𝕥𝕙𝕚𝕣𝕥𝕖𝕖𝕟 𝕡𝕒𝕣𝕥 ☕︎

3.1K 290 43
                                    

ماشین ایستاد و راننده از ماشین بیرون اومد و در رو برای ته باز کرد

کوک هم پشت سرش حرکت کرد
اونطرف رو نگاه کرد دید هفت هشتا مرده گنده با کت و پشت سرشونن و دارن پراکنده میشن

+ د...ددی

- هوم

+ او..نها ک... کین

_ افرادمن

با حرف ددیش خیالش راحت شد

_بیا

حالا که توجه کرده بود اونها رسیده بودن

ولی اون همش حواسش به اون مردها بود

دهنش مونده بود باز


_ دهنتو ببند 

+ چ..چشم

دهنش رو بست و پشت ته حرکت کرد

تهیونگ رفت قسمت لباس

و خودش چند تا لباس برداشت

_ هر چی میخوای بردار کوک

کوک هیجان زده به اطراف نگاه کرد

و با ذوق سمت لباس های صورتی رفت

ته مطمئن بود کوک الان میره تو حالت لیتلی
ولی ته راضی بود

+ ددییی

با صدای کوک برگشت
و لباس های زیادی که کوک دستش بود رو دید

_خب منم چند تا لباس برداشتم

حالا میریم قسمت کفش

کوک با سرش تایید کرد و پشت سر ته رفت تا رسیدن

واقعا الان یه حس خوب بهش دست داده بود

حس خوب با ارزش بودن

درسته ددیش بعضی وقتا اذیتش میکرد

و شغلش خوب نبود ( شغلش بده انتر😐💔)

ولی دوسش داشت

هر چی هم بود از باباش بهتر بود

سرشو بالا آورد و کفش هارو دید
چشماش برقی زد اون هیچ وقت از این چیزا نداشت و همیشه آرزو داشت یه بچه پولدار
می بود

رفت و یه کفش برداشت

+ وایی این چدد خوشمله

_ کوک

+ شلام ددی

بعدش رفت و مثل کوالا بهش آویزان شد .
+ لاستی من توتی ام

_ خب توتی بیا بریم پستونک بخریم

+ وادعاااا (واقعا)

_ اهوم

به ته چسبید و جکسون هر چی کوک بر میداشت و ته خودش میزاشت رو تو یه سبد بزرگ گذاشته بود و میداد که ببرن

_ خب بیبی اینجا میتونیم پستونک بخریم و یه چیزای بهتر

+ ملشییی

ته یه پستونک برداشت

_ ست کاملش رو بخریم؟

کوک با ذوق سرشو تکون داد

ته به جکسون اشاره کرد


ته دستش کوک رو کشید و بردش یه جایی که کوک نمی دونست کجاست و اون چیزای توش چی هستن
+  دد.. ددی اینا چیه که بر..داشتی

_ چیزای خوب

_ جدیدش

کوک نمی دونست چرا ولی یه احساس ترسی بهش منتقل شد

_ چیزای جدیدتو دوستداری

+ هیلی

+ ددی

_ هوم

+ من خوابم میاد

_ اوکی می ریم خونه دیگه

وسایل رو گذاشت تا بیارن و کوک رو براید استایل بغل کرد

و رفت سمت ماشین

+ ددی

_ هوم

+ چرا نرفتی حساب کنی

_  چون این فروشگاه ماله خودمه

+ هینن ماله توئئئئهعععع

_ اهوم

کوک خیلی تعجب کرد

ولی سریع سرشو تو گردن ددیش مخفی کرد

وقتی رسیدن به ماشین
راننده در رو براشون باز کرد

و ته نشست و کوک رو روی پاهاش نشوند

یکم سرشو عقب آورد و لباشو رو لب هاش گذاشت

دستش رو پشت گردن کوک گذاشت و زبانش وارد کوک کرد

کوک به سینش ضربه میزد و نفس کم آورده بود

بالاخره ازش جدا شد

کوک برای این خرید ها خیلی خوشحال بود

________________

هایی
اول از همه بگم که عکس لباس هارو سولیور هنوز برام نفرستاده و وقتی فرستاد پارت ادیت میشه میزارم براتون پس حواستون باشه دو سه بار چک کنید
خودمم اعلام میکنم
و اینکه خیلی خیلی دوستون دارم ووت و کامنتم فراموش نشه 🥺♥

𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕒𝕝𝕠𝕟𝕖 ☃︎Where stories live. Discover now