part 14

712 93 111
                                    

باکوگو

از وقتی گفتم چی میخواد فقط داره راه میره و فکر میکنه

تا اینکه ایستاد یه جا

+من یکی از اونا میخوام

سمت نگاهشو دنبال کردم دیدم یکی از تیشرتارو میگه
منم گفتم چی میخواد بگه حالا

رفتم جلو و از اون یارویی که اونجا کار میکرد گفتم یکی از اون تیشرت هارو بده

*فروشی نیست

این دیگه چه مدلشه

که دکو از اون ور گفت

+ باید برنده شی

هاااا همین مونده بازی کنم تا جایزه ببرم

_حالا نمیشه بخرمش

+نه باید برنده شی

ای بابا چه گیری دادت

یکم به اطرافش نگاه کردم
فکر نکنم بازی سختی باشه
به یارو نگاه کردم

_خوب قوانین کوفتیو بگو ببینم

*فقط باید این حلقه هارو بندازی تو این چوبای پایین اگه هر سه تا از حلقه هارو بندازی تو چوبا دو تا جایره برنده میشین اما اگه یکی بندازین هیچی نمیتونید بگیرید و اگه دو تا بندازین یه دونه ج‌.....

_باشه باشه فهمیدم ...بسته دیگه

حداقل نمیشد یه بازی جذابتر باشه

پول بازی گذاشتم رو میز
سه تا حلقه اون مرتیکه بهم داد

خوب اولیو همین جوری پرت کردم که فکر کنم ریدم

+حتی بلد نیستی یه بازیو انجام بدی بعد بهم میگی هر کاریو میگم انجام میدی

_هااا من این بازیای بچگونه رو بلد نیستم

+پس حتی یه بازیه بچگونه رو هم نمیتونی

این حرفش بهم بر خورد تا چند ساعت پیش این ناراحت بود چطوری یهو انقدر پرو شد

روی دومی انقدر تمرکز کردم ولی بازم نتونستم
اهههه چرا بازیش انقدر سخته

سومیو هر طور شده بالاخره به زور انداختم داخل یکی از چوبا

_گفتی کی نمیتونه؟...

و بعد یه پوزخند تحویلش دادم

+الان به این میگی تونستن؟!....

بعدش بهم خندید

_هوی اگه میتونی خودت بنداز ببینم میتونی بندازی

دوباره پولی گذاشتم رو میز و اون یارپ سه تا حلقه بهم داد

دادمش به دکو

_بیا بنداز ببینم

از دستم گرفت

و خیلی راحت انداخت تو چوبا جوری که انگار خیلی کار آسونیه

be with meWhere stories live. Discover now