LALY & MAJNOON

SKY_7272 द्वारा

16.1K 2.9K 533

نام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلی‌اش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ अधिक

های/سخن
information
1
2
3
4
5
6
7
8
9
برای تصور بهتر ......
10
11
12
13
14
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
(THE LAST PART)

15

428 98 19
SKY_7272 द्वारा

کوهستان ساکت بود، همه چیز سر جای خودش بود یا لااقل تیانگ‌گو این طور فکر می کرد

آرام روی تخته سنگی نشسته بود و تک گلی بین انگشتاش رو نوازش می کرد

تیانگ‌گو: پس کی دلش با من صاف میشه ؟

تیانگ‌گو فارق از اطراف و مدهوش از خودش می پرسید و به دنبال جوابی برای سؤالش بود .....

هوسوک آروم آروم به امپراطور نزدیک شد و کنار امپراطور در تاریکی جای خشک کرد

هوسوک: سرورم ما آماده ایم

دور تا دور کوهستان، از شرق تا غرب ، از شمال تا جنوب کوهستان رو سرباز های سلطنتی تحت کنترل و سلطه خودشون داشتند

ته: من علاقه ای به اسیر ندارم، همشون رو بکشید

هوسوک نیشخندی زد، شمشیرش رو بالا برد، کمی مکث کرد و بی صدا شمشیرش رو به سمت قلب کوهستان گرفت

و درست همون موقع فریاد های مهیب سربازان بلند شد و همگی به سمت قلب کوهستان هجوم بردند

با بلند شدن نعره های مهیبی تمامی افراد تیانگ‌گو به هوش شدند، تیانگ‌گو هول کرده از روی تخته سنگ بلند شد

اطراف رو بررسی کرد

تیانگ‌گو: سرباز های سلطنتی ؟

عین مور و ملخ روی سر افرادش فرود می اومدند و یک به یک اون ها رو از بین می بردند

کیانگ: سرورم امپراطور اینجاست، کاره اونه

تیانگ‌گو به بالای کوهستان های نگاه کرد، پسر عموی عزیزش اون بالا بود و با نگاهی پر از حس تمسخر بهش نگاه می کرد

تیانگ‌گو حسابی کفری شده بود، شمشیر های دو دَمش رو برداشت و به دل دشمنش زد

امپراطور با دیدن اینکه پسر عموش دست به شمشیر برد از بالای کوهستان سر خورد و به زمین تخت رسید

تنها یک حرکت دستش برای سرباز دشمن کافی بود و حرکات بیشتر فقط جنبه نمایشی و رَجز خوانی وَ ایجاد رعب و وحشت میان سرباز ها داشت

یک سرباز امپراطور ........ یک سرباز تیانگ‌گو
تا وقتی که دو جنگجو به هم دیگه رسیدند

تیانگ‌گو یکی از شمشیر هاش رو کنار انداخت، مردانه و عادلانه نبود که اون دو شمشیر داشته باشه

اما وقتی رقیبش امپراطور بود رعایت اصول مردانگی خریت محض بود

نه اینکه امپراطور اهل تقلب در مبارزه باشه نه ... فقط امپراطور بویی از رحم نبرده بود

تیانگ‌گو گارد گرفت و با لبخندی جنون وار شورع به رجز خونی کرد

تیانگ‌گو: به برفینم قول دادم سرت رو برای پیش کش عروسیمون بهش هدیه بدم

ته: من از رجز خونی خوشم نمیاد پسر عمو .... قدرت شمشیرت رو بهم نشون بده

امپراطور هم گارد گرفت، تیانگ‌گو نعره ای کشید و اولین حمله رو رقم زد

امپراطور حمله تیانگ‌گو رو دفع کرد و بلافاصله خودش حمله کرد

مبارزه زیبا و شگفت انگیزی بود، دو تا از ماهر ترین و چیره دست ترین مبارزان کشور به مصاف هم رفته بودند
و صحنه های نابی رو رقم می‌زدند

اما خب .... متاسفانه همیشه یک نفر بهتر از اون یکی خواهد بود
یک بیشه هرگز دو شیر رو نمی تونه تو خودش جا بده

لحظه ای که تیانگ‌گو به قصد زخم زدن به امپراطور حمله کرد امپراطور کمی از متمایل شد

از تیغ تیانگ‌گو جست زد و درست زمانی که تیانگ‌گو برای حمله بعدی به سمت امپراطور برگشت و درست همون زمان شمشیر امپراطور درون قلب تیانگ‌گو فرو رفت

