- چه کسی من رو معرفی کرده قربان؟
لیام همچنان قدرت تکلم نداشت. فرد رو به روش از دل افسانهها بود؛ مرد جوان با قدی کشیده و کمری باریک که پاهای پر و سفیدش حتی ذرهای مو روی خودشون نداشتن. پوست لطیف صورتش و لبهای درشت براق قرمزش، گونههای صورتی و چشمهای خمار سبزش، همه و همه لیام رو کور و کر کردهبود.
ل: ت_تتو با ولیعهد بودی؟
دلبرانه میخندید. پسری که راه رفتنش هم شبیه رقصیدن بود. چطور زین عاشق لیام بود؟ چطور بهش میگفت بوسهاش خالص از عشق نیست و شهوت درونشه؟
سینههای نرم و روشن پسر، از یقه فراخ لباسش بیرون بودن ولی خودش موهای زیادی تو اون ناحیه داشت.
چرا باید کسی باور میکرد لیام معشوقه ولیعهده؟- من بهش هدیه دادهشدم جناب اتین. کارتون رو نمیگید؟!
+ تو، واقعا از مردها خوشت میاد؟
- وقتی سیزده سالم بود، به ولیعهد کادو دادهشدم. اون هیچوقت با من نخوابید.
ل: پس... پس چرا به تو معرفیم کرد؟!
چشمهای زمردیش رو به لیام دوخت؛ مرد قد بلند و قوی هیکلی بود. حالا که دستهاش رو به هم گره زدهبود، گل ماهیچههاش بیشتر به چشم میاومد. چهره زیبایی داشت، مردی که روزی در پایتخت باعث جنجال شد.
- بشینید لطفا.
نشست، دستهای لطیف براش نوشیدنی ریختن و شیرینیهای کوچک و رنگی رو جلوش گذاشتن. چطوری اینقدر ظرافت و زیبایی میتونست درون کسی باشه؟
- شما رو فرستادن تا مطمئن بشید نقشی که بازی میکنید، باعث نمیشه شما مجبور به کاری بشید.
من تمام مدت نقش بازی کردم. ولیعهد بیست سالش بود و من شبیه بچهاش بودم.
سخت بود، دوران افتضاحی بود...
اون بزرگم کرد، شبیه یک پدر.
اما مجبور شد. نمیخواست حتی اون نقش رو هم بازی کنم و حالا من آزادم.بهتش زدهبود.
زین میخواست بهش اطمینان بده که این بازی، برای لیام اجباری به دنبال نداره؟ که لیام مطمئن بشه وقتی بهش قول آزادی میده، الکی نیست؟
چقدر درون سینهاش احساس فشار میکرد.ل: هیچوقت... خواستی واقعا با اون باشی؟
- نه... نمیگم عاشقش نمیشی، میشی.
ولی اون عشقِ دور از حسادت و غیرت و نیازیه.
من هنوزم عاشقشم.
سرتون رو پایین نندازین جناب اتین. دوست دارید که فقط برای شما باشه؟!ل: از این بازی میترسم.
کلارت(شراب قرمز)
YOU ARE READING
rocks(completed)
Fantasyشاهزاده ناخدای کشتی سلطنتی رو تبعید میکنه به جزیره شخصی خودش. مرد دریاها غمگین و عصبی، هر روز لابهلای صخرهها میشینه تا لمس امواج وحشی، خاطراتش رو براش زنده نگهداره.