ماشین ایستاد و راننده از ماشین بیرون اومد و در رو برای ته باز کرد
کوک هم پشت سرش حرکت کرد
اونطرف رو نگاه کرد دید هفت هشتا مرده گنده با کت و پشت سرشونن و دارن پراکنده میشن+ د...ددی
- هوم
+ او..نها ک... کین
_ افرادمن
با حرف ددیش خیالش راحت شد
_بیا
حالا که توجه کرده بود اونها رسیده بودن
ولی اون همش حواسش به اون مردها بود
دهنش مونده بود باز
_ دهنتو ببند
+ چ..چشم
دهنش رو بست و پشت ته حرکت کرد
تهیونگ رفت قسمت لباس
و خودش چند تا لباس برداشت
_ هر چی میخوای بردار کوک
کوک هیجان زده به اطراف نگاه کرد
و با ذوق سمت لباس های صورتی رفت
ته مطمئن بود کوک الان میره تو حالت لیتلی
ولی ته راضی بود+ ددییی
با صدای کوک برگشت
و لباس های زیادی که کوک دستش بود رو دید_خب منم چند تا لباس برداشتم
حالا میریم قسمت کفش
کوک با سرش تایید کرد و پشت سر ته رفت تا رسیدن
واقعا الان یه حس خوب بهش دست داده بود
حس خوب با ارزش بودن
درسته ددیش بعضی وقتا اذیتش میکرد
و شغلش خوب نبود ( شغلش بده انتر😐💔)
ولی دوسش داشت
هر چی هم بود از باباش بهتر بود
سرشو بالا آورد و کفش هارو دید
چشماش برقی زد اون هیچ وقت از این چیزا نداشت و همیشه آرزو داشت یه بچه پولدار
می بودرفت و یه کفش برداشت
+ وایی این چدد خوشمله
_ کوک
+ شلام ددی
بعدش رفت و مثل کوالا بهش آویزان شد .
+ لاستی من توتی ام_ خب توتی بیا بریم پستونک بخریم
+ وادعاااا (واقعا)
_ اهوم
به ته چسبید و جکسون هر چی کوک بر میداشت و ته خودش میزاشت رو تو یه سبد بزرگ گذاشته بود و میداد که ببرن
_ خب بیبی اینجا میتونیم پستونک بخریم و یه چیزای بهتر
+ ملشییی
ته یه پستونک برداشت
_ ست کاملش رو بخریم؟
کوک با ذوق سرشو تکون داد
ته به جکسون اشاره کرد
ته دستش کوک رو کشید و بردش یه جایی که کوک نمی دونست کجاست و اون چیزای توش چی هستن
+ دد.. ددی اینا چیه که بر..داشتی_ چیزای خوب
_ جدیدش
کوک نمی دونست چرا ولی یه احساس ترسی بهش منتقل شد
_ چیزای جدیدتو دوستداری
+ هیلی
+ ددی
_ هوم
+ من خوابم میاد
_ اوکی می ریم خونه دیگه
وسایل رو گذاشت تا بیارن و کوک رو براید استایل بغل کرد
و رفت سمت ماشین
+ ددی
_ هوم
+ چرا نرفتی حساب کنی
_ چون این فروشگاه ماله خودمه
+ هینن ماله توئئئئهعععع
_ اهوم
کوک خیلی تعجب کرد
ولی سریع سرشو تو گردن ددیش مخفی کرد
وقتی رسیدن به ماشین
راننده در رو براشون باز کردو ته نشست و کوک رو روی پاهاش نشوند
یکم سرشو عقب آورد و لباشو رو لب هاش گذاشت
دستش رو پشت گردن کوک گذاشت و زبانش وارد کوک کرد
کوک به سینش ضربه میزد و نفس کم آورده بود
بالاخره ازش جدا شد
کوک برای این خرید ها خیلی خوشحال بود
________________
هایی
اول از همه بگم که عکس لباس هارو سولیور هنوز برام نفرستاده و وقتی فرستاد پارت ادیت میشه میزارم براتون پس حواستون باشه دو سه بار چک کنید
خودمم اعلام میکنم
و اینکه خیلی خیلی دوستون دارم ووت و کامنتم فراموش نشه 🥺♥
![](https://img.wattpad.com/cover/270091964-288-k200189.jpg)
YOU ARE READING
𝕃𝕚𝕥𝕥𝕝𝕖 𝕒𝕝𝕠𝕟𝕖 ☃︎
Fanfictionکوک پسری که مادرش مرده و پدرش براش هیچ ارزشی قائل نیست کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیایی آسیا که کشتن یک نفر براش مثل آب خوردنه چی میشه اگه این دو نفر .... ژانر : اسمات - ددی کینگ - امپرگ - هپی اند - مافیایی - لیتل کاپل اصلی : ویکوک کاپل ف...