پارت بیستم

535 121 39
                                    


_این فاجعه است.

_اعلی حضرت شما باید هرچه زودتر عاملین این فاجعه رو پیدا کنید.

_سرورم این غیرقابل قبوله.اگه ماها هم در خطر باشیم ،چه اتفاقی قرار بیوفته.

خبر کشته شدن تک تک سران خاندان کفتار توی کشور پیچیده بود.یک هفته ای میشد که تک تک مردهای بالغ اون خانواده به تمیز ترین شکل ممکن به قتل رسیده بودن و هیچ ردی از قاتلین وجود نداشت.خاندان های دیگه نگران بودن و در نهایت بعد از یک هفته،پادشاه جلسه فوری تشکیل داد.

سه ضربه به دسته صندلیش زد.سکوت در سالن حکم فرما شد.لبخند کمرنگی از ترس و وحشت حاکم توی سالن زد.

ز:شما ترسیدین؟چقدر رقت انگیز.مردمتون به چی امید دارن؟

پادشاه عملا تحقیرشون کرد.فواد نمیتونست حرکت پسرش رو تایید نکنه.سعی کرد لبخند نزنه و نگاهش رو به سمت پادشاه برگردونه.

ف:سرورم،اولویت ما حفظ جان ملکه است.

سری در تایید پدرش تکون داد،والنتینا با فواد به قصر برگشته بود اما درون اتاق خودش زندانی بود.زین به سلامت روان دختر مطمئن نبود و با وجود اومدن ادوارد به قصر،نمیخواست جون اون پسرو به خطر بندازه

ز:مسئولیت حل کردن این مشکل با شماست،سربلندم کنید.

رو به فواد گفت.لبخند محوی زد و از جاش بلند شد.بی توجه به نگاه ترسیده و احمقانه‌ وزرا و روئسای خاندان ها‌.سالن رو ترک کرد.

••••••••••••

به سینه‌ی فواد تکیه داده بود و به هیچ عنوان قصد نداشت از بغلش بیرون بیاد.هیچ آغوشی با این قابل مقایسه نبود.هومی کشید وقتی سر انگشت های گرم فواد پوست سرش رو نوازش کرد.

ف:عقیق کوچولوی من،نقشه امو دوست داشتی؟

قرار نبود حتی تو اتاق پادشاه بلند حرف بزنن،کلمات فواد دقیقا توی گوشش خالی شدن و باعث شدن در حالی که خودشو بالا تر بکشه تا سرش بین گردن و شونه فواد قرار بگیره،بخنده.

ز:بی نظیر بود.اونا امنن؟

ف:برگشتن به جزیره مشکلی پیش نمیاد

تن گرم پسرشو به خودش فشرد و آروم نفسش رو بیرون داد.سال ها بود که برای حفظ زین می جنگید.از وقتی اون نوزاد با چشم های بی نظیرش متولد شد تا همین امروز.قطع کردن سر کفتار بزرگ رو خودش انجام داد،با تمام کینه‌ی تو وجودش.مرگ پادشاه قبلی لذت بخش نبود.کاش میتونست به اندازه تک تک اشک های زین عذابش بده.

ز:ادوارد از پسش برمیاد؟!

ف:قبل اون به فکر این باش که مردم بپذیرنش.

ز:تو که به اندازه من دوستش نداری؟داری؟

کمی زینو از خودش فاصله داد و به چشم هاش نگاه کرد.قدرتمند ترین مرد کشور هم که باشی،باز هم گاهی بچه میشی و بهونه میگیری.نیاز به محبت پیدا میکنی‌.خم شد و روی چشمهای پسرشو به نوبت بوسید.

rocks(completed)Where stories live. Discover now