LALY & MAJNOON

By SKY_7272

16.6K 3.1K 536

نام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلی‌اش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ More

های/سخن
information
1
2
3
4
5
6
7
9
برای تصور بهتر ......
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
(THE LAST PART)

8

491 87 13
By SKY_7272

یکماه بعد

حال ملکه خیلی خوب نبود، دل درد شدیدی داشت پس ندیمه اش رو صدا زد

سوریانگ: سلهی ..... سلهی

سلهی وارد اتاق شد و با حال بد بانکی عزیزش مواجه شد
به سرعت به سمت ملکه رفت و بدون حرفی کمک کرد تا از حجم لباس های ملکه کم کنه

سلهی: کسی اون بیرون هست ؟

ندیمه ای داخل اتاق اومد و تعظیم کرد، از حال بد ملکه تعجب گرد

سلهی: چرا ایستادی برو طبیب خبر کن

^ بله بانو

ندیمه از اونجا رفت و سلهی به ملکه اش کمک کرد تا روی تخت دراز بکشه و تا اومدن طبیب دست بانوش رو داخل دستش نگه داره ........

تالار جلسات

وزیر‌اعظم: سرورم یاغی های جنوب قصد دارن به جای جنگیدن با ما معامله ای انجام بدند

امپراطور در حالی که طومار توی دستش رو مطالعه می کرد با سکوتش از وزیر اعظم توضیح بیشتری می خواست

وزیر‌اعظم: اونا میخوان ما اونارو مثل مردم مون بدونیم و بهشون مکانی برای زندگی و زمینی برای کشاورزی بدیم

امپراطور بدون اینکه از طومار دست بکشه سری تکون داد

ته: تو حرف شون رو باور می کنی وزیر‌اعظم؟

وزیر‌اعظم: به ژنرال اطلاع میدم ارتشش رو آماده کنه سرورم

قبل از اینکه امپراطور تایید بکنه فرمانده جئون اجازه صحبت خواست

کوک: سرورم اگر اشکالی نداشته باشه این رو به من بسپرید

ته: به چه دلیل فرمانده ؟

کوک: از آموزش های جدید من برای سربازان آشنایی با طبیعته سرورم و چیزی که باعث میشه یک یاغی پیروز بشه طبیعتی هست که درش زندگی می کنه

امپراطور پوزخندی تحویل فرمانده داد، فرمانده در این یک ماه به شدت تلاش کرده بود تا مدتی از امپراطور و قصر دور باشه

اما قطعا امپراطور لجوج تر از این حرف ها بود که به فرمانده عزیزش چنین اجازه ای بده

لیائو: سرورم اجازه هست

ته: بگو بانوی اعظم

بانوی اعظم با لبخند ملیح همیشگی‌اش و چشم های زیباش به امپراطور خیره شد و با لحنی که سیاست زنانه ازش پیدا بود راه حلی ارائه کرد

لیائو: بنظرم بهتر اول فرمانده جئون و افرادش از طبیعت منطقه اطلاعات بدست بیاورند
سپس ژنرال به همراه ارتش امپراطوری از اطلاعات استفاده کرده و یاغی ها رو از بین ببره

امپراطور نگاهی موشکافانه در چشمان زیبا و فریبنده بانوی اعظم انداخت
نگاه بانو داد میز که فرمانده عزیز امپراطور باید مدتی دور از قصر باشه

اما چرا ؟ امپراطور چطور می تونست این ریسک رو بکنه ؟ که فرمانده رو بین یک مشت یاغی وحشی بفرسته؟

وزیر‌جنگ: بنظر من سرورم پیشنهاد بانوی اعظم واقعا عالیه

ته: نظر نخواستم وزیر

وزیر‌جنگ: عفو بفرمایید سرورم

وزیر جنگ خجالت زده قدمی رو که برداشته بود به عقب گذاشت و برگشت

لیائو: این خوب خواهد بود سرورم

بانوی اعظم غیر مستقیم به امپراطور حالی کرد که باید فرمانده مدتی به دور از قصر باشه

ته: بسیار خب با پیشنهاد شما موافقت میشه بانو

بانوی اعظم لبخندی قدر دان بر روی لب های صورتی رنگش نشوند و تعظیم کرد

لیائو: باعث افتخارمه عالیجناب

در همین حین درب تالار باز شد و هوسوک داخل اومد، تعظیم به امپراطور رو به جا آورد و از پله های منتهی به تخت امپراطوری بالا رفت

خم شد در گوش امپراطور چیزی زمزمه کرد، اون چیز هر چی بود امپراطور رو کمی شکه کرد

ته: بسیار خب می تونی بری

هوسوک تعظیم کرد و از تالار خارج شد، امپراطور لب گزید و سری تکون داد

ته: برای امروز کافیه مرخصید

و قبل از وزرا خوده امپراطور از تخت پایین اومد و از تالار خارج شد ......

