نودلش رو خورد و کاسه رو روی میز گذاشت
از روی تخت بلند شد و نگاهی به باغِ عمارت کرد
باغ خیلی قشنگی بود مشخص بود که بهش رسیدگی میشد
جونگکوک عاشق گل و گیاه بوددلش میخواست بره توی باغ قدم بزنه
اما نمیخواست بدون اجازه بره
چون میدونست مثل اون دفعه تنبیه میشه پس از اتاق بیرون رفت و وارد پذیرایی شد تا از تهیونگ اجازه بگیرهانگشتش رو اروم به کمر تهیونگ زد و سریع عقب اورد تا توجه تهیونگ رو جلب کنه
پسر بزرگتر سمتش برگشت و با دیدن پسرک ابروش رو بالا انداخت :" مگه نگفته بودم از اتاقت نیا بیرون!"جونگکوک کمی از لحن تند پسر ناراحت شد و به روی خودش نیاورد و گفت :" ب-ببخشید میخواستم اجازه بگیرم برم توی باغ قدم بزنم. "
صورت تهیونگ کمی رنگ تعجب گرفت و خودش رو جمع کرد
به زبونش لیسی زد و قدمی جلو اومد :" پس میخوای بری توی باغ... و اگر فرار کنی؟ میدونی که از زیر سنگم شده پیدات میکنم و اونوقت چیز خوبی در انتظارت نیست بیب! "
گفت و نگاه ترسناکش رو به جونگکوک دادبدن پسرک از نگاه پسر بزرگتر لرزی کرد و یک قدم عقب رفت
با اینکه نمیخواست فرار کنه-.. نه اون میخواست فرار کنه ولی جراتش رو نداشت!
الان هم با حرف های مرد بیشتر ترسیده بود و فرار رو کلا از سرش بیرون کرده بود
سریع سرش رو به دو طرف تکون دادتعیونگ که از طرف پسر مطمئن شد اروم سرش رو بالا و پایین کرد :" اوکی میتونی بری! ولی حواست باشه دست از پا خطا نکنی وگرنه من میدونم و تو!"
پسر تعظیمی کرد و کمی لباسش رو درست کرد و از عمارت بیرون رفت
بوی خوب گل ها رو وارد ریه هاش کرد و لبخندی از لذت زدتهیونگ چهار چشمی به مانیتورش نگاه میکرد تا بفهمه پسر توی باغ چیکار میکنه
چشمش رو لحظه ای از مانیتور نمیگرفتبعد از کمی یونتان هم به جونگکوک ملحق شد
اون سگ بدجور به پسر شیرینی که توی باغ قدم میزد عادت کرده بود
درسته! یک هفته هم نمیشد که پیش هم بودن ولی جونگکوک همرو به خودش جذب میکرد
پسرک اونقدر شیرین بود که هرکسی رو مجذوب خودش میکرد
اگر یه چیزی دوست داشت حتی بیشتر از خودش به اون شخص یا وسیله اهمیت میداد!روی شکمش دراز کشید دو تا پاهاش رو بالا اورد و سر یونتان رو ناز کرد ( پوزیشن چالش باگز بانی )
اطرافش رو نگاه کرد
مرد تقریبا قوی هیکلی داشت سمتش میومد
مرد بازوش رو گرفت و از روی چمن ها بلند کرد :" تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟ ببینم.. دزدی؟! "
مرد سیلی ای به صورت سفید جونگکوک زد که باعث بغض پسرک شدتهیونگ با عصبانیت از عمارت بیرون رفت و پسرک رو دید که بازوش اسیر دست یکی از بادیگارد هاش هست
مرد تا تهیونگ رو دید انگار اسپند روی اتیش هول کرد و شروع به توضیح دادن کرد :" ر-رئیس این پسر داشت دزدی میکرد.. "
قبل از اینکه ادامه ی حرفش رو بگه مشتی توی صورتش فرود اومد
مرد بازوی جونگ کوک رو ول کرد که باعث شد پسرک کمی تلو تلو بخورهتهیونگ با عصابنت سمت مرد قدم بر میداشت :" ببینم.. از کی تا حالا دزد ها توی باغ اون کسی که ازش دزدی کردن دراز میکشن؟ تو عقلی توی اون سرت داری؟.. ببریدش!"
مرد با التماس به پای تهیونگ چنگی انداخت که تهیونگ بی اهمیت پاش رو روی دستش گذشت و از روش رد شد و سمت جونگکوک رفتکوک کمی اروم شده بود و هر از چند گاهی از سوزش گونش چشم هاش رو میبست
تهیونگ دست جونگکوک رو اروم از گونش جدا کرد و نگاهی به گونه ی قرمز شده ی پسر کرداروم دستش رو روی لپش کشید :" خیلی میسوزه؟ "
جونگ کوک اروم سرش رو به دو طرف تکون دادتهیونگ باشه ای گفت و کمر جونگکوک رو گرفت و به سمت داخل اروم هلش داد
_____________________________________
سیلامممم
بالاخرههههههه واتپد پدرسگ 🙂خب چه خبر؟
چیکار میکنید؟ :")از پارت راضی بودید؟
امیدوارم خوشتون اومده باشهخیلی خیلی دوستون دارم و اینکه
« ووت☆ | کامنت✓» فراموش نشه لاولیا 🥺♥
YOU ARE READING
𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕒𝕝𝕠𝕟𝕖 ☃︎
Fanfictionکوک پسری که مادرش مرده و پدرش براش هیچ ارزشی قائل نیست کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیایی آسیا که کشتن یک نفر براش مثل آب خوردنه چی میشه اگه این دو نفر .... ژانر : اسمات - ددی کینگ - امپرگ - هپی اند - مافیایی - لیتل کاپل اصلی : ویکوک کاپل ف...