𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪

By Akila9597

10.5K 1.1K 326

دژاوو (پیش از این دیده شده) کاپل:ورس( ویکوک ، کوکوی)، یونمین ژانر: ماجراجویی، انگست، رمنس،جنایی،اکشن، روانشنا... More

مقدمه
part 1 .چیزی که فقط او میدید
part 2 گُلِ فراموشم نکن
part3 او یا خیالش؟
part 4 !من یک توهم نیستم
part 5 .نجاتم بده
part6 لمسه تو
part 7 خیال باف
part 8 !اینبار نه
part9 !شوخی کردم
part 10 ترس
part11 سایه ارغوانی
part12 نادلن
part 13 آژور
part 14 ابلیوین
part 15-16
*معرفی شخصیت ها
part17 اکوفوبیا
part 18 برانتاید
part20 ایندلیبل
part 21 دژاوو
part 22 تورنوموو
part 23 آبندروت
part 24 شینیو - 親友
part 25 آدریو
part 26 اوشا - usha

part 19 کلاهِ سیاهِ خاطرات

203 29 15
By Akila9597


آهنگ پارت: romantic homicide

- پالومای تند عزیزم یکی از گرون ترین ترکیبات تکیلا ی اینجاست!

تهیونگ با استینش دور دهنش رو پاک کرد و با حرص از بینه دندوناش لب زد:

+میدونستی نمیتونم چیزای تند رو بخورم نه؟!

دختر تکخنده ای سر داد و موهای تهیونگو پشت گوشش فرستاد و با لحنه کنایه امیزی درحالی که نگاه و اشاره ش به کبودیای رو گردنه پسر بود گفت:

-فکر میکردم خوشت میاد داغ کنی!

تهیونگ درحالی که از عصبانیت رگ های اطرافه شقیقه ش متورم شده بودن دسته دخترو گرفت و با فشار زیادی که بهش وارد میکرد پسش زد که باعث شد بادیگارده فلورا قدمی به سمتشون برداره و همزمان با اشاره دختر سرجاش برگرده؛ تهیونگ تبهر خاصی تو عصبی کردنه بادیگارد هایِ آدمای معروف داشت بلعکس هرکس که سعی میکرد بهشون احترام بزاره تهیونگ حتی ذره ای هم براش مهم نبود و این تنفر دیرینه رو هرگز حتی پنهان هم نمیکرد:

+و منم فکر میکنم این به تو هیچ دخلی نداره!

دختر لیوانه خالیشو رو میز گذاشت و از جیبه کتش پاکته سیگاره مالبرو و زیپوی نقره ای رنگشو بیرون کشید و همون‌طور که یه نخ بین لب هاش قرار میداد گفت:

- میدونم که چیزای تند اذیتت میکنن..هدفمم یاداوری همین بهت بود!
تهیونگ با گیجی و قیافه ای که شبیه علامت سوال بود به چهره پنهان شده دختر توی دوده سیگارش ، که عملا هیچ جوره نمیشد حرف یا عکس العمل بعدیش رو حدس زده خیره شده بود:

+یاد اوری چی؟

دختر کامه دیگه ای از سیگاره گرون قیمتش گرفت و بیشتر به طرف تهیونگ چرخید:

-فرض کن هر روز مجبور باشی چیزی که ازش متنفری و برات اذیت کنندس رو بخوری..واکنشت چیه؟

تهیونگ تا خواست جوابی بده فلورا زودتر گفت:

+اصلا نیازی به فکر کردن نیست چون تو همین الانشم سه