پارت شیشم

492 137 59
                                    


ز:خوشم نیومد

به لیام نزدیک تر شد و تلاش بیهوده ای برای بستن یقه لباسش داشت،چرا سینه های روشنش رو با موهای قشنگ روش باید به نمایش میذاشت.چرا فکر نمیکرد شاید نگاه هرز زنای قصر براش دردساز بشه؟

لیام اما بی توجه به زین با چشم هاش همه جارو میبلعید،شکوه و عظمت کاخ های سلطنتی مسحورش کرده بود.چقدر بزرگ،چقدر زیبا و براق.اونقدر مسخ بود که نفهمید لب های صورتیش از هم باز موندن و شاهزاده هیچ راهی نداره تا مالکیتش رو نشون بده.
معشوقه اعلام شده بود و اگر حس میکردن ولیعهد بهش بی توجه کارش ساخته بود.
تا زمانی که لیام رو انقدر قدرتمند نکنه تا از پس دسیسه ها بربیاد،باید مهر تایید میزد،اما نه فعلا.

ز:جیمز پین

چشمای درشت شده و براقش رو نشون زین داد و لباشو جمع کرد تا تمرکز کنه و ببینه کدوم خطا باعث شده زین از اسم اولش صرف نظر کنه.اما انگار این فقط یه هشدار بود تا حواس پرتش رو جمع کنه چون داشتن از پله ها بالا میرفتن.

خداروشکر کرد در طول پله ها هیچ سربازی نیست،واقعا اعصاب خورد کن بود دیدن اونهمه مجسمه بی حرکت که در کمال تعجب انسان بودن. البته اگه چند ملازمی که پشت سرشون راه میومدن رو نادیده میگرفت.

وقتی درب اتاق باز شد،زین بقیه رو مرخص کرد،جسم سر شده لیامو به داخل کشید و در رو بست،با لبخند به بدن کشیده و زیبای مردی نگاه میکرد که حالا شبیه بچه های کوچک با ذوق به همه چیز نگاه میکرد.

ل:چقدر با شکوهه همه چیز

نزدیک رفت ،جلوی لیام ایستاد و صورت گل انداخته اش رو به طرف خودش برگردوند،چهار انگشتش روی گوش های داغ لیام قرار گرفتن و انگشت شصت کشیده اش پوست لطیف گونه اش رو نوازش میکرد.

ز:تو هم به همین اندازه با شکوهی.

نمیدونست در جواب زین باید چی بگه یا حتی چیکار کنه،فقط سرش رو پایین انداخت و ناخواسته کمی شونه هاش رو به سمت داخل جمع کرد.

ز:استراحت کن لیام.برمیگردم

ل:میشه نری؟

نگاه زین گرم بود،حالا که بهش زل زده بود حتی انگار از خودش حرارت ساطع میکرد.دلش تنگ بود و نمیخواست به این زودی ازش جدا بشه.زین لیامو نجات داده بود،محبتی رو بهش داد که هیچ وقت نداشت،زین برای لیام امید به زندگی بود که داشت از دست میرفت.
بودن کنار زین دلگرمی لیام بود.زین خانواده بود ،همه چیز بود.

پرده هارو کشید و بالشت های رو تخت رو طوری چید که بتونه بهشون تکیه بده‌.با دستش به سینه اش زد تا لیام مکان رو متوجه بشه

ز:بیا مرد جوان،انگار مدتیه خوب نخوابیدی

معطل کردن نداشت،درجا هر لباسی رو از تنش دور کرد تا بتونه بعد این چند روز دلهره و عذاب با آرامش بخوابه،خودشو روی تن گرم زین کشید و سرشو روی سینه اش گذاشت و منتظر موند تا موهاش نوازش بزن.
وقتی دست  داغش رو توی موهاش حس کرد و دست دیگری که بازو و کمرش رو نوازش میکرد هومی کشید و چشم هاش رو بست.

rocks(completed)Where stories live. Discover now