🔞پارت بیست و دوم

675 119 92
                                    

*چند سال بعد*

ز:آرایش دفاعی جدید؟

نگاهی به پادشاه انداخت،فاصله زیادی بین پاهاش مینداخت وقتی می نشست .ساق های ماهیچه ای دست هاش برهنه بودن و سرشار از جوهر.لیام این روزها عجیب میل داشت به جزئیات توجه کنه‌.به موهای نرم و مشکی روی دست های پادشاه تا منافذ پوست صورتش.

ل:احتمال حمله دریایی نمیدم،اما گمان میکنم ممکنه به کشتی های تجاری کنار اسکله آسیب بزنن

ابروهای کشیده مشکی در هم کشیده شد.بهش فکر کرده بود اما هنوز تصمیمی برای استقرار نیروهاش نداشت.

ز:بندر ها؟

ل:با فاصله از ساحل.اونا تو آب های بی ساحل خطر نمیکنن،اما نزدیک ساحل و جلوی چشم مردم وحشت بیشتری ایجاد میکنه.مردم شمارو تحت فشار میذارن.

سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد ،به نیم رخ جدی و پوست برنزه لیام نگاهی انداخت.انگشت های نرم و کشیده اش مدام روی نقشه میچرخیدن و زین با چشم هاش دنبالشون میکرد.

ز:چه پیشنهادی برای رفع تنش داری؟

سیاست دلبری نداشت،حداقل نه حالا.در قالب یک سرباز صحبت میکرد،این برای پادشاه مفید بود و دوام سلطنتش رو تضمین میکرد.

ل:اون ها معادن زیادی دارن،بیشتر از اونچه که بدونن.طبق گزارشات اونا حتی نیازی هم به استفاده ازش ندارن. سلاح میخوان سرورم.

ز:یعنی مالکیت معادن رو بگیریم و بخشی از سلاح هارو بهشون بفروشیم؟

نگاه چپی به چهره خندان پادشاه انداخت،هم معدن بدن هم سلاح بخرن؟انگار حرف های جدی پادشاه رو خسته کرده بود که به شوخی های بی مزه روی آورده بود.

ز:اونطوری نگاهم نکن دونه زندگی.هوا مدتیه تاریک شده و هر دومون خوب میدونیم برای تصمیم گیری ذهن خسته جوابگو نیست.

از جاش بلند شد تا به خدمتکار دستور چیدن میز رو بده.هم گرسنه بود و هم دلش برای کمی شیطنت تنگ .

نگاهش رو از نقشه کشوری و گزارشات گرفت.کش و قوسی به بدنش داد و به سمت اتاقکی رفت که همیشه حوضچه آب گرمش به راه بود.لباس هارو از تنش خارج کرد و درون آب پرید.دمای مناسب آب روحش رو نوازش میکرد و درد عضلاتش رو تسکین میداد.

ز:پری زندانی کردم تو اتاقم

لب های خوش رنگ و خیسش رو درون دهنش کشید و با چشم های براقش به صورت جدی پادشاه زل زد.به لبه حوضچه نزدیک شد و با کمی بلند شدن اجازه داد حرکت قطره های آب روی سینه های ورزیده اش نگاه پادشاه رو بدزده.

ل:چه اسارت دلچسبیه سرورم

چیزی نگفت،ازاتاق بیرون رفت،پارچه ضخیمی که باهاش بدن لیام رو همیشه خشک میکرد برداشت و دوباره وارد اتاق شد تا با باز کردن پارچه،به اون جسم درخشان و نفس بگیر نشون بده که دیگه آب بازی بسه‌‌.

rocks(completed)Where stories live. Discover now