𝕖𝕚𝕘𝕙𝕥 𝕡𝕒𝕣𝕥 ☕︎

3.9K 362 57
                                    

به سقفی که با ریسه های LED تزئین شده بود نگاه میکرد که صدای دادی اومد.
انگار داشت یکی رو صدا میکرد..یه اسم

_ " یونتان! اونجا نرو "
بعد از این حرف موجود پشمالویی از زیر در داخل اومد و روی تخت پرید

جونگ‌کوک از اتفاق سریع این چند دقیقه، شوکه دستش رو روی قلبش گذاشت " خدا سکتتون بده وحشت کردم. "
موجود کوچولویی که تازه جلوی دیدش ظاهر شده بود سرش رو به شکم جونگ‌کوک مالید و صدای بامزه ای از خودش دراورد

جونگ‌کوک ادای گریه کردن دراورد " خدایا اول سکته بعد حمله ی قلبی به خاطر این سوییتی مگه من چقدر تحمل دارم ، باید با رگ دست خودمو بزنم .... با تیغ رگ دستمو بزنم! "
بعد پشت دستش رو روی پیشونیش گذاشت و خودش رو روی بالشت پرت کرد و با دست ازادش خزای نرمِ اون کوچولو رو ناز کرد

_ " من چی بگم که باید دو برابرش رو تحمل کنم.. "
تهیونگ همونطور که اروم به اون دو نگاه میکرد زمزمه کرد که آوا های ناواضحی از صدای بمش به گوش جونگ‌کوک رسید که باعث شد خودش رو جمع و جور کنه و همونطور که یونتان رو عین نوزاد های توی بغل میگیره از روی تخت بلند شه که دوباره زمزمه ی اروم تهیونگ به گوشش ریید اما نفهمید که چی میگه " کاری میکنم وارثم رو هم همینطوری بغل کنی کوچولو! "

_ " چیزی گفتی؟ "
جونگ‌کوک همونطور که با چشم های درشتش بهش زل میزد گفت و بعد از اتمام حرفش بوسه ای روی بینی یونتان گذاشت

_ " نه چیزی نگفتم.. اونو بده به من! "
جلو رفت تا یونتان رو ازش بگیره که جونگ‌کوک یک قدم عقب رفت " م-میشه.. میشه پیش من باشه؟ من توی اتاق تنهام حوصلم سر میره. "

تهیونگ با دیدن کیوتیِ فرشته‌ی رو به روش به وجد اومده بود ، اصلا نمیتونست در برابر اون روی خودش کنترل داشته باشه
فقط کافی بود تا اون بچه چیزی ازش بخواد تا کامل گوش به فرمانش باشه!
اسمش عشق که نیست.. هست؟
نه! الان زود بود! فقط هَوَسه
هوس. عطش. خواستن. چیزی بود که درون اون میجوشید

_ " آهه خیلیخوب حالا قیافتو اونجوری نکن. "
تهیونگ چشم هاش رو چرخوند و سعی کرد به قیافه‌ی ذوق زده‌ی اون بانی نگاه نکنه

دوباره خواست سمت یونتان بره که چشمش عروسکی که تازه نصیبش شده بود خورد و چشم هاش برقی زد

لُپش رو به خزای نرم عروسک کشید : " چقد تو کوشولویی! "
تهیونگ نگاهی به پسر خواستنی رو به روش کرد و لبخند ملایمی روی صورتش نمایان شد

_ " شلام. "
جونگ‌کوک با کیوتی تمام جوری که انگار تازه دیدتش بهش سلام داد و دستش رو جوری که کسی رو ناز میکنن روی صورت تهیونگ کشید

تهیونگ لبخند شیرینی زد : "وقتی توی لیتلی از حالت عادی کیوت تری! "
بدون هیچ فکری حرفش رو به زبون اورد

_" تیوت! "
جونگ‌کوک کلمه ای رو که از تهیونگ شنیده بود دوباره گفت

تهیونگ سری تکون داد : " اوضاع حرف زدنت از دفعه ی پیش که توی لیتل بودی وخیم تر شده ، تیوت نه کیوت"
سعی کرد کلمه ی درست رو به اون بچه بفهمونه

جونگ‌کوک دست هاش رو از ذوق به هم زد " تیوتتت! "

_ " تیوت نه جونگ‌کوک کیوت . "

جونگ‌کوک به دماغش چینی داد :" اولا جونگ‌توت نه توتی دوما تیوت! "

_" توتی؟ توتی چیه دیگه منظورت کوکیه؟ "

جونگ‌کوک اوهومی گفت و دوباره روبه عروسکش گفت :" تیوتتت "

_ " تیوت نه ، کیوت! "

_ " تیوت "

_  " کیوت "

_ "تیوت "

_ " تیوک..نه- چیز.. اصلا همون تیوت که تو میگی! "

جونگ‌کوک خوشحال از برنده بودنش توی بحث با تهیونگ خنده‌ی بلندی کرد

تهیونگ روی جونگ‌کوک خم شد و بعد از کمی نگاه کرد به چشم های زیباش لب هاشون رو به‌هم رسوند

کمر باریک جونگ‌کوک رو گرفت و به لب هاش مکی زد و از شیرینیش هومی کشید

_ " دستات رو دور گردنم حلقه کن. "
تهیونگ روی لب هاش زمزمه کرد و جونگ‌کوک مطیعانه اون رو انجام داد

_ " تهیونگگگ یکی از- ...شت"
جکسون در رو باز کرد تا خبری به تهیونگ بده اما با دیدن تهیونگ حرفش قطع شد

_ " بر خرمگس معرکه لعنت. همیشه مزاحمی! "
تهیونگ از جونگ‌کوکی که با دیدن جکسون تا مغزش قرمز شده بود جدا شد

_ " من چه میدونستم اقا در حال بوسیدن یه خرگوشه ریزه میزس! خب درو قفل کن مرتیکه.. ولی کاش یه عکس میگرفتما خیلی صحنه ی هاتی بود"
جکسون بدون اینکه نفسی بگیره خودش رو تبرئه کرد

_ " خیلیخوب نفس بگیر مُردی ، در ضمن عنترم خودتی "
هر کس دیگه جز جکسون این حرف هارو بهش میزد تیربارونش میکرد ولی اون پسر عموش بود!

_ " همینجا بمون تا من برم ببینم این میمون درختی چی میگه. "
تهیونگ رو به جونگ‌کوک گفت و از اتاق خارج شد

_ " وای توتی دیدی اون اقاهه شه جژاب بود؟ " ( اینجا گفته وای کوکی دیدی اون اقاهه چه جذاب بود ، گفتم شاید نفهمید 🤝 )

بعد رو به یونتان کرد و عروسک رو بهش معرفی کرد  و باهاشون بازی کرد و هر چند دقیقه یک بار خنده های شیرینش رو به رخ میکشید...

______________________________

سلامممم چطورین؟
چه خبرا؟
چیکارا میکنین؟

این پارت چطور بود؟ دوس داشتین؟
دارم از خستگی میمیرم :|

به هر حال امیدوارم ازین پارتم خوشتون اومده باشه و
« ووت ☆ | کامنت ✓ » فراموش نشه لاولیا ♡~♡

𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕒𝕝𝕠𝕟𝕖 ☃︎Onde histórias criam vida. Descubra agora