خوش به حالت.

8.2K 1.2K 259
                                    


با اینکه با رفتن جونگ‌کوک، چشم‌های تهیونگ پر از اشک شده بود و احساس افتضاحی نسبت به خودش داشت، افکارش رو کنار زد و رفت تا شام رو حاضر کنه.

جونگ‌کوک اصلا دیگه توی آشپزخونه پیداش نشد، و تهیونگ هم جرئت اینکه دنبالش بره رو نداشت. به جاش، به اتاق خودش رفت، دوش سریعی گرفت و بعد روی تختش خوابید و بالشتش رو محکم بغل کرد.

ساعت‌ها گذشت، ولی خوابش نمیبرد. فقط روی تختش دراز کشیده بود، چشم‌هاش رو بسته بود و به این فکر میکرد که چطوری خودش با دست‌های خودش، چیزی که بعد مدت‌ها حالش رو خوب کرده بود خراب کرد. با اینکه از اعماق وجودش آرزو می‌کرد که پسر کوچک‌تر به اتاقش بیاد، ولی اون نیومد. و حالا تهیونگ نمیدونست چطوری قراره دوباره باهاش رو در رو شه. پس بیخیال این شد که بره دنبالش.

--

صبح زود، با صدای آلارم گوشیش بیدار شد. دیشب آلارم گذاشته بود، چون باید هم به بیمارستان می‌رفت، هم بانک و هم با مدیر شرکت مدلینگ قرار ملاقات داشت. آهی کشید و از تختش پایین اومد. حاضر شد و وقتی کارش تموم شد به طرف آشپزخونه رفت.

یخچال رو باز کرد تا دنبال غذایی که شب قبل درست کرده بود بگرده. غذا دست نخورده بود. این یعنی جونگ‌کوک اصلا از اتاقش بیرون نیومده بود تا غذا بخوره. از نا امیدی چشم‌هاش رو بست و نفس عمیق و طولانی‌ای کشید.

--

وقتی به بیمارستان رسید، دکترش مچ پاش رو چک کرد و بهش گفت که میتونه آتلش رو باز کنه، ولی باید یسری تمرینات درمانی منظم رو انجام بده تا دوباره قدرتی که از دست داده بود رو به دست بیاره. وقتی کارش تموم شد از پزشکش تشکر کرد و از بیمارستان خارج شد.

مقصد بعدی بانک بود. اگر اتفاقاتی که دیروز بین خودش و جونگ‌کوک افتاده بود رو کنار میذاشت، برای این یکی خیلی هیجان داشت. با لبخند وارد شد و به پسری که برای بازپرداخت بدهی‌هاش تا جایی که تونسته بود براش وقت خریده بود سلام کرد. پسر تعجب کرده بود که میشنید تهیونگ میخواد همه بدهیش رو بپردازه، ولی از طرفی براش خوشحال هم بود.

وقتی همه کارها انجام شد، تهیونگ برای همه لطف‌هایی که در حقش کرده بود به گرمی ازش تشکر کرد و بعد با احساس آزادی از بانک خارج شد.

چیزی نگذشت که به شرکت مدلینگ سئول رسید. آب دهنش رو به سختی قورت داد و بعد وارد شد. با خجالت به خانمی که پشت پیشخوان بود گفت:

- آم، صبح بخیر. من اومدم که آقای جانگ جیهون رو ملاقات کنم.

- اسمتون؟

- کیم تهیونگ.

دید که اون خانم یه چیزی توی کامپیوتر تایپ کرد و بعد با لبخند بهش نگاه کرد:

- طبقه سوم، سمت راست، دومین در.

تهیونگ تعظیم کرد و بعد به سمت آسانسور رفت. پشت در اتاق که رسید، نفس عمیقی کشید تا اعصاب آشفته‌ش رو آروم کنه و بعد در زد. صدای "بیا داخل" رو از توی اتاق شنید و با تردید رفت رو باز کرد:

TOUCH OF THE POORWhere stories live. Discover now