𝕥𝕨𝕠 𝕡𝕒𝕣𝕥 ☕︎

3.9K 393 80
                                    

جلوی تلوزیون نشسته بود و کارتون مورد علاقش رو تماشا میکرد
موآنا!
درسته، اون توی لیتلش بود!

با به یاد آوردن چیزی سریع تلوزیون رو با فکر اینکه اگر خاموشش کنه کارتون از پخش متوقف میشه خاموش کرد و  سر جاش بلند شد و به دنبال عروسک خرگوشیش که پنبه اسم داشت کرد " پمبههه کجایی؟ بیا بلیم کالتون ببینیم! " [ پنبههه کجایی؟ بیا بریم کارتون ببینیم! ]

دوباره گشت ولی عروسک رو پیدا نکرد " پمبه کجا لفتی؟ کوکی نگلانه! نتُنه... وااای پمبه از دشت کوکو فلال کلده! " [ پنمه کجا رفتی؟ کوکی نگرانه! نکنه... وااای پنبه از دست کوکو فرار کرده! ]

و شروع به جیغ زدن کرد
بالاخره بعد از دقایقی عروسک رو پیدا کرد و باهاش حرف زد "پمبه مگه کوکو بهت ندفته بود نباید اژ دشتش فلال کنی! " [ پنبه مگه کوکو بهت نگفته بود نباید از دستش فرار کنی! ]

و سمت مبل رفت و دوباره تلوزیون رو روشن کرد
ظرف پاستیل رو که شکل خرگوش داشتن جلوی عروسک گرفت " پمبه ببین چقد شبیه توان! ، میخولی؟ " [ پنبه ببین چقدر شبیه توان! ، میخوری؟ ]

عروسک چیزی نمیگفت ولی جونگ‌کوک تظاهر میکرد که اون حرف میزنه " باش بیا بخول! " [ باشه بیا بخور! ] گفت و یک دونه از پاستیل هارو دراورد و جلوی دهان عروسک گرفت و بعد از چند ثانیه خودش اون رو خورد

کارتون دیگه تموم شده بود و تقریبا دیگه شب بود و جونگ‌کوک توی خواب عمیقی بود

___________________

پلک هاش رو آروم از هم فاصله داد تا نور شدید آفتاب چشم هاش اذیت نکنه
وقتی اتفاق های دیشب یادش اومد سر جاش نیم خیز شد
اگر پدرش خونه رو دیده باشه چی؟
حتما سیاه و کبودش میکنه بعد هم مجبورش میکنه خونه رو مرتب کنه

از روی مبل کوچکی که توی اتاقش بود بلند شد و وارد پذیرایی شد
وقتی دید پدرش دیشب به خونه نیومده بود نفس راحتی کشید و شروع به مرتب کردن خونه کرد.

بعد از جمع کردن وسایلی که به طور شلخته ای داخل پذیرایی افتاده بودن ، خودش رو روی مبل پرت کرد و چشم هاش رو روی هم گذاشت
بعد از دقایقی چشم هاش رو باز کرد و رفت تا غذایی برای خودش درست کنه..البته باید برای پدرش هم درست میکرد
درسته که باهاش بد رفتاری میکرد ولی خب، به هر حال اون بزرگش کرده بود!
این منطقش بود!

شروع به درست کردن غذایی شد که مادرش همیشه با دست پخت عالیش درست میکرد
سوپ کیمچی!
ولی ازون جایی که پدرش رابطه ی خوبی با سوپ نداشت تصمیم گرفت چیز دیگری براش درست کنه

بعد از چند ساعت پشت گاز بودن ، سوپش رو داخل ظرفی ریخت و چاپستیکی داخلش گذاشت ( چاپستیک : چوب غذا خوری ، البته برای کره ایا فلزیه )

بعد ازینکه مخلفات سوپ رو خورد، آبش رو سر کشید
ظرف رو داخل سینک گذاشت و آبی بهش زد

روی مبل نشست و بالشتی داخل بغلش گذاشت
کنترل رو توی دستش گرفت و شبکه هارو بالا و پایین کرد تا فیلمی پیدا کنه
بالاخره بعد از چند دقیقه گشتن فیلمی پیدا کرد اما تا چشم هاش رو به تلوزیون دوخت صدای در اومد

بالشت رو روی مبل گذاشت و رفت تا در رو باز کنه
در رو باز کرد که صاحب خونه رو دید
با ترس و عجله شروع به حرف زدن کرد " عـ-عا سـ-سلام اقای لی! "

لی اخمی کرد " سلام ، پدرت خونس؟ "
جونگ‌کوک سرش رو به معنای ' نه' تکون داد
مرد دوباره اخمی کرد و کمی صداش رو بالا برد " خیلی خب ، پس از طرف من بهش بگو اجارتون چهار ماه عقب افتاده باید زود تر پرداخت کنید "
بغض گلوی کوک رو گرفت  ، چطور این همه اجاره خونه رو باید پرداخت میکردند " ا-ما اقای لی-"
مرد سریع تر حرفش رو قطع کرد " ولی و اما نداره اگر تا اخر این ماه همش رو به اضافه اجاره این ماه به حسابم واریز نکنید از خونم پرتتون میکنم بیرون! " و بدون اینکه چیز دیگه ای بگه وارد اسانسور شد و پایین رفت

جونگ‌کوک اروم در رو بست و سمت مبل قدم برداشت
سرش رو توی بالشت فرو کرد و بغضش شکست
به احتمال زیاد اون پدر عوضیش برای راحتی خودشم که شده باشه اون رو میفروخت
قبلا شاید میتونست خدمتکار بشه..ولی حالا که به سن قانونی رسیده بود باید هر شب زیر خواب اینو اون میشه
یک هرزه ی به تمام عیار!

با این فکر گریش شدت گرفت و صدای هق هق هاش کل خونه رو پر کرد
به قدری بلند گریه میکرد که حتما حتی همسایه هاشون هم صداش رو شنیده باشن
شاید اگه مادرش بود این بلا ها سرشون نمیومد!

اونقدر گریه کرد که از سوزش زیاد چشم هاش خوابش برد!

_______________________

سلاممممم

اینم پارت جدید
امیدوارم دوسش داشته باشیننن

واقعیتش این پارت یه بار پرید وگرنه قراره بود یک ساعت پیش آپ کنیم :|

هق کوکیم 🤧👀
سر این پارت خودم گریه کردم 😂

در ضمن فحش به پدر و صاحب خونه ازاده
فحش ناموسی ام بدین مشکلی نیست حقشونه 😂🖕🏾

خب دیگه...

« ووت☆ | کامنت✓ »  فراموش نشه! 

𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕒𝕝𝕠𝕟𝕖 ☃︎Where stories live. Discover now