پارت هفتم

503 136 85
                                    


بوسه های سر صبح و بغل محکمش اون گربه سان خوش خواب رو بیدار نکرده بودن و حالا که مدت نسبتا طولانی از طلوع خورشید میگذشت لیام هنوز خواب بود.
خدمتکاری که برای لیام در نظر گرفت کارش رو خوب بلد بود.

_آب داغ اماده است سرورم

ز_میتونی بری.

لبه تخت نشست و خم شد تا پیشونی بلند و براق لیام رو ببوسه،باید بیدارش میکرد تا تنش رو بشوره و صبحانه اش رو بخوره.هرچقدر هم به گرسنگی عادت داشته باشه بازم باید بعد اینهمه مدت گرسنه اش بشه.

ز:بلند شو مرد جوان،ساعت هاست خوابیدی.بلند نشی به روش دردناکی بلندت میکنم.

خب شاید به عمد بلند نگفت تا لیام بیدار نشه و زین بتونه نقشه اش رو عملی کنه.پس دست هاش رو زیر زانو ها و کمر لیام گذاشت و با نهایت تمرکز از جاش بلند شد و به سمت اتاق کوچکی که در گوشه ای ترین قسمت خوابگاه لیام قرار داشت بره،مرد توی بغلش سنگین بود اما ولیعهد از بچگی تمرین دیده بود برای بلند کرده وزنه های سنگین.

وقتی به وانی که درونش آب گرم و معطری قرار داشت رسید،به سمت پایین خم شد و جسم لیام رو درون آب قرار داد و باعث شد اون پسر با تاخیر بپره.

ل:خدای من ،وای

خیره و وحشت زده به زین نگاه میکرد اما نگاه زین نه شیطنت داشت نه شوخی،کاملا جدی و سرزنشگر بهش زل زده بود.

ز:چندماه بیکاری نامنظمت کرده ،از فردا برنامه عوض میشه اتین

ل:چی؟

نمیدونست شوکه باشه از حرفایی که به خاطر خواب آلودگی نمیتونست پردازششون کنه یا خجالت بکشه از اینکه شاهزاده پارچه ای رو خیس کرده و با اون مشغول شستن بدنش شده.انتخاب لیام حس دوم بود.زین با اون پارچه با دقت تمام داشت بدنش رو میشست و لیام جوری برای اولین بار تو زندگیش خجالت کشید که حس میکرد دلش میخواد غیب بشه.

سرخی گریبان و صورت لیام بیشتر از اون بود که به دمای آب مربوط باشه و این زین رو به خنده مینداخت،صورت پر شده لیام رو با یک دست بالا اورد و با دست خیسش شروع به شستن صورتش کرد.

ز:کوچولوی بامزه

لیام واقعا شبیه توله پلنگی بود که بهش آب پاشیده باشن،چشمای درشت شده اش که با مژه های خیسش احاطه شده بودن و لب های درشتش که حالا سرخ شده از هم فاصله داشتن  و صدای نامفهومی که از ته حلقش در آورد همه و همه باعث شدن زین حس کنه که قلبش خون رو با سرعت بیشتری پمپ میکنه.

ل:خودم بقیه اشو انجام میدم

به چهره درهم لیام نگاه کرد ولبخندی زد از افکاری که قطعا به ذهن لیام حمله کرده بودن.
خم شد و موهای خیس و خوش بو شده لیام رو بوسید.

ز:تو از امروز اتین لقب گرفتی لیام.من قدرت و شکوه تورو محدود نمیکنم و از تو چیزی نمیسازم که نیستی.روی میز منتظرت میمونم.

rocks(completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن