🌟 I Will Find You 🌟

By nil_fic11

16.1K 2K 1.6K

📌نام فیک: I will find you 📌ژانر: پلیسی_عاشقانه 📌کاپل ها: Jenmin & Taerosé 📌خلاصه: جیمین و جنی همسایه و ه... More

🥳 تیزر 🎥
🎭بیوگرافی🎭
پــارتــ_1
پــارتــ_2
پــارتــ_3
پــارتــ_4
پــارتــ_5
پــارتــ_6
پــارتــ_7
«صحبتی کوتاه»
پــارتــ_8
پــارتــ_9
پــارتــ_10
پــارتــ_11
پــارتــ_12 (13+)
پــارتــ_13
پــارتــ_14
پــارتــ_16
پــارتــ_17
پــارتــ_18
پــارتــ_19
پــارتــ_20 (13+)
پــارتــ_21
پــارتــ_22
پــارتــ_23
پــارتــ_24
پــارتــ_25
پــارتــ_26
پــارتــ آخــر

پــارتــ_15

395 59 54
By nil_fic11

پارت_15

"جیمین"

عینه دیوونه ها داشتم گاز میدادم و به بوقه ماشینایی که ازشون سبقت می گرفتم توجهی نمی کردم. تا به ایستگاه برسم هزار و یک فکر در مورد اینکه جنی الان تو چه وضعیه به سرم زد.
ترسیده؟ زخمیه؟ تنهاست؟ ...
هیچی نمی دونستم. تنها چیزی که می دونستم این بود که اگه یه تار مو از سرش کم بشه یا کسی بهش دست بزنه میکُشمش!
.
.
.
رسیدم ایستگاه و همه ی افراد گروهمو از جمله جو هیونگ جمع کردمو گفتم:

_همگی خیلی خوب گوش کنید. ازتون میخوام یه ون مشکی به شماره پلاکه... رو برام پیدا کنید و تصویر تمامه دوربینایی که این ونو ثبت کردن برام بیارین.

بعد رو به جو هیونگ گفتم:

_رو کمکت حساب میکنم.

~مطمئن باش همه ی تلاشمو میکنم.

...........................................................

"جنی"

با احساس خوردنه نور خورشید به چشمام بیدار شدم. اولش گیج بودم و یکم طول کشید که به خودم بیاد و بفهمم کجام.

_اوه لعنتی اینجا کجاست؟

تو یه اتاق کوچیک از کلبه حبس شده بودم و اصلا نمیدونستم که کی منو دزدیده؟ چرا دزدیده؟ و اینکه میخواد باهام چیکار کنه؟

(کلبه)

_خدایا من هنوز جوونم نمیخوام بمیرم. میخوام ازدواج کنمو حداقل شیش تا بچه بیارم.

با فکر اینکه دیگه قرار نیست هیچ کدوم از اینارو تجربه کنم به سمته در هجوم بردم و با دستام بهش ضربه میزدم.

_آااااهاااای، کسی اینجا نیست؟؟!!! منو بیارین بیرون.
کممممکککککک!

اما هیچ صدایی نشنیدم برای همین خسته و نا امید یه گوشه نشستمو با خودم گفتم:
(نکنه کار یکی از طرفدارام باشه؟ یا شایدم یکی از هیترام؟ مثه همون دخترایی که اون شب سمتم تخم مرغ پرت کردن.)
با شنیدنه صدای حرکت کلید روی قفل در از فکر بیرون اومدمو تو خودم جمع شدم.
یه مرد قوی و درشت هیکل که رو صورتش ماسک داشت اومد داخل و ظرف غذایی که دستش بود رو گذاشت کنارم و گفت:

~رئیس تاکید کرده که باید همه ی غذاتو بخوری.

_تو کی هستی؟ رئیست کیه؟ قراره با من چیکار کنین؟ میخواین بکشینم؟؟!!!

اون مرد چیزی نگفت و رفت سمته در اما وسطه راه برگشتو گفت:

~بهتره بیخودی تلاش نکنی چون اینجا وسطه جنگله و کسی صداتو نمیشنوه.

بعد رفتو منو با این فکر که اینجا تنهام و هر چقدرم جیغ بزنم کسی پیدام نمیکنه تنها گذاشت.
از پنجره ی کوچیکه اتاق به بیرون نگاه کردم، یهو دلم برای مامانو بابام و خواهرم و بیشتر از همه یونگ تنگ شد.

_یعنی الان داره دنبالم میگرده؟!

.........................................................

"جیمین"

بیشتر از 24 ساعت از دزدیده شدنه جنی می گذشت و خانواده ی کیم به پلیس شکایت کرده بودن. پرونده ی جنی به یکی از واحدا سپرده شده بود اما من نمیتونستم دست روی دست بذارمو تماشا کنم برای همین خودم میخواستم پیداش کنم.
تهیونگ حالته عصبی و متفکرمو دید و با یه قهوه اومد سراغم.

+هیونگ، کله شبو بیدار بودی بیا قهوه بخور یکم حالت بیاد سر جاش.

_من خوبم تهیونگ این اولین بارمون نیست که کله شبو کار میکنیم.

+هیونگ چطوره این کارو به واحدی که وظیفشه بسپاری. چون ما حتی اگه پیداشم کنیم نمیتونیم بریم دنبالش وگرنه ماموریت و هویتمون لو میره.

_برام مهم نیست تا وقتی که خودم جنیو پیدا نکنم آروم نمیگیرم.

