part 5

817 103 48
                                    

میدوریا

*ایزوکو نباید اونجا کار کنی

+دنکی اما این بهترین فرصتمه

*ببین اون آدم خوبی نیست ..الانم که والدینش رفتن فقط تویی با اون
اگه یه وقت هیت شی چی

+هی خودم میدونم ...بعد تازه من کاهنده میخورم مشکلی پیش نمیاد

*خودتم میدونی که اون کاهنده ها سرطان زا هستن

+هی..مشکلی پیش نمیاد اون سِری با من کاری نداشت مطمئن باش این سِری هم همینطوره

*اون آلفاعه حتی اگه خودشم نخواد غریزش نمیزاره

+من به این کار نیاز دارم،مطمئن باش چیزی نمیشه

حرفمو باور نکرده بود ولی نمیخواست زیاد بهم گیر بده خودشم میدونست که این کار میتونه زندگیمو نجات بده

داشتیم با هم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد

به اسمش نگاه کردم دیدم مادرمِ

*ایزوکو نیازی نیست جواب بدی

+نه میخوام ببینم چی میگه

دکمه پاسخ زدم و گوشیو گذاشتم روی گوشم

++ایزوکو ساعت شیشه عزیزم چرا برنمیگردی خونه؟

اشک تو چشمام جمع شد پس واقعا میخواست منو بفروشه

ای کاش این لحنش واقعی بود ...ای کاش واقعا نگرانم بود

++ایزوکو گوشت با من هست؟
بیا خونه میخوام سوپرایزت کنم.

همونجوری گوشیو آوردم پایین و قطعش کردم

این یه مادر بود یا یه هیولا

*هی ..گفتم جواب نده

اومد سمتمو بغلم کرد

*به این چیزا فکر نکن هر وقت چیزی خواستی به من بگو من همیشه کنارتم
حیف که امگا ام اگه آلفا بودم حتما جفت خودم میکردمت

بعدش شروع کرد به خندیدن که منم از خندش خندم گرفت

+راستی دنکی

ازبغلم جدا شد و بهم نگاه کرد

+من باید برگردم خونه وسایلمو بردارم

*دیوونه شدی الان رفتن تو اون خونه حکم مرگو برات داره

+نه میخوام از پنجره داخل شم
اخه همه چیزم تو اتاق خوابه
مطمئن باش برمیگردم

*فکر کردی میزارم تنها بری؟!..
منم باهات میام

+اما...

*اما نداره منم باهات میام

اینجوری شد که الان ما جلوی پنجره خونمون هستیم

*تو دستت زخمی شده مطمئنی میتونی از درخت بالا بری؟

be with meWhere stories live. Discover now