part23

546 72 54
                                    

چیزی ندارم بگم 😶



باکوگو

هاااا مغزم یه لحظه قفل کرد
برای چی به من اعتماد نداره
نکنه شوتو یه زری زده که این نسبت به من بی اعتماد شده

_ایزوکو چی داری میگی؟

+بهت اع..تماد ندارم

_ایزوکو کسی مجبورت کرده که اینو میگی؟
من چی کار کردم که بهم اعتماد نداری؟!..

+تو ام مث..مثل پدرتی

داشت گریه میکرد
منظورش از اینکه من شبیه پدرم هستم چیه
ایزوکو ایزوکو من الان وقت برای معما ندارم

میخواستم گوشیمو تو سرم بشکنم

_ایزوکو ‌میدونی من الان دارم هر کاری میکنم که تو رو از اونجا بیارم بیرون میشه یکم بهم اعتماد کنی؟

+پرونده رو ب..برای چی میخوای؟
بعد اینکه جای پرونده رو گفتم میخ..میخوای چیکار کنی؟

_میخوام نجاتت بدم میفهمی

+الکی میگی الکی میگی

_ایزوکو یه لحظه به من گوش کن
هر ثانیه که اونجا میمونی برات خطرناک تر میشه
خواهش میکنم جای پرونده رو بگو من دیگه نمیخوام یه عکس دیگه از آسیب دیدن تو ببینم

+پدر تو هم قبلا همین کار و با پدرم کرد
ببخ..ببخشید اما نمیتونم به..بهت اعتماد کنم

تلفن و قطع کرد
واییییی مغزم داشت سوت میکشید
منظورش از این حرف چی بود
پدر من چیکار کرده بود

ایزوکو چرا نمیفهمی دلم برات تنگ شده
چرا نمیفهمی هر ثانیه که اونجا هستی برای من مثل سالها شکنجس
نمیخوام از دستت بدم
برای چی اخه بهم اعتماد نداری


چند ساعت پیش

میدوریا

چشمامو بستم و گذاشتم تنم استراحت کنه که صدایی منو بیدار کرد

*ایزوکو

صورتمو سمتش چرخوندم
ازش بدم میومد متنفر بودم ازش

*ایزوکو دلم برات میسوزه خیلی زود به دیگران اعتماد میکنی مخصوصا به کسی که الان داری کمک میکنی

منظورش از کسی که الان دارم بهش کمک میکنم کاتسوکی بود
فکر کرده میتونه با این حرفا منو خر کنه و یه کاری کنه از کاتسوکی بدم بیاد؟

*میدونی شاید من خیلی قتل انجام داده باشم اما یه چیزیو میدونی

اومد و کنار من رو تخت نشست که من ترسیدم و سریع نشستم و به تاج تخت تکیه دادم

*نترس نترس باهات کاری ندارم البته فعلا
داشتم میگفتم من پدرتو نکشتم

سریع بهش نگاه کردم فکر کرده این حرفشو باور میکنم؟!...

be with meWhere stories live. Discover now