+اما هیونگ...

_بسه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم.

~ جو هیونگ: هی جیمین بیا اینجا.

_چیه چیزی پیدا کردی؟

~اینجارو نگاه کن این آخرین تصویریه که از ون توسطه دوربینا ثبت شده. ساعت 3 نصفه شب از این تونل عبور کرده و این راه به جنگل میخوره اینم بگم که گشتنه این جنگل راحت نیست چون خیلی بزرگه.

رو به تیمم گفتم:

_ سریعا همگی آماده شین برای ماموریت ما با...

هنوز حرفم تموم نشده بود که در با صدای بلندی باز شد و به دیوار برخورد کرد و رئیس با چهره ی عصبی ظاهر شد. چشمش به من خورد و گفت:

• هیچ معلوم هست اینجا چه خبره؟ فکر میکنی داری چیکار میکنی؟؟؟؟

_دارم سعی می کنم یه انسان که دزدیده شده رو نجات بدم قربان.

رئیس با داد گفت:

• این کار به تو و تیمت مربوط نمیشه تو یه ماموریت دیگه داری و بهت اجازه نمیدم که به خطر بندازیش با این کارت هویتت و کله ماموریتو به باد میدی. حالا کناره گیری کن و اجازه بده واحده مربوطه کارشو انجام بده.

تهیونگ که میخواست کار به جاهای باریک نکشه پیش دستی کردو گفت:

+چشم قربان همین الان تحقیقاتو متوقف میکنیم.
مگه نه سروان پارک؟

_معذرت میخوام قربان ولی من چنین قصدی ندارم.

رو به گروهم گفتم:

_زود باشین باید هر چه سریع تر حرکت کنیم.

•کسی حق نداره از جاش جُم بخوره وگرنه اخراجش میکنم. سروان پارک اگه میخوای بری اشکالی نداره ولی باید همه ی وسایلتو از جمله تفنگ و نشانتو تحویل بدی و اینم بگم که قرار نیست کسی از اینجا همراهت بیاد.

بی تردید همه ی وسایلمو درآوردم و روی میز گذاشتم و با قدم هایی محکم از اونجا خارج شدم.
رفتم خونه و دستگاهه ضبط صوتمو برداشتم چون یه حسی بهم میگفت به دردم میخوره و لباسای گشاد و راحتمو پوشیدم. دستگاهو یه جای خوب جاسازی کردم و تفنگی که به عنوانه محافظ ازش استفاده میکردمم برداشتم و راه افتادم سمته جنگل.

_نترس جنی خودم پیدات میکنم قول میدم.

......................................................

"جنی"

هوا تاریک شده بود و من هنوز تو اون چهار دیواری زندانی بودم فقط یه مرده گنده میومد و برام غذا میاورد. از جیغ زدنو کمک خواستن خسته شده بودم برای همین یه گوشه نشسته بودمو به ماه زل زده بودم. دوباره صدای چرخیدنه کلید روی قفل در اومد اما اینبار اون مرده هیکلی نبود.

~سلام پرنسس! امیدوارم خوب استراحت کرده باشی.

بر خلافه بقیه اون رو صورتش ماسک نداشت و از قیافش می شد فهمید که تقریبا هم سنه بابامه.
با ترس پرسیدم:

_تو کی هستی؟؟؟ از من چی میخوای؟؟؟

~ واقعا مایه ی تاسفه که همسر آیندتو نمیشناسی ولی فکر نمیکنم از این به بعد دیگه اسمه منو فراموش کنی. من هان جونگ جینم.

_همسر آینده؟؟؟؟!!!! ههههه این طرفدارا یه چیزیشون میشه ها. منو ببین خیلی زود بابام پیدات میکنه و حقتو میذاره کفه دستت.

~ اشتباه نکن پرنسس من یه طرفداره ساده نیستم!
من دوسته قدیمیه باباتم و تو قراره همسره آیندم باشی.

_دوسته بابام؟! تو چی داری میگی؟؟؟؟؟ بهت هشدار میدم بذاری برم وگرنه اتفاقای خوبی برات نمیفته.

~مثله اینکه هنوزم نفهمیدی ماله منی. شاید باید بهت نشون بدم!

.............................................................
*ستاد انگیزشی لطفا بپاچید تو کامنتا چون من دوباره انگیزم گوزیده😢🙏
این پارتو دوست داشته باشید و با ووت هاتون خوشحالم کنید.💕🌺

Continue Reading

You'll Also Like

2K 432 22
་ از دیداری تصادفی تا تغییری عظیم در مسیر سرنوشتم؛رهایی از بند دیوار های اطرافم و رویایی با رویاهایم....خلاص شدن از شر افکار پلید و تپش قلبم به حسن...
1.1K 128 10
اسم فیک: دره خوشبختی( valley of happiness) ژانر: عاشقانه، دانشگاهی این فیک در مورد دو اکیپ هست که سر یه اتفاقی باهم تو لج میفتن و بدتر از همه تو یه...
45.9K 5.9K 53
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
1.6K 199 7
🍷" 𝐓𝐡𝐞 𝐬𝐜𝐚𝐫𝐥𝐞𝐭 𝐰𝐢𝐭𝐜𝐡" 🍷 "جادوگر سرخ" 🍷 نویسنده: Nil🍷 ژانر: تاریخی، تخیلی، دارک، عاشقانه، رازآلود، جنگی و انگست🍷 کاپل اصلی : "Jins...