LALY & MAJNOON

By SKY_7272

16.1K 2.9K 533

نام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلی‌اش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ More

های/سخن
information
1
2
4
5
6
7
8
9
برای تصور بهتر ......
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
(THE LAST PART)

3

607 102 13
By SKY_7272

ترکه نازک در دست بانو شی دوباره به سطح چوبی برخورد کرد
شاهدخت از ترس و اضطراب لب گزید و بیشتر تلاش کرد تا مستقیم و بدون خطا روی خط آبی رنگ حرکت کنه

راه رفتن روی یک خط مستقیم اونقدرا هم سخت نیست
اما وقتی دست هات باید حالت خاصی داشته باشند و روشون پیش دستی های چینی باشه، دامن سنگینی که از چند لایه تشکیل شده
و کلاه گیس سنگینی که روی سر قرار داره

می تونست همین کار ساده رو به سخت ترین کار ممکن تبدیل کنه

شی: دوباره

با صدای بلند بانو شی شاهدخت از جا پرید و همین باعث شد پیش دستی های چینی از روی دست های شاهدخت سر بخورند و بشکنند

شی: هاه خدای من ، کمی استراحت می کنیم بانوی من

سوریانگ: ممنون میشم بانو شی

لباس های تمرینی از تن شاهدخت کنده شدند و شاهدخت به سمت بانو شی رفت و روی صندلی نشست

بانو شی فنجان چینی شاهدخت رو از شربت خنکی پر کرد

شی: لطفا بنوشید بانو

سوریانگ: خیلی ممنون بانو شی

شاهدخت با انگشت های ظریف و بلندش فنجان رو از روی میز برداشت و نوشید
شربت گل گاو زبان آرامشی به بدن خسته شاهدخت تزریق کرد

شی: از اینکه اینقدر سخت میگیریم معذرت می خوام بانوی من، اما ما مجبوریم
فردا مراسم عروسی برگزار میشه و ما باید آماده باشیم

سوریانگ: می فهمم بانو شی و مطمئن باشید که منم دارم تمام تلاشم رو می کنم

بانو شی لبخندی از روی رضایت زد

شی: خب دوباره شروع می کنیم

شاهدخت بلند شد و دوباره لباس تمرینی رو پوشید و در ابتدای خط آبی قرار گرفت ........

هان: سرورم شِمِن بزرگ اینجا هستند

ته: بیان داخل

صدای درب دفتر امپراطور اومد و بانوی اعظم وارد شد

لیائو: امپراطور به سلامت باشند

ته: خوش اومدید، بفرمایید

بانوی اعظم به آرومی و با لبخندی ملیح به روی صندلی کنار امپراطور نشست

ته: رنگ پریده به نظر می رسید بانو

امپراطور با کمی دقت در چهره رنگ پریده و آشفته بانوی اعظم پرسید

لیائو: سرورم شاهدخت گوریو، اون باید از اینجا بره

تند، مضطرب و نگران، بانوی اعظم از امپراطور درخواست کرد

ته: چی دیدی بانوی اعظم که اینقدر مضطرب هستی ؟

لیائو: از رحم اون زن ولیعهدی برای چین متولد نخواهد شد که هیچ، اون  ضربه ای به قلب شما هم خواهد زد سرورم

ته: قلب من ؟ بیشتر توضیح بده

لیائو: کائنات بیشتر از این به من اجازه نمی دن سرورم

امپراطور چشم هاش رو تنگ کرد، نمی تونست ریسک کنه
امپراطور مصمم خواستار یک پسر بود

ته: نمی تونم بانوی اعظم

لیائو: سرورم

ته: همین که گفتم ، من یک ولیعهد می خوام

بانوی اعظم با حرص از امپراطور رو گرفت و تند تند شروع به نفس کشیدن کرد

ته: حالا هم مرخصی

بانوی اعظم نفس عمیقی کشید و از روی صندلی بلند شد، قدمی بر نداشته بود که به سمت امپراطور برگشت

لیائو: مثل همیشه سرورم، بنده با تمام توانم از قلب شما محافظت خواهم کرد

تعظیم کرد و از اونجا رفت، امپراطور چشم هاش رو بهم فشرد
خودش خیلی خوب می دونست اون شاهدخت چیزی جز نحسی نخواهد داشت

ته: هوسوک اونجایی

مبارز سیاه پوش وارد دفتر شد و تعظیم کرد

هوسوک: سرورم

ته: آماده شو، نیمه شب قصر رو ترک می کنیم

هوسوک: اطاعت سرورم

و با تعظیمی از دفتر امپراطور خارج شد ......

نیمه شب / کوهستان

امپراطور همراه با هوسوک به آرومی از اسب هاشون پیاده شدند
اسب ها رو به درختی بستند و به سمت بوته های پر پشتِ درخت رفتند
در بوته ها محو شدند

بعد از بوته ها، زمینی صاف قرار داشت که البته این ظاهر ماجرا بود

ته: یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج همین جاست

امپراطور خم شد و قسمتی از زمین رو جدا کرد، در پوشی رو که جدا کرده بود کناری انداخت

حالا راه پله ای نه چندان هموار پدیدار شده بود، امپراطور وارد شد و بعد از اون هوسوک

هوسوک به اطراف نگاهی انداخت و بعد در پوش رو دوباره روی ورودی قرار داد

تا هوسوک به امپراطور ملحق بشه، امپراطور مشعلی رو روشن کرد

سنگ هایی که به صورت پله چیده شده بودند چندا قابل اعتماد نبودند

پس هوسوک مشعل رو گرفت و جلوتر از امپراطور حرکت کرد

وارد راهروی دالان مانند شدند و به سمت جلو حرکت کردند

طولی نکشید که وارد یک آزمایشگاه زیرزمینی شدند، نگاهی به اطراف انداختند

انواع حیوانات خشک شده، انواع گیاهان و نقاشی هایی از آناتومی های بدن حیوانات و انسان

طرف های مخصوص آزمایش و صد البته بو های عجیب و نامطبوع

ته: فااانگ.....فاااانگگگگ

لی‌وی: اومدم سرورم....اومدم

لحظه ای بعد، شخصی ژولیده پیداش شد و به پیش امپراطور اومد
تعظیم کرد، بر عکس هر باری که از دیدن امپراطور مضطرب میشد این بار امیدوار بود

ته: چی شده فانگ، چیزی پیدا کردی

لی‌وی: هنوز مطمئن نیستم سرورم اما ..... اما

ته: چیزی می خوای ؟

فانگ لب گزید، درخواستی که داشت شاید خیلی به مزاج امپراطور خوش نمی اومد

لی‌وی: سرورم من باید، باید به .... به

ته: هر چیزی می خوای بگو ، اشکالی نداره

لی‌وی: من باید به بایگانی مدارک پزشکی برم سرورم

ته: بایگانی ؟ تو خوب می دونی اونجا محرمانه ترین اسناد مملکتی نگه داری میشه

لی‌وی: من می دونم سرورم اما من باید به قسمت پزشکی‌اش برم

امپراطور سری تکون داد، به فانگ اعتماد داشت و به علاوه امپراطور هر کاری می کرد تا به خواسته اش برسه

ته: فردا مراسم ازدواج من و شاهدخت گوریوست، مرکز توجه برای محافظت حیاط بزرگ قصره

امپراطور رو به هوسوک کرد

ته: اون شب همراه فانگ به بایگانی برید و هر چی که فانگ خواست بردارید

هوسوک: اطاعت سرورم

امپراطور سری تکون داد و امیدوار بود جوابش معمای توی ذهنش هر چه سریع تر پیدا بشه

خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

چه خبرا ؟

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

Continue Reading

You'll Also Like

8.4K 995 29
پدر های جونگ‌کوک،اون رو به یه مهدکودک میبرن و جونگ‌کوک با یه پسر بچه مواجه میشه که گریه میکنه. "اون میتاد بعم دش بژنه" جونگ‌کوک که هوش و آی کیوی بالا...
6.3K 1.1K 15
خلاصه: کوک امگای خاصِ خاندان جئون، این راز که از رده‌ی امگاهاست رو از همه پنهون میکنه. چی میشه‌ اگه کیم‌تهیونگ همون آلفای اصیلِ دانشکده، بویی از این...
928 191 12
در این دنیا، دو آلفا با شخصیت‌ها و ارزش‌های متضاد در رقابتی شدید با هم روبرو می‌شوند. آلفا کیم تهیونگ که رقابتی است می خواهد تسلط و برتری خود را ثابت...
131K 23.1K 47
-میشه از بغلت بیام بیرون؟ -نه همینجا جات خوبه -باش ژانر:جنایی،پلیسی،اسمات کاپل:ویکوک،یونمین وضعیت:کامل شده #1 vkook