🌟 I Will Find You 🌟

By nil_fic11

16.1K 2K 1.6K

📌نام فیک: I will find you 📌ژانر: پلیسی_عاشقانه 📌کاپل ها: Jenmin & Taerosé 📌خلاصه: جیمین و جنی همسایه و ه... More

🥳 تیزر 🎥
🎭بیوگرافی🎭
پــارتــ_1
پــارتــ_2
پــارتــ_3
پــارتــ_4
پــارتــ_5
پــارتــ_6
پــارتــ_7
«صحبتی کوتاه»
پــارتــ_8
پــارتــ_9
پــارتــ_10
پــارتــ_11
پــارتــ_12 (13+)
پــارتــ_13
پــارتــ_14
پــارتــ_15
پــارتــ_16
پــارتــ_17
پــارتــ_19
پــارتــ_20 (13+)
پــارتــ_21
پــارتــ_22
پــارتــ_23
پــارتــ_24
پــارتــ_25
پــارتــ_26
پــارتــ آخــر

پــارتــ_18

390 54 113
By nil_fic11

پارت_18

"جنی"

تو بیمارستان بودیم و دکترا یونگ رو وارد بخش کرده بودن و منم منتظرش بودم.
از نگرانی و استرس هی این طرف و اون طرف می رفتم و ناخونامو می جویدم اما بالاخره در باز شد و دکتر اومد بیرون و من دوییدم سمتش.

_چی شد آقای دکتر حالش چطوره؟؟؟

دسته خودم نبود و هم زمان با حرف زدن گریه می کردم و صدام میلرزید.

• با معاینه ی بیمار متوجه شدم که افته ناگهانی فشار خون باعث بیهوشیه بیمار شده وکبودی و کوفتگی در بعضی قسمت های بدن به خصوص شانه و کمر مشهوده. یه شکستگی مهره در قسمته ستون مهره ی کمری داریم که به نخاع آسیبی نرسیده و نیازی به عمل نیست و با استفاده از کمربند طبی به مدته ۶ الی۱۲ هفته درمان میشه و همین طور قفسه ی سینه آسیب دیده که خوشبختانه اونم جدی نیست و بیمار خون ریزیه داخلی نداره اما پارگیه تاندون در قسمته شانه ی راست وجود داره که باید سریعا عمل بشه.

_عمل؟!!

• نگران نباشید عمله آنچنان سختی نیست ولی کمی حساسه و میتونم بهتون بگم که اگه عمل خوب پیش بره دیگه خطری بیمارو تهدید نمیکنه.

_خیلی ممنونم.

با رفتنه دکتر روی یکی از صندلی های سالن انتظار نشستم.
با اینکه دکتر گفته بود عملش خیلی سخت نیست ولی من هنوزم استرس داشتم و از طرفی ام باید هر چه سریع تر بابامو میدیدمو باهاش حرف میزدم برای همین تصمیم گرفتم که تا بعد از عمل کنار یونگ باشم و خیالم ازش راحت شه و برای بعدش به تهیونگ زنگ بزنم که بیاد و حواسش بهش باشه. خداروشکر توی سفرمون به تایلند همگی شماره های همو گرفته بودیم که اگه گم شدیم بتونیم زنگ بزنیم و من هنوز شماره رو یادم بود.
چون خودم گوشی نداشتم با تلفنه بیمارستان زنگ زدم و طولی نکشید که تهیونگ با چشمای قرمز و اشکی اومد پیشم.

+تهیونگ: جنی شی حالش چطوره؟؟؟ وضعیتش خیلی بده؟

_فعلا چیزی معلوم نیست، نیم ساعتی میشه که تو اتاق عمله.

✘ اهم، ببخشید.

با شنیدنه صدا به عقب نگاه کردم که دوتا مامورِ پلیسو دیدم.

✘ ببخشید شما خانوم کیم جنی هستید؟

_بله خودمم

✘ اگه شرایطتون مساعده میتونیم چند تا سوال درباره ی اتفاقه امشب بپرسیم؟

_البته بفرمایید...

با اینکه خیلی خسته بودم و اگه ولم میکردن حداقل دو ماه میخوابیدم ولی با حوصله به سوالاتشون جواب دادم چون دلم میخواست هر چه سریع تر اون روانیو پیدا کنن.
.
.
.
با رفتنه مامورا دوباره روی صندلی نشستم و خیلی زود چشمام گرم شدن...

........................................................