تیانگ‌گو کشته شد، امپراطور نفس زنان به اطراف نگاه کرد

تمامی افراد کوهستان کشته شده بودند، جنازه کیانگ زیر پایه هوسوک بود

سرباز های سلطنتی از شدت فعالیت زیاد نفس نفس می زدند

در ظاهر تلفات ارتش سلطنتی کم بود، اما آیا الان این چیز ها مهم بود ؟

امپراطور شمشیرش رو روی زمین پرت کرد، به ساختمان چوبی نگاهی انداخت
ناگهان مانند دیوانه ها پله های ساختمان رو طی کرد

ساختمان تنها یک اتاق برای خواب داشت و امپراطور خیلی سریع به اون یک دونه اتاق رسید

اما صحنه ای رو دید که آرزو می کرد کاش هیچ وقت شاهدش نبود

دردانه عزیزش از درد نفس نفس میزد
لباس تنش از عرق و خون خیس بود و ناله های پر دردش سکوت اتاق رو می شکستند

امپراطور با قلبی مملو از ناراحتی به سمت دردانه عزیزش رفت

دستی به موهای مشکی اش کشید و گذاشت بغض گلوش رو چنگ بندازه

هوسوک: سرورم باید سریع تر فرمانده رو منتقل کنیم

امپراطور نگاه غم آلودش رو به هوسوک دوخت و توضیح بیشتری خواست

هوسوک: سرورم شمشیر سرباز ها آغشته به زهر بوده

وضعیت از این بدتر نمیشد، امپراطور سریعاً فرمانده رو روی دست هاش بلند کرد ‌و از اتاق خارج شد

با پایین اومدنش توجه پیش قراولان قرمز بهش جلب شد
پیش قراولان وقتی فرمانده شون رو توی ادن وضع دیدند شوکه و ناراحت عقب رفتند

اون چهره پر درد و اون تن پر خون اصلا شبیه به فرمانده سرزنده و شاد شون نداشت

هوسوک: پیش قراولان شما رو همراهی می کنن سرورم

ته: تو چی ؟

هوسوک: من اینجا رو پاک سازی می کنم، لطفا عجله کنید

امپراطور با عجله در حالی که فرمانده عزیز کرده اش رو در بغلش داشت سوار اسبش شد
محکم تر فرمانده رو بغل گرفت و با تمام سرعت شروع به تاخت کرد .........


لیائو: همه چیز آماده است ؟

وزیر اعظم: اینجا چه خبره بانوی اعظم

بانوی اعظم پزشکان سلطنتی و خبره قصر رو خبر کرده بود
مقدار زیادی دارو تهیه کرده بود و به نگهبانان و پزشک یار های قصر آماده باش داده بود

لیائو: فرمانده جئون در وضعیت بدی قرار داره، ما باید برای درمان ایشون آماده باشیم

وزير‌اعظم: من از کار شما سر در نمیارم بانو

وزیر اعظم با تعجب و کلافگی گفت و همچنان خیره به بانویی بود که مسمم تجهیزات پزشکی رو آماده می کرد........

خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

چه خبرا ؟

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

पढ़ना जारी रखें

आपको ये भी पसंदे आएँगी

11.8K 2.1K 27
نیکتوفیلیا: پیدا کردن حس آرامش در تاریکی و شب اونموقع تهیونگ براش فقط مردی خشک و قاتل بود که همکار هم محسوب میشدن اما به مرور زمان فهمید نه بلکه تهیو...
131K 23.1K 47
-میشه از بغلت بیام بیرون؟ -نه همینجا جات خوبه -باش ژانر:جنایی،پلیسی،اسمات کاپل:ویکوک،یونمین وضعیت:کامل شده #1 vkook
6K 1.6K 9
نام : مزه عشق کاپل : کوکمین (ورس) ژانر : امگاورس ، درام ، عاشقانه دو آلفا ملاقات های تصادفی احساسات غیرقابل پیش بینی در نهایت گرفتاری در عشقی که ک...
Alpha ✓ Asal♡ द्वारा

काल्पनिक

925 191 12
در این دنیا، دو آلفا با شخصیت‌ها و ارزش‌های متضاد در رقابتی شدید با هم روبرو می‌شوند. آلفا کیم تهیونگ که رقابتی است می خواهد تسلط و برتری خود را ثابت...