𝕊𝕚𝕩𝕥𝕖𝕖𝕟 𝕡𝕒𝕣𝕥 ☕︎

3.1K 300 65
                                    

-
_" مامانی.. خواهش میتنم بیدال شو. کوکی کوشولوت ناراحته..  مـ-مگه..  مگه تو همیشه نمیدفتی نمیژالم هیچوقت نالاحت باشی؟ هق.. هق مامانی"

با ضربه ای که پدرش به سر مادرش زده بود صد در صد الان تموم کرده بود!
پدرش هر شب مست به خونه میومد
امشب با اون دوستای قمار بازش دعواش شده بود و الان سر خانوادش خالی کرد بود

جونگ‌کوک با دستای کوچیکش مادرش رو تکون میداد و مدام صداش میکرد و اشک میریخت
هق هق هاش کل خونه رو پر کرده بود

پدرش سمتش اومد کمربندش رو توی دستش گرفت و دستش رو بالا برد و بعد به بدن نحیف جونگ‌کوک زد
-
با برخورد کمربند از خواب پرید
دوباره داشت کابوس میدید
بدنش خیس عرق بود و توی حالت لیتل اسپیس رفته بود
به شدت ترسیده بود و نفس نفس میزد

ساعت سه نیمه شب بود و همه جا خاموش بود
بالشتش رو بغل گرفت و در اتاق رو اروم باز کرد

اروم سمت اتاق تهیونگ قدم برداشت و در اتاقش رو باز کرد

پاورچین پاورچین سمت تخت رفت و اروم بدن تهیونگ تکون داد تا بیدارش کنه
از واکنش اربابش میترسید

تهیونگ چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به سر تا پای جونگ‌کوک کرد :" چیزی شده؟ "
_" من..  من کابوس دیدم، م-میشه پیش شما بخوابم؟  "
جونگ‌کوک میدونست که کابوس دیدن هیچ ربطی به خوابیدن کنار کسی نداره و بهانه ی بیخودی اورده
ولی اون به شدت از تاریکی میترسید چون وقتی همه جا تاریک بود توهم های ترسناکی میزد

تهیونگ سری تکون داد و دستش رو به معنی بغل برای جونگ کوک باز کرد
جونگ‌کوک خودش رو بین دست های تهیونگ جا کرد و لبخندی زد

تهیونگ سری تکون داد و دستش رو به معنی بغل برای جونگ کوک باز کرد جونگ‌کوک خودش رو بین دست های تهیونگ جا کرد و لبخندی زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

( یه همچین پوزیشنی... نقلمسمیوسپ بای)

_____________

صبح-

کمی توی بغل تهیونگ وول خورد و اروم چشم هاش رو باز کرد و به تهیونگی که مشخص بود خیلی وقتی داره نگاهش میکنه نگاه کرد

_" چه عجب مادمازل بیدار شدن!"
تهیونگ خنده ای کرد ( نظرتون چیه امروز تهیونگ رو مود خوب باشه و یک روز سوییت رو با تهکوک سپری کنیم؟ 🙂)

_" م-من مادمازل نیستم."
جونگ کوک با صورتی قرمز شده با لحنی اعتراضی رو به تهیونگ گفت

تهیونگ خنده ای کرد و بوسه ای رو گونه ی جونگ‌کوک گذاشت :" هر چی تو بگی مادمازل! "

گونه های جونگ کوک به خاطر بوسه قرمز تر شد و بعد از چند ثانیه با شنیدن حرف تهیونگ اخمی کرد

پسر بزرگتر از روی تخت بلند شد و سمت حموم رفت
لباس هاش رو در اورد و داخل حموم رفت
جونگ‌کوک هم تصمیم گرفت لباسش رو عوض کنه

___________________

سر میز صبحانه نشسته بودند و تهیونگ هر از چند دقیقه چیزی داخل دهن جونگ‌کوک میچپوند و بعدش میگفت:" شبیه چوب خشکی یکم غذا بخور! "

بعد از اینکه تهیونگ کلی غذا توی دهن جونگ‌کوک کرد رضایت داد که از سر میز بلند شه
پسر مو خرمایی از سر میز بلند شد و تشکری کرد

خواست بره توی اتاقش که تهیونگ جلوش رو گرفت :" خانوم مادمازل جایی تشریف میربن؟ " ( روی کلمه ی مادمازل کراش زده:|)

_" گفته بودین از اتاقم بیرون نیام! "
جونگ‌کوک کمی با شک گفت و نگاهی به تهیونگ که با قدم های بلند سمتش میومد کرد

بوسه ی کوتاهی به لب های جونگ کوک هدیه داد :" اگه لازم بود بری خودم بهت میگفتم "

جونگ کوک از مهربونی زیاد اربابش تعجب کرد
بهرحال اولین بار بود که روی واقعی تهیونگ رو میدید، یه پسر کیوت که انگار نه انگار رئیس یکی از بزرگ ترین باند های مافیاس
هیچ اخمی توی صورتش نبود و دائم لبخند مستطیلی شیرینش رو به رخ میکشید

پسرک لبخند گرمی زد و موهاش تهیونگ رو از توی صورتش کنار زد... 

ادامه دارد...

____________________________

سلامممم
چه خبر چطورید؟

این پارت زیادی سوییت بود پارت بعد باید یه گندی بزنم اینجوری نمیشه 🙂🖕🏾

گردنم وحشتناک درد میکنه 🙂
اومدم پارتو نوشتم، حالا هی شما حمایت نکنید 😒😂

و پارت قبل اکثریت دلتون برای اون یارو سوخت 🙂
به این فکر کنید که کوکی حاملس و اون یارو یه جوری زد بچم دو متر پرت شد
حالا تا میتونید فحش بدید 🙂😂

بچه ها پارت ادیت نشده

امیدوارم خوشتون اومده باشه و لذت برده باشید و اینکه
« ووت ☆|کامنت✓» فراموش نشه قشنگا 🥺♥ 

𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕒𝕝𝕠𝕟𝕖 ☃︎Where stories live. Discover now