part 12

680 87 65
                                    

میدوریا

یعنی همش تقصیر منه
اگه میموندم مادرم الان روی اینجا دراز نکشیده بود

الان یکیو میخواستم که بغلم کنه
توی بغلش گریه کنم
منو آروم کنه
بگه همیشه پیشمه

اما چرا الان تنها ایستادم

کاتسوکی کو؟!...

یعنی یه زنگ تلفن انقدر واجبه که منو تنها گذاشت!..
پس چرا خواست منو بیاره؟!....
فقط بخاطره حس ترحم بود؟!..

هر چند اون هیچوقت نگفت که براش اهمیت دارم

اصلا برای چی من باید براش مهم باشم اون که از یه امگای فقیر که خدمتکارشه خوشش نمیاد

پس من چرا اینجوری شدم
ای کاش الان شوتو کنارم بود حداقل اون دوستم داشت منم دوستش ..دوستش ......نه ندارم دوستش ندارم

که گوشیم زنگ خورد
نمیخواستم جواب بدم اما دیدم شوتو بود

+الو

_ایزوکو صدات چرا گرفتس؟!..
اتفاقی افتاده؟
اون باکوگو کاری باهات کرده؟!..

+میشه بیای...هققق بیمارستان ..x  

_چیزیت شده؟..

+مادرم ..مادرم مرده

_باشه باشه از اونجا تکون نخور نزدیک همونجام الان خودمو میرسونم

بعدش قطع کرد



باکوگو

بعد از پنج دقیقه نگاه کردن به اون برگه ها از ایجیرو خدافظی کردم و به سمت بیمارستان رفتم

الان باید به ایزوکو میگفتم؟!...
اما مادرش تازه مرده شرایط روحیش خوب نیست

مثلا یهو بگم آلفایی که دوست داری یه عوضی قاتل دراومد که مادر و پدرتو کشته و داره میشه رییس باند مافیا خودش یه جفت داره و تموم مدت داشته بازیت میداده

اگه اینو بگم احمق ترین ادم دنیا میشم

اگه هم نگم جونش به خطر می‌افته

امروز بهش نمیگم فردا بهش میگم اره ...البته شاید

بعدش رفتم به سمت سردخونه

وقتی داخل شدم دیدم این عوضی اینجاست
این کی اومد؟...

داشت بغلش میکرد

دکو خودت بفهم اون یه عوضیه
اون خودش اصلا یه جفت داره
اگه اون برگه ها رو نشون بدم فکر میکنه الکی میگم
جوری که این تو مدرسه بود ادم احساس میکرد بهترین فرد دنیاست

بیشتر به من میخوره قاتل باشم تا این

برم از هم جداشون کنم

نه اونجوری شوتو حساس تر میشه و بعد معلوم نیست چه بلایی سرش میاره

رفتم یه گوشه توی سرد خونه ایستادم و فقط تماشاشون کردم که شوتو متوجه حضور من شد

be with meWhere stories live. Discover now