امپراطور وارد حجله قرمز رنگش شد، عروس زیباش با لباسی حریر روی تخت منتظر نشسته بود
رسم بود که در شب زفاف لباس عروس توسط داماد در آورده بشه
ته: مقام ملکه رو بهت تبریک می گم
سوریانگ: ممنونم سرورم، امیدوارم خدمتگزار خوبی برای شما باشم
سوریانگ با لبخندی شیرین به امپراطور خیره شد، امپراطور در چشمان ملکه اش به خوبی رنگ ریا و فتنه رو میدید
ته: خوب گوش کن ملکه
ملکه گوش به فرمان شد و سرش رو پایین انداخت، احتمالا امپراطور قرار بود درباره خواسته های جنسی اش با ملکه صحبت کنه
ته: هیج تمایلی بهت ندارم
سوریانگ: سرورم .....
ته: گوش کن، اما ازت جانشین می خوام پس برای این منظور مردی شریف از افراد من امشب به تخت میاد و با تو هم خواب میشه
ملکه خرد شد، نابود شد
احتمال میداد که امپراطور نخواد باهاش بخوابه ولی اینکه با یک مرده دیگه ؟
مگه نه اینکه ملکه شخصی مقدس برای مردان دربار بود ؟ قدیسی که فقط امپراطور حق داشت قداستاش رو ازش بگیره
مگه نه اینکه مردان دربار حق نگاه کردن به ملکه رو هم نداشتند ؟
چطور امپراطور این طور منفورانه و منزجرانه از ملکه اش می خواست تا با فرد دیگری هم خوابی کنه ؟
تا ملکه نطفه ای غیر از نطفه امپراطور رو حمل کنه ؟
آیا واقعا ظلم نبود که در شب عروسی داماد همچنین چیزی رو به عروسش بگه
اشک ها های ملکه به روی گونه اش سر خوردند، و ملکه این رو حس می کرد که قطرات اشک تکه های قلب شکسته اش هستند
که از چشمانش بیرون میریزند تا ملکه دیگه قلبی نداشته باشه
سوریانگ: اطاعت میشه سرورم
آیا چیز دیگری می تونست بر زبان ملکه جاری بشه؟ خیر
ته: بیا تو
شخصی قد کوتاه تر از امپراطور وارد حجله شد، شنل سیاه رنگی پوشیده بود و کلاهش رو تا روی صورتش کشیده بود
امپراطور سری تکون داد و دست هاش رو به پشتش قلاب کرد
ته: کارتون رو درست انجام بدید
امپراطور به ملکه پشت کرد که بره اما قبل از رفتنش به طرف فرد شنل پوش خم شد و در گوشش زمزمه کرد
ته: اشکالی نداره اگر بخوای ازش لذت ببری
از حجله بیرون رفت و در کشویی رو بست، راه روی کوتاهی رو گذروند و درب اتاقی که در اون استراحت های کوتاه انجام میداد رو باز کرد و وارد شد
( منظورم اینه اتاقی که اول توش بود اتاق خوابشه و اینی که الان داخلش مثل یه خلوت می مونه )
با رفتن امپراطور ملکه و شخص شنل پوش تنها شدند، مرد شنل پوش کلاه شنلاش رو کنار زد
ملکه نگاهی به قیافه اش انداخت، اون فرمانده پیش قراولان قرمز بود و ملکه اون رو می شناخت
فرمانده درست مثل ملکه اشک می ریخت منتها صدای ازش در نمی اومد
آیا فرمانده به عنوان یک انسان حق نداشت اولینش رو با معشوقه خودش بگذرونه ؟
آیا حق نداشت به جای امپراطور اولین بوسه اش رو با عشق خودش تجربه کنه؟
حق ؟ نه فرمانده به عنوان خدمت گزار امپراطور، به عنوان کسی که قسم وفاداری به امپراطور رو خورده چنین حقوقی نداشت
حتی اگر امپراطور جونش رو هم می خواست فرمانده حق درنگ کردن نداشت
سوریانگ: می دونم به چی فکر می کنی، دوست داری این رو با معشوق خودت انجام بدی
