🔞پارت بیست و یکم

741 122 97
                                    


گزارش هایی که از ادوارد و والنتینا می رسید به نظر مثبت میومد.حواسش بود که ژن های مزخرف والنتینا فعال نشه و برادرش و حکومتش رو به تباهی نکشه.

از پشت میزش بلند شد و به طرف شاهینی که روی لبه پنجره نشسته بود رفت،کمی سرش رو نوازش کرد و نامه ای که برای فواد نوشته بود رو تو جای مخصوصش گذاشت.

ز:به پدرم سلام برسون کوچولو

••••••••

خیس از عرق بود ،شمشیرش رو کنار گذاشت و روی زمین نشست و به ستون محکم چوبی سالن تمرین تکیه داد.چشم هاش رو بست و روی منظم کردن نفس هاش تمرکز کرد.

بوی خوشی تو مشامش پیچید.وقتی چشم هاش رو باز کرد،خدمتکار بهش تعظیم کرد و بعد راه خروج رو پیش گرفت.سینی بزرگی از گوشت کبابی و سیب زمینی و سبزیجات و ماهی.خنده اش گرفته بود.این دستور از جانب زین بود.هربار بعد تمرین باید این غذاهارو میخورد و پادشاه با وسواس بدنش رو چک میکرد که مبادا لاغر بشه.

«ز:خوبه،این گوشتا هنوز سرجاشونه

ناله بلندی سر داد.دست خودش نبود.دست های قوی زین چنان باسنش رو چلوند که دردشو تا مغز استخونش حس کرد.

ل:خب حالا که چک کردی ولم کن .

ز:کامل نشده،صبر کن.

حمله ای بی رحمانه ای به ران هاش صورت گرفت،اون گرگ لعنتی چنان گازی گرفت که دنیا پیش چشم هاش سیاه شد.طاقت نیاورد،خودشو از زیر دست های زین بیرون کشید و روش پرت کرد.بی مهابا به بازو هاش حمله کرد و با تمام توان گاز گرفت

ز:یوزپلنگ وحشی،من پادشاهت...اخخخخخخخ »

خنده بلندش به لبخند لطیفی تبدیل شد.میدونست که وجودش پادشاه رو از یه چیزایی محروم کرده و خودش هم کمکی نمیکنه اونقدر.هربار اون مرد فداکاری میکرد و به دست های لیام قناعت میکرد.این قطعا قرار نبود دردناک تر از پرت شدن تو آب یا زخم خنجر باشه.روحیاتش هم تغییری نکرده بود و کسی هم جرعت زمزمه ناجوری نداشت.بلند شد تا به اتاقش بره و شب خوبی رو برای پادشاه خسته رقم بزنه.

••••••••

حینی که سعی در خشک کردن موهای زین داشت،خم شد گیجگاهشو بوسید و دوباره به کارش ادامه داد.

ز:متفاوت تر از همیشه به نظر میای

ل:چطور؟

ز:به طرز عجیبی می درخشی،لیام؟

ل:بله

ز:بیا به جزیره بریم،دلم برای دیدن صورت براقت زیر افتاب نارنجی تنگ شده.بوی دریا و موج ها همشون کنار تو حالمو خوب میکنن

دست از خشک کردن موها کشید،بین پاهای از هم باز پادشاه روی زمین نشست،چونه اش رو به زانوی زین تکیه داد و دست هاش نوازش ساق های پر موی اون مرد رو شروع کردن.نگاه پر از محبت و گرم زین قلبشو آروم میکرد.

rocks(completed)Where stories live. Discover now