-
_" مامانی.. خواهش میتنم بیدال شو. کوکی کوشولوت ناراحته.. مـ-مگه.. مگه تو همیشه نمیدفتی نمیژالم هیچوقت نالاحت باشی؟ هق.. هق مامانی"با ضربه ای که پدرش به سر مادرش زده بود صد در صد الان تموم کرده بود!
پدرش هر شب مست به خونه میومد
امشب با اون دوستای قمار بازش دعواش شده بود و الان سر خانوادش خالی کرد بودجونگکوک با دستای کوچیکش مادرش رو تکون میداد و مدام صداش میکرد و اشک میریخت
هق هق هاش کل خونه رو پر کرده بودپدرش سمتش اومد کمربندش رو توی دستش گرفت و دستش رو بالا برد و بعد به بدن نحیف جونگکوک زد
-
با برخورد کمربند از خواب پرید
دوباره داشت کابوس میدید
بدنش خیس عرق بود و توی حالت لیتل اسپیس رفته بود
به شدت ترسیده بود و نفس نفس میزدساعت سه نیمه شب بود و همه جا خاموش بود
بالشتش رو بغل گرفت و در اتاق رو اروم باز کرداروم سمت اتاق تهیونگ قدم برداشت و در اتاقش رو باز کرد
پاورچین پاورچین سمت تخت رفت و اروم بدن تهیونگ تکون داد تا بیدارش کنه
از واکنش اربابش میترسیدتهیونگ چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به سر تا پای جونگکوک کرد :" چیزی شده؟ "
_" من.. من کابوس دیدم، م-میشه پیش شما بخوابم؟ "
جونگکوک میدونست که کابوس دیدن هیچ ربطی به خوابیدن کنار کسی نداره و بهانه ی بیخودی اورده
ولی اون به شدت از تاریکی میترسید چون وقتی همه جا تاریک بود توهم های ترسناکی میزدتهیونگ سری تکون داد و دستش رو به معنی بغل برای جونگ کوک باز کرد
جونگکوک خودش رو بین دست های تهیونگ جا کرد و لبخندی زد( یه همچین پوزیشنی... نقلمسمیوسپ بای)
_____________
صبح-
کمی توی بغل تهیونگ وول خورد و اروم چشم هاش رو باز کرد و به تهیونگی که مشخص بود خیلی وقتی داره نگاهش میکنه نگاه کرد
_" چه عجب مادمازل بیدار شدن!"
تهیونگ خنده ای کرد ( نظرتون چیه امروز تهیونگ رو مود خوب باشه و یک روز سوییت رو با تهکوک سپری کنیم؟ 🙂)_" م-من مادمازل نیستم."
جونگ کوک با صورتی قرمز شده با لحنی اعتراضی رو به تهیونگ گفتتهیونگ خنده ای کرد و بوسه ای رو گونه ی جونگکوک گذاشت :" هر چی تو بگی مادمازل! "
گونه های جونگ کوک به خاطر بوسه قرمز تر شد و بعد از چند ثانیه با شنیدن حرف تهیونگ اخمی کرد
پسر بزرگتر از روی تخت بلند شد و سمت حموم رفت
لباس هاش رو در اورد و داخل حموم رفت
جونگکوک هم تصمیم گرفت لباسش رو عوض کنه___________________
سر میز صبحانه نشسته بودند و تهیونگ هر از چند دقیقه چیزی داخل دهن جونگکوک میچپوند و بعدش میگفت:" شبیه چوب خشکی یکم غذا بخور! "
بعد از اینکه تهیونگ کلی غذا توی دهن جونگکوک کرد رضایت داد که از سر میز بلند شه
پسر مو خرمایی از سر میز بلند شد و تشکری کردخواست بره توی اتاقش که تهیونگ جلوش رو گرفت :" خانوم مادمازل جایی تشریف میربن؟ " ( روی کلمه ی مادمازل کراش زده:|)
_" گفته بودین از اتاقم بیرون نیام! "
جونگکوک کمی با شک گفت و نگاهی به تهیونگ که با قدم های بلند سمتش میومد کردبوسه ی کوتاهی به لب های جونگ کوک هدیه داد :" اگه لازم بود بری خودم بهت میگفتم "
جونگ کوک از مهربونی زیاد اربابش تعجب کرد
بهرحال اولین بار بود که روی واقعی تهیونگ رو میدید، یه پسر کیوت که انگار نه انگار رئیس یکی از بزرگ ترین باند های مافیاس
هیچ اخمی توی صورتش نبود و دائم لبخند مستطیلی شیرینش رو به رخ میکشیدپسرک لبخند گرمی زد و موهاش تهیونگ رو از توی صورتش کنار زد...
ادامه دارد...
____________________________
سلامممم
چه خبر چطورید؟این پارت زیادی سوییت بود پارت بعد باید یه گندی بزنم اینجوری نمیشه 🙂🖕🏾
گردنم وحشتناک درد میکنه 🙂
اومدم پارتو نوشتم، حالا هی شما حمایت نکنید 😒😂و پارت قبل اکثریت دلتون برای اون یارو سوخت 🙂
به این فکر کنید که کوکی حاملس و اون یارو یه جوری زد بچم دو متر پرت شد
حالا تا میتونید فحش بدید 🙂😂بچه ها پارت ادیت نشده
امیدوارم خوشتون اومده باشه و لذت برده باشید و اینکه
« ووت ☆|کامنت✓» فراموش نشه قشنگا 🥺♥
YOU ARE READING
𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕒𝕝𝕠𝕟𝕖 ☃︎
Fanfictionکوک پسری که مادرش مرده و پدرش براش هیچ ارزشی قائل نیست کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیایی آسیا که کشتن یک نفر براش مثل آب خوردنه چی میشه اگه این دو نفر .... ژانر : اسمات - ددی کینگ - امپرگ - هپی اند - مافیایی - لیتل کاپل اصلی : ویکوک کاپل ف...