار دیوار روبه‌روی باکوگو
و ایزوکو بین این دو تا


+میشه بخاطر من این کارو نکنی
به اندازه کافی ادمای مرده دورمو گرفتن

_اما اون تو رو نشون کرده تا وقتی این لعنتی نفس میکشه تو جفتشی میفهمی؟

سرشو انداخت پایین

+میدونم اما بازم ...

*ایزوکو بخاطر همین دلم برات میسوخت
خیلی احمق و مهربونی
اما متاسفانه باید ازت خدافظی کنم

که صدای شلیکی تو اتاق پیچید

باکوگو تعجب کرد چون اون کسی نبود که شلیک کرده
به رو به روش نگاه کرد
ایزوکو افتاد زمین

صحنه جلوی باکوگو براش کند شده بود
چیزی از صحنه رو به روش نمیفهمید
تیر به شونه ایزوکو خورده بود و لباسی که پوشیده بود رنگ قرمز به خودش گرفته بود

دویید سمت ایزوکو

*اووو تیر یکم خطا رفت اما اشکال نداره فکر کنم اینم بتونه از پا درش بیاره

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Nov 06, 2021 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

be with meOnde histórias criam vida. Descubra agora