"تهیونگ"

جنی روی صندلی خوابش برده بود و منم برای اینکه سردش نشه کتمو در آوردمو انداختم روش.
داشتم تو اتاق انتظار قدم میزدم که پرستار اومد و وسایله هیونگو بهم داد. بهشون نگاه انداختم و یه دستگاه ضبط صوت توجهمو جلب کرد.
با فکر اینکه چیز مهمیه از تو کاور درش آوردم و گذاشتمش توی جیبم.
دوباره شروع کردم به قدم زدن که صدای ضعیفی شنیدم. برگشتمو دیدم که جنی تو خواب داره گریه میکنه و زمزمه وار چیزی میگه برای همین رفتم پیشش.

+نه نه نزنش، نه ولش کن!

یکم تکونش دادم و صداش کردم.

+نهههههههه نه

فایده ای نداشت برای همین این دفعه محکم تر تکونش دادم که از خواب پرید و با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد.

_چیزی نیست کابوس دیدی.

صورتش به حالته طبیعی برگشت انگار که تازه فهمیده بود کجاست.
خواست چیزی بگه که با دیدنه دکتر دوید سمتش.

• عمل با موفقیت انجام شد و الان بیمارو تو قسمته ICU نگه میداریم.

هر دومون یه نفسه راحت کشیدیم.
و من پرسیدم:

_میتونیم ببینیمش؟!

• البته، یکم دیگه بیمار به هوش میاد و فقط یک نفر از شما میتونه به مدت 5 دقیقه بره داخل.

_خیلی ممنون آقای دکتر.

• خواهش می کنم.

با رفتنه دکتر رو به جنی گفتم:

_تو برو پیشش حتما با دیدنت خوشحال میشه.

+من نمیتونم، باید سریعا برگردم خونه تا الانم به خاطره این که از وضعیته یونگ مطمئن شم موندم.
دوباره برمی گردمو بهش سر میزنم ولی لطفا اگه اتفاقی افتاد حتما بهم خبر بده.

رفتاره جنی عجیب بود و باعث شد به این فکر کنم که چی براش مهم تر از دیدنه جیمینه اونم در حالی که برای تموم شدنه عملش و شنیدنه اینکه حالش خوبه یه جا بند نمی شد و مدام ناخوناشو می جوید و حتی تو خوابم گریه می کرد.

_واقعا عجیبه!

لباسای مخصوص که برای جلوگیری از الودگیه محیط استفاده می شد رو پوشیدم و وارد اتاقه هیونگ شدم.
با دیدنه وضعیتش نتونستم خودمو کنترل کنم و احساساتی شدم.

_لامصبا بدجور زدنش‌.

اما دلم نمی خواست که هیونگ با دیدنم ناراحت بشه برای همین سعی کردم لبخند بزنم و برم رو حالته بَشاشم.
کنارش نشستم که لای چشماشو باز کرد و با صورته پف کرده زل زد بهم.

_به به زیبای خفته بالاخره چشماشو باز کرد.
میبینم کادو پیچت کردن ولی خودمونیما هیچیت نشده بود الکی خودتو زده بودی به موش مردگی.

هیونگ بازوی سالمشو بلند کرد و ماسکشو کنار زد.

~بی مزه

خداروشکر هنوز بد اخلاقیاشو داشت.

~جنی کجاست؟ حالش خوبه؟

_آره خوبه، همین چند دقیقه ی پیش رفت. گفت باید بره خونه.

انگار هیونگ یکم حالش گرفته شد.

_حالا اونو بیخیال بیا برات تعریف کنم بعده اینکه از ایستگاه رفتی چی شد.
اون موقع که تو ایستگاه وسایلتو تحویل دادی رئیس شوکه شده بود انگار انتظار نداشت این کارو بکنی. بعد که تو رفتی منو جو هیونگ تقریبا به پای رئیس افتادیم که یه کاری برات بکنه و نذاره تنها بمونی حالا بماند که چقدر راضی کردنش دردسر داشت...
بالاخره موفق شدیمو رئیس قبول کرد که تیمه خودتو بفرسته دنبالت ولی یه شرط گذاشت اونم این بود که من همراهه تیم نرم چون جنی منو میشناخت منم چون چاره ی دیگه ای نداشتم قبول کردم.

