پارت دوازدهم

481 121 86
                                    

وقتی دست‌های قدرتمندش دور تنش پیچید، تنها چیزی که تو رگ‌هاش جریان پیدا کرد، آرامش بود.
فواد برای زین خانواده بود، فواد تکیه‌گاه و قدرت زین بود. چقدر دلچسب بود که اینطوری به خودش می‌فشردش و چقدر شیرین بود که روی موهاشو می‌بوسه.
محبتی که از پدر و مادر ندید رو همیشه از فواد گرفت و هیچ خجالتی تو وجودش نبود وقتی مثل کودکی‌هاش، دست‌هاش به لباس اون مرد چنگ می‌زدن.

ف: نمیگی دلم برات تنگ میشه عقیق شرقی؟ چرا اینقدر دیر اومدی؟

بالاخره تصمیم گرفت از بغلش خارج بشه.
نیمه شب بود که رسیدن به جزیره. لیام اونقدری گیج خواب بود که با هدایت زین وارد اتاقی شد تا به ادامه بیهوشیش برسه.
اما فواد، مثل همیشه هوشیار، منتظر دیدن پسرش بود؛ پسری که حالا شونه‌هاش پهن شده بود و با نگاهش لرز به تن یه لشکر می‌انداخت.

ز: راه انداختن والنتینا کار سختی بود.

ف: خبرش بهم رسیده. مهم اینه که اون دختر بالاخره تصمیم درست رو گرفت.

ز: خوابن؟

ف: اره خوابیدن. دوتا بچه گربه خسته...
تو هم برو بخواب، دیر وقته.

ز: دلم برات تنگ شده‌بود، نمی‌خوام بخوابم.

با دیدن صورت درهم زین، خنده‌اش گرفت. هنور خودشو براش لوس می‌کرد و در ملاقات‌های کوتاهشون تمام محبتی که می‌شد رو از فواد می‌گرفت و ذخیره می‌کرد برای سختی‌هایی که باهاش مواجه می‌شدن.

به دنبال فواد وارد اتاقش شد. مشکلی برای تعویض لباس نداشت، اونم جلوی مردی که به گریه‌هاش به خاطر سفت‌شدن آلتش جواب داده‌بود و به زین فهموند که این یه بیماری نیست. البته اگه زین سر کلاس‌های آموزشیش مشغول رویاپردازی نبود، نیازی نبود فواد بهش بگه داستان چیه.

روی تخت افقی خوابید و سرشو روی ران پاش گذاشت. به ثانیه نکشید که دست‌های اون مرد مشغول نوازش موهاش شدن. هومی از لذت کشید و از گرمایی که روی پوست سرش کشیده‌می‌شد، لذت برد.

ز: آموزشش چطور پیش میره؟

ف: یه‌کم گیج بود. الان خیلی بهتره.

ز: کنجکاو نیست چرا بهش یاد میدی چطور باید یک ایالت رو اداره کرد؟

ف: هست، اما چیزی نمی‌پرسه. بهم برای رسیدن به والنتینا اعتماد کرد.
حست به ادوارد چیه زین؟

قلب عقیقش خیلی تنها بود.
لیام برای پوشوندن اون زخم‌ها کافی نبود، همونطور که زین نمی‌تونست خاطرات تلخ لیام رو پاک کنه.
نگران پسرش بود.
می‌ترسید حضور ادوارد باعث باز شدن زخم‌های قدیمی بشن. نمی‌خواست چشم‌های براق زین دوباره مات بشن.

ز: اون خوشبخت‌تر از من بود اما در حقش ظلم شده.
ادوارد به حقش می‌رسه.

ف: ازش متنفر نیستی؟

rocks(completed)Where stories live. Discover now