پارت چهارم

494 136 115
                                    


با تمام توانش تمرین میکرد،از دوختن خوشش اومده بود.گاهی با مربیش روی پارچه ها طرح میکشیدن و ازش لباس میدوختن، سه ماهی بود که مربیش هر روز به جزیره میومد و به لیام آموزش میداد.نمیشد گفت لباس های زیادی رو دوخته چون زمان بر بودن.اما موفق شده بود یک لباس رو برای خودش اماده کنه.

امروز زین میومد،بعد از حمام مخمل مشکی رنگ تنش کرد ،پیراهنی که فقط دوتا دکمه روی شکمش برای بسته شدن داشت.شلوار جذب سفیدی که با چکمه های بلند چرم مشکی ظاهرش رو تکمیل کردن.موهاش رو مرتب کرد و کمی عطر به خودش پاشید تا علاوه بر زیبایی فوق العاده ای که پیدا کرده بود خوشبو هم باشه.

به طرف در ورودی رفت و بازش کرد ،اما چیزی رو دید که انتظارش رو نداشت.پادشاه شخصا به جزیره بیاد و پشت در قرار بگیره.درجا تعظیم کرد و بلند نشد تا زمانی که دستورش رو بشنوه.

_بلند شو

کمرش رو صاف کرد اما جرعت نگاه کردن به چشم های تیره و مخوف اون پیرمرد رو نداشت.مرد مقتدر و باهوشی که چهل سال بود کشورش رو در امنیت نگه میداشت .

_میتونید بیرون باشید

اونقدر هول شده بود که حتی محافظان شاه رو ندید،گرچه حالا مرخص شده بودن.پشت سر پادشاه حرکت کرد و با سری افتاده رو به روش ایستاد وقتی اون مرد تصمیم گرفت روی مبل سلطنتی سالن پذیرایی بشینه

_منتظر ولیعهد بودی؟

حتی نمیدونست چی بگه،خدمتکارها رفته بودن و لیام پذیرایی کردن و آدابش رو بلد نبود.

_زیبا و با شکوهی مرد جوان،پسر من از بچگی دنبال چیزای درخشان بود.

اگه هرکس دیگه ای بود پادشاه ازش تعریف میکرد؟یا به جزیره ای میومد که یک خائن توش تبعید شده؟علت اینکه لیام هنوز روی پاهاش ایستاده بود و پادشاه در رفتارش ملایمت داشت اثر لیام روی زین بود.

_بشین

گیج شده بود و مضطرب بود.دلتنگی رو هم بهش اضافه کنیم ترکیب کشنده ای میشد.

_مردم متعجبن که چرا ولیعهد  ازدواج نکرده و فرزندی نداره.شایعه شده معشوقه شاهزاده سنگ بزرگی سر راه ادامه نسل خاندان سلطنتیه.اینطور که نیست هست؟
میدونم که نیست.من اگه میخواستم میتونستم حکم پسرم رو برگردونم اما در حقت لطف کردم.ماموریتی برات دارم لیام جیمز پین.
اگه پسرم رو قانع کنی که با حفظ احترام و سنت ها،ازدواج کنه با ملکه اینده،حکم تبعیدت رو میبخشم و اگه ازدواج نکنه از چشم تو میبینم ،شاید پسرم یک روز که به جزیره میاد ببینه الهه آزادیش دیگه نفس نمیکشه.

................

عصبانیت،دلتنگی،غم.حال زین در این سه کلمه قابل توصیف بود.هیچ جای دنیا ولیعهد تا سن سالگی بی همسر و فرزند نمیموند و زین میدونست که پدرش تا چه اندازه باهاش مدارا کرده و ازدواج نکردنش حتی جون لیام رو هم به خطر مینداخت.
دستور داده بود تا دختری که مقامات براش در نظر گرفتن رو بیارن تا ببینه،دختری از یک خاندان ثروتمند و با نفوذ در کشور های همسایه.دختری که پشتوانه خانوادگیش از اون قرار بود ملکه ای قدرتمند بسازه البته اگه زین میخواست.

صدای پاشنه کفش هارو شنید و بوی گل های شب بو.

_سرورم

برگشت و نگاهی انداخت به زنی که زیباییش خیره کننده بود.چشم های جادویی که در لحظه حبست میکردن.پدرش عجیب با سلیقه بود.انتظار داشت دختر سرش رو پایین بندازه اما مستقیم به چشم های زین زل زده بود و انگار به مبارزه دعوتش میکرد.
تک خنده ای کرد.

ز:چه چشم های گستاخی

دختر جوابی نداد ،انگار میدونست چرا اومده.منتظر موند تا زین حرفش رو بزنه.

ز:چی باعث میشه نخوام همین الان دست فرد مورد علاقه ام رو بگیرم و فرار کنم؟

_هرج و مرج سرورم.کشور مورد حمله قرار میگیره نه از خارج،بلکه از داخل.همه طمع قدرت دارن و نبود ولیعهد یعنی سستی پادشاهی پدرتون.دودش در نهایت تو چشم مردم میره

دختر عاقل،زیبا،از خانواده ای قدرتمند.پدرش راه هر انتقادی رو بسته بود.اما قلب زین چی؟بازی های کودکانه ای که نکرد و کوچه هایی که شیطنت هاش رو ندیدن و پسری که از بچگی حافظ امنیت کشور و مردم خونده شده بود.اگه نخواد مسئول باشه چی؟میخواست مسئول باشه با خودش صادق بود اما لیام چی؟شیرین ترین نقطه زندگیش.اگه اون بخواد فرار میکنن.

ز:به کسی علاقه داری؟

_نه سرورم

ز:دنبال عشق میگردی؟

_بکارتی وجود نداره.

شوکه به دختر زیبا زل زد،برای کسی که قرار بود ملکه آینده باشه این یه فاجعه محسوب میشد و اون دختر رسما و با بیان کمترین کلمات داشت درخواست معامله میکرد.

_من حافظ منافع شما و معشوقه اتون خواهم بود.فرزند شمارو به دنیا میارم و درست تربیت میکنم.در ازاش از شما میخوام من رو بپذیرید.

ز:در ازای عقب نشینی چه چیزی دریافت کرد ؟

چشم های گستاخ دختر حالا بی روح و مات شده بودن،معشوقی که یک شب بعد فتح بدنش اون رو به یک راه تجاری فروخت تا پادشاه بتونه دختری با قدرتمندترین خانواده رو پشتوانه سلطنت کنه،البته حالا خانواده قدرتمند با نقطه ضعف بزرگ.

ملکه آینده

ملکه آینده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
rocks(completed)Where stories live. Discover now