-اوه مرسی دنی!

بازش کرد و بی اهمیت به دست بندی که داخلش بود خم شد و گونه‌ی دن رو بوسید و بازم صدای هیجان جمعیت که متشکل از چندتا سلبریتی و دوستای دن و آدمای کمپانی که مشغول عکس برداری بودن میشد در اومد. زین مطمئن بود نصف اون آدما از دروغ بودن این رابطه که از کریسمس رسمی اعلام شده بود خبر دارن و فقط به خاطر بازی کثیفی که جریان داره باهاش همراهی میکنن.

با اومدن کیک زین اجبارا دوباره حواسش رو به اون هیاهو داد و نفسش رو آروم اما پر حرص فوت کرد. اون قطعا آخرین چیزی که تو شب تولدش میخواست دور شدن از لیام بود. برای هر دوشون سخت بود اما باید تحمل میکردن!

همونجور که مشغول انجام کارهای مرسوم بودن یکی از خدمتکارای خونه‌ی دن وارد سالن شد و کنار زین ایستاد و جعبه‌ای رو مقابلش گرفت و گفت

خدمتکار: آقای مالیک این بسته رو برای شما فرستادن مثل اینکه کادوی تولدتونه!

زین و دن با کمی تعجب به اون بشته نگاه کردن و زین مشکوک اونو از دست خدمتکار گرفت

دن: کی برات فرستاده؟

زین شونه بالا انداخت و زیر لب گفت

-نمیدونم

جعبه رو بررسی کرد و با دیدن کارتی که گوشه‌اش با یه بند نازک آویزون شده بود جعبه رو روی میز گذاشت و کار رو بالا گرفت و لاش رو باز کرد و بلافاصله با دیدن جمله‌ای که به خط خوش آشنایی نوشته شده بود خندید و اینبار با عشق دوباره اون کلمات رو خوند.

"for my yellow"

دن با دیدن لبخند بزرگ و پر از حس زین نسبت به اون جعبه حدسایی در مورد فرستنده‌اش زده بود و به شدت ناراحت شده بود. دلش میخواست حداقل همین چند ساعت کوتاه از لیام خبری نباشه اما انگار اون پسر از قصد همیشه وقتایی که دن و زین مجبور به باهم بودن میشد یه جوری خودش رو وسط میکشید تا مبادا زین لحظه‌ای فراموشش کنه.

زین کاملا مات اون جعبه بود و حتی فراموش کرده بود کجاست. این شیطنت به هیچ وجه از لیامش بعید نبود پس زین ترجیح داد برای دوباره سورپرایز نشدن خیلی آروم و‌کم در جعبه رو بلند کنه که با دیدن محتویاتش درجا چشماش درشت شد و درش رو بست. لبش رو گاز گرفت و نگاهی به دورش انداخت تا مبادا کسی محتویاتش رو‌دیده باشه. دن با کنجکاوی پرسید

دن: چی توشه زین؟

زین سرش رو به چپ و راست تکون داد و حعبه رو تقریبا بغل کرد

-چیز خاصی نیست عزیزم ترجیح میدم بعدا ببینیمش

دن برای جلوگیری از سوتی که ممکن بود با دیدن کادو بدن بیخیال شد و تایید کرد. زین بدون اینکه جعبه رو از خودش جدا کنه لبخندی روی لب نشوند و به تحمل کردن اون فضای خفقان آور ادامه داد. حالا حتی بیشتر از قبل مشتاق بود تا پیش لیام برگرده...احتمالا قرار بود لیام حسابی اذیتش کنه و زین برای دیدن بازیگوشی تدی برش ثانیه شماری میکرد.

Yellow&red {Z.M}{completed} Where stories live. Discover now