بوسه داغی روی پوست سرش نشست. برگشت تا چشمهای پر از افتخار فواد رو ببینه.ز: اینقدر باهام شبیه پسر کوچولوها رفتار نکن.
پسر کوچولوش داشت غر میزد، ازش بعید بود. گونههای رنگ گرفتهاش نشونهای از خجالتش بودن.
ف: باید از تخت بیرون بیای اعلیحضرت.
توی جاش جابجا شد و خودشو تو آغوش فواد قرار داد. میدونست پدرش قراره امروز برگرده به سرزمینش و البته که باید فکری به حال اداره جزیره میکرد. سرشو به سینه گرم فواد چسبوند و زمزمه کرد.
ز: کاش میشد نری...
دستاشو دور تن پسرش حلقه کرد. برای این آزادی هیجان داشت، پس تن وارفته اون رو محکم فشرد و به آخی که گفت اهمیت نداد.
ف:شاهین من همیشه برای تو خبر میاره عزیزدلم. حالا هم بلند شو وگرنه تنبیه میشی.
•••••••••
ا: خوش اومدی لیام.
چشمهای ادوارد شاداب شدهبودن. غم و اندوه گذشته توشون نبود.
کتابی که دست ادوارد بود اصلا متعجبش نکرد.ل: اداره کردن یک ایالت رو با تجربه بهتر یاد میگیری.
ا: فعلا قراره مشاور حاکم فعلی باشم. اون داییمه. بچه نداره و تو نمیدونی چطوری جلوی پادشاه زانو زد و تشکر کرد. فواد میگه اون مرد خوبیه.
حرفهای فواد ربطی به لیام نداشتن، اما درک میکرد که اون مرد نیاز به همصحبت داره.
ل: تونستی ببینیش؟!
سرشو پایین انداخت و لیام گمان کرد خوب پیش نرفته. روبروی ادوارد روی کاناپه نشست و بهش فرصت داد تا افکارش رو جمع کنه.
ا: گفت تقدیر اینطور نوشته شده.
ل: همین؟
ا: گفت اون ملکه این کشوره و الان زمان مناسبی نیست که به خودش فکر کنه. فعلا نباید پایههای حکومت پادشاه جدید رو سست کرد.
حق با والنتینا بود. هر حرکت اضافهای به ضرر زین تموم میشد. برگشت فواد به قدر کافی جنجال برانگیز بود. اگه ادوارد هم معرفی میشد یا والنتینا به زین برای جدایی فشار میآورد، همهچیز بهم میریخت.
ل: حق با اونه، نگران نباش. برادرت هیچوقت به معشوقت دستدرازی نکرده و نمیکنه.
•••••••••••
ل: سرورم.
تمام قصر خواب بودن وقتی زین وارد اتاق جدید لیام شد. دلش برای وقت گذروندن با تاج کوچولوش تنگ بود.
ز: زین صدام کن.
به سمت لیام حرکت کرد. اون پسر لبه تختش ایستادهبود و میخواست وارد تخت خوابش بشه که زین رو سرش نازل شد.
لبخندش رو پنهان کرد. لیام داشت با دستهاش آلتش رو پنهان میکرد، درصورتی که بارها برهنه بغل زین خوابیدهبود.
YOU ARE READING
rocks(completed)
Fantasyشاهزاده ناخدای کشتی سلطنتی رو تبعید میکنه به جزیره شخصی خودش. مرد دریاها غمگین و عصبی، هر روز لابهلای صخرهها میشینه تا لمس امواج وحشی، خاطراتش رو براش زنده نگهداره.