اشک های ملکه هر لحظه درشت تر می شدند و ناخن های فرمانده بیشتر کف دستش رو می خراشیدن
کوک: ازتون معذرت می خوا بانوی من ...... من مجبورم ..... من خدمت گزار امپراطور هستم
سوریانگ: منم همین طور ..... پس بیا انجامش بدیم
ملکه با غمی عظیم گفت، فرمانده همون طور که بی صدا اشک می ریخت برهنه شد و لباس هاش رو در گوشه ای از اتاق گذاشت
ملکه هم در این فاصله همین کار رو انجام داد و همین طور که روی تخت دراز می کشید
ملحفه سفید رو روی بدنش کشید
فرمانده اشک هایش رو کنترل کرد و با قدمی های سست به سمت تخت حرکت کرد
ملحفه رو از روی بدن گندمی رنگ ملکه کنار زد و روی بدن ملکه خزید
🔞 ( هشدار 2 از پارت << های / سخن >>)
فرمانده دستش رو به سمت پایین تنهی ملکه سوق داد و واژن ملکه رو به آرومی لمس کرد
قرار نبود قبل از دخول معاشقه ای انجام بشه و این رابطه فقط رابطه دو خدمت گزار به دستور امپراطور بود که باید انجام میشد
فشار بدی روی ملکه و فرمانده بود، هر دو با قلبی آزرده تن به این رابطه میدادند
کوک: ممکنه درد تون بگیره بانوی من، منو ببخشید
سوریانگ: فقط تمومش کن
و روش رو از فرمانده گرفت و به درب اتاق داد، می تونست سایه امپراطور رو ببینه
که طاقت نیاورده توی اتاقش بنشینه و فالگوش ایستاده
فرمانده به آرومی پاهای ملکه رو از هم فاصله داد و این سبب شد تا دسترسی بیشتری به واژن ملکه داشته باشه
از روغنی که در کنار تخت قرار داشت استفاده کرد و عضو برهنه اش رو چرب کرد
دخول باید روان انجام میشد تا ملکه اذیت نشه
فرمانده با اشک هایی که دوباره روان شده بودند عضو برهنه اش رو تنظیم کرد
اونقدر تحت فشار بود که نمی تونست اشک هاش رو کنترل کنه
کوک: بانوی من آماده اید ؟
ملکه به صورت خیس اشک فرمانده چشم دوخت و با سر تایید کرد
فرمانده عضوش رو لای دیواره های واژن ملکه تنظیم کرد، دست هاش رو در کنار بدن ملکه ستون بدنش کرد
آروم آروم عضو چرب شده اش رو وارد واژن ملکه کرد، ملکه از درد به دست فرمانده چنگ زد
ملکه باکره بود و دخول هر چند روان بود اما برای باکره ای مثل ملکه دردناک بود
عضو فرمانده کاملا داخل وازن ملکه جا گرفت، خون حاصل از بکارت ملکه روی ملحفه های سفید چکید، فرمانده کمی صبر کرد و بعد شروع به عقب جلو کردن کمرش کرد
ملکه با درد به دست های فرمانده چنگ زده بود و فقط می خواست این رابطه و امشب تموم بشه
مدتی گذشت و فرمانده و ملکه، با قلب های آزرده و اعصابی مشوش با هم یکی شده بودند
فرمانده عضو خونیاش رو از واژن ملکه بیرون کشید و روی بدن ملکه سقوط کرد
صدای گریه ملکه رو بین صدای نفس نفس زدن هاش شنید
به فرمانده ربطی نداشت تا از ملکه دلجویی کنه اما متاسفانه طاقت نیاورد و بوسه ای به گردن ملکه زد و سعی کرد با حرکت دستش کمی بدن ملکه رو ماساژ بده
کوک: بانوی من .... تموم شد .... لطفا آروم باشین
و نگاه هاشون با هم طلاقی پیدا کرد ......
خب خب سیلام خوشگلای من 😊
خوبین خوشین سلامتین ♥️
چه خبرا ؟
خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️
فعلا بای لاولیا 😘♥️👋