~ من اصلا نفهمیدم چطور اومدم بیمارستان.
تونستین اون مردو بگیرین؟

_جونگ جینو میگی؟

~اسمشو از کجا میدونی؟

_وقتی جنی داشت اظهاراتشو تحویل میداد شنیدم.
نه متاسفانه افراده تیم گفتن وقتی رسیدن هیچکس به جز تو و جنی اونجا نبود و این که تو بیهوش شده بودی منم آماده شدم که بیام پیشت. دمه در هم جنی بهم زنگ زد و آدرسه بیمارستانو داد.

جیمین انگار تازه یه چیزی یادش اومده بود.

~دستگاه ضبط صوت؟!

_نگران نباش دسته منه، فقط میشه بگی چی توشه خیلی...

با دیدنه چشمای بسته ی هیونگ حرفم نصفه موند.

_ای بابا خوابش برد.

همون موقع پرستار اومد تو و با گفتنه این که وقتم تموم شده انداختم بیرون.

.........................................................

"جنی"

با تاکسی برگشتم ویلا و تمام مدت صورتمو پوشونده بودم که یه وقت کسی ازم عکس نگیره.
وارده ویلا شدم و تا دره خونه رو باز کردم رزی خودشو انداخت تو بغلم و همه جای صورتمو بوسید.

+اونی خداروشکر که حالت خوبه. وای باورم نمیشه که الان اینجایی دلم برات تنگ شده بود.

_منم همینطور آخ بیا بغلم میخوام بوت کنم.

دوباره همو بغل کردیم که با شنیدنه صدای مامانم از هم جدا شدیم.
مامان سرشو با دستمال بسته بود و چشماش پف کرده بودن.
با گریه اومد سمتم.

•دختررررررم

_مامان

محکم بغلش کردم و اونم سرمو بوسید. از هم جدا شدیم و من اشکای مامانو پاک کردم.

•دخترم حالت خوبه؟ بلایی که سرت نیومد؟ میخوای بریم دکتر؟

_خوبم مامان نگران نباش چیزیم نشده فقط خستم.

•الهی دختر قشنگم حتما خیلی بهت سخت گذشته.
بذار برم برات غذا بیارم.

_نه فعلا گرسنه نیستم. بابا کجاست؟؟؟

•واااای باباتو یادم رفت بالا تو اتاق کارشه بذار به اونم خبر بدم حتما از خوشحالی بال در میاره

_نه لازم نیست خودم میرم پیشش.

با پاهای لرزون از پله ها بالا رفتم انگار هر پله پاهام سنگین تر می شدن و استرسم بیشتر می شد.
جلوی در ایستادم و یه نفسه عمیق کشیدم و دستگیره ی درو به پایین کشیدم
بابا به محض دیدنم از جاش بلند شد و با تعجب گفت:

~جنی، خودتی؟؟؟!!!!!
خدای من باورم نمیشه واقعا خودتی؟؟
نمیدونی چقدر از دیدنت خوشحال شدم دخترم.

بابا با لبخند اومد سمتم که من با چشمای پر از اشک و صورته بی روح گفتم:

_منم خیلی دلم میخواست با دیدنت خوشحال شم و بپرم بغلت ولی فکر نمیکنم دیگه تا مدت ها بتونم رنگ خوشحالیو ببینم.

~چرا دخترم چی شده؟؟؟!!!! نکنه بلایی سرت آوردن؟؟!!!!

_بابا باید با هم حرف بزنیم.

...‌...‌.......................................................
*سلاااااام
بچه ها این پارتو همین امروز نوشتم و واقعا خیلی خسته کننده بود لطفا حتما بهش ووت بدین و اگه ایرادی داشت بهم بگین چون وقت نکردم بخونمش و اشکالاتشو درست کنم.
ممنون از حمایتتون🙏🌺💜🌟

Continue Reading

You'll Also Like

1K 209 6
multishot {دختر هان} کیم سوکجین، نقاش معروفی که با سن کمش دنیای هنرو دگرگون کرده، خودکشی میکنه. هیچکس دلیلشو نمیدونه. اما اون نمیمیره. زنده میمونه چو...
29.7K 3.9K 32
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
26.6K 3.1K 34
رزی دختری که تو هشت سالگی پدر و مادرش کشته میشه و دوست خانوادگیشون اقای پارک اونو به خونه خودش میاره و بزرگ میکنه...رزی بخاطر اذیت های مادرخوندش و در...
2.1K 432 22
་ از دیداری تصادفی تا تغییری عظیم در مسیر سرنوشتم؛رهایی از بند دیوار های اطرافم و رویایی با رویاهایم....خلاص شدن از شر افکار پلید و تپش قلبم به حسن...