امپراطور پشت درب کشویی اتاق ملکه ایستاد و منتظر موند تا طبیب از داخل اتاق بیرون بیاد

کمی طول کشید تا طبیب از اتاق ملکه بیرون اومد، با دیدن امپراطور حول کرده تعظیم کرد

^ سرورم

ته: خب ؟

طبیب نگاهش رو مدام از امپراطور می دزدید و مضطرب بود، ناخن هاش رو درون گوشت دستش فرو می کرد و مدام بزاق‌اش رو پایین میفرستاد

ته: حرف بزن طبیب

طبیب نفسی عمیق برای گرفتن آرامش کشید و لب باز کرد

^ متاسفانه هیچی سرورم، درد ملکه بخاطر  قاعدگی شون بود

امپراطور عصبی چشم هاش رو بست و لب گزید، یعنی دوباره باید فرمانده و ملکه رو همخواب می کرد ؟

اگر این موضوع موجب علاقه بین ملکه و فرمانده میشد چی ؟

امپراطور ناگهان چشم هاش رو باز کرد، چرا باید همچین فکر شومی حتی به ذهنش خطور می کرد؟

نه نه قطعا همچنین اتفاقی نمی افتاد

ته: مرخصید

" بله سرورم " ندیمه ها، طبیب و خواجه ها مرخص شدند و امپراطور به داخل اتاق رفت

ملکه با رنگی پریده به سمت مخالف امپراطور نگاه می‌کرد ، امپراطور تا جایی که قد بلندش روی ملکه سایه بندازه نزدیک شد

ته: بی عرضه....چطور تونستی نطفه یک مرد چینی رو حدر بدی ؟

سوریانگ: شما هرزه های زیادی برای انتخاب داشتید سرورم، یه هرزه جدید بیارید

امپراطور عصبی قهقه بلندی زد و از اتاق بیرون رفت، امپراطور علاقه ای به پر کردن حرمسرا از هرزه های گوریویی نداشت

ته: هوسوک

هوسوک: بله سرورم

ته: فرمانده رو بیار پیشه من

هوسوک: ایشون بیرون هستن سرورم

نگاه خشمگین امپراطور هوسوک رو نشونه رفت، فرمانده جرا باید بدون اینکه احضار بشه به این اقامتگاه بیاد ؟

امپراطور با قدم های تند از راهروی کوچک بیرون رفت و وارد حیاط اقامتگاه شد

عصبانی و خشمگین از پله ها پایین رفت و صاف جلوی فرمانده ایستاد

ته: اینجا چه غلطی می کنی ؟

کوک: سرورم....

ته: دیگه حق نداری بدون اجازه من به اینجا بیای

فرمانده متعجب از رفتار امپراطور قدمی عقب برداشت، تعظیم کرد

کوک: عفو بفرمایید سرورم ..... فقط خواستم قبل از اینکه احضارم کنید خودم بیام

امپراطور با عصبانیت فاصله ایجاد شده رو با یک قدم پر کرد
یقه فرمانده رو گرفت و وادارش کرد داخل چشم هاش نگاه کنه

ته: لازم نکرده نگفته کاری انجام بدی فرمانده، عوض اینکار هر چه سریعتر اون هرزه گوریویی رو بعد از عادت ماهانه اش حامله کن فهمیدی ؟

کوک: بله سرورم

امپراطور یقه فرمانده رو با شدت ول کرد و از اونجا رفت

ته: هوسوک یکی از ندیمه های ملکه رو برام بیار

هوسوک: اطاعت سرورم

از نظر امپراطور آیت وسط یک چیز مشکوک بود و امپراطور به هیچ وجه این حس شکاک و بدش رو نمی تونست مهار کنه .....

خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

چه خبرا ؟

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

Continue Reading

You'll Also Like

5K 844 14
تنها بود توی شهری که هیچ‌کس نه می‌دیدش ، نه می‌شنیدیش... قلبش رو چنگ می‌نداخت نگاه های قضاوت‌گر مردم اری از دونستن هرچیز ولی تهیونگ تحمل می‌کرد به خ...
6.1K 806 48
خلاصه: کیم تهیونگ رییس کمپانی «V» میخواد گرایشش رو تغییر بده و نسل خانوادش رو ادامه بده ، در حالی که این کار براش سخته و مجبوره با کمک یه پزشک به خو...
3.1K 667 8
خلاصه: جئون جونگکوک، امگای بالرین، زمانی که یک‌قدم با موفقیت فاصله داشت توسط خیانت نزدیک‌ترین دوستش شکست بزرگی می‌خوره و تصمیم می‌گیره تابستون امسال...
21.3K 3.6K 37
♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشم‌هاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخ...