مقدمه۳

568 145 20
                                    

پادشاه می‌دونست.
آگاه بود.
زمانی جوان بود و عاشق دختری با موهای مواج طلایی.
صلاح کشور تو این ازدواج نبود. پس عهد بست با زنی که عاشقش نبود.
ملکه زیبا بود و موهای لخت و پرکلاغی داشت. ملکه درونش عشق و تعهد داشت، هوش و ذکاوتش بیشتر از خانواده‌اش به استحکام پادشاهی کمک کرد.
ملکه عقل پادشاهو عاشق خودش کرد اما هنوزم قلب اون مرد به دنبال عطر شیرین گریبان سفید اون پری موطلایی بود.
برای مردی که حسرت رو لمس کرده، سخت بود اجازه بده پسر عزیزش هم تجربه‌اش کنه.
به زین گفته‌بود روزی باید ازدواجی رو تجربه کنه که از روی قلب نیست.
تحملش رو داره که عقلش رو معشوقی اشغال کنه و قلبش رو معشوقی دیگه؟!

rocks(completed)Where stories live. Discover now