پارت سیزدهم

436 124 40
                                    


- اعلیحضرت، ولیعهد تقاضای ملاقات دارن.

بعد از اون شام غم‌انگیز، دیگه پسرش رو ندیده‌بود.
اینکه اون اینجاست، فقط این پیام رو داشت که می‌خواد قدم بزرگی رو در جهت هدفش برداره.

+ بگو بیاد داخل.

روی مبلمان قرمز و طلایی نشست و منتظر موند.
عطرش همیشه زودتر از خودش می‌رسید و این اخلاقش رو از بچگی داشت؛ کودکی که به شیشه عطر پدرش دستبرد میزد.
چقدر دور و غم‌انگیز بود.

+ خوبه که کارها باعث بشن به من سر بزنی.

ز: برای من سخته اما مجبورم.

+ بگو.

ز: وقتشه کشور بدونه شما پسر دیگه‌ای دارین.

خونسرد موند. یاد گرفته‌بود ضربات ناگهانی رو تحمل کنه. دیر یا زود این اتفاق می‌افتاد.
اما چرا زین باید بخواد؟
این کار به پسر جدید قدرت می‌داد و این به نفع ولیعهد نبود.

+ چرا؟

ز: وقتشه اون به حداقل حقش که حکومت به زادگاهشه، برسه.

+ اون موقعیتِ تو رو به خطر می‌اندازه.

ایستاده‌بود و حتی حاضر نبود بشینه.
چرا برای اون مرد مهم بود که زین ولیعهد بمونه؟...
درکش نمی‌کرد.

ز: اونا نمی‌دونستن ادوارد پسر توئه. وقتی اعلام بشه و حاکم ایالت مادریش بشه، ضربه بزرگی بهشون می‌خوره ولی به فکر جبران می‌افتن اما راهی وجود نداره.

+ اگه به فکر کشتنش بیوفتن چی؟
وجود اون ممکنه باعث شورش بشه.

ز: من حمایت خاندان مادریم رو دارم، حمایت ادوارد و همسرم رو.
وقتی حمایتم رو از برادرم اعلام کنم، اونا با من نمی‌جنگن.

+ حالشون چطوره؟

می‌فهمید داره از ادوارد و بچه‌اش سوال می‌کنه.
کمی قلبش می‌سوخت ولی اهمیت نمی‌داد.
شاید اگه قبلش فواد رو نمی‌دید، تحمل این سوال براش سخت‌تر می‌شد.

ز: به لطف پدرم، حالشون خوبه.

لفظ پدر، فقط زمانی با عشق از بین لب‌های زین خارج می‌شد که هدف فواد باشه.
اگه پادشاه ضربه می‌زد، زین هم بلد بود.
صورت درهم و ابروهای به هم نزدیک‌شده پادشاه، اون رو به هدفش رسوندن.

+ می‌تونی بری.

ز: زمان جلسه و ضیافت بعدش رو بهتون اطلاع میدم.

••••••••••••••

هیچ‌وقت تو زندگیش تصورش رو هم نمی‌کرد که یه یوزپلنگ لوس‌تر و بغلی‌تر از گربه‌ها باشه.
آگات(عقیق) حتی به چند روز هم برای عادت کردن به لیام نیاز نداشت. زین وقت کمی براش می‌ذاشت ولی اون حالا کسی رو پیدا کرده‌بود که ساعت‌ها تو اتاقش مشغول کار می‌موند، پس وقت داشت که نوازشش کنه.

rocks(completed)Where stories live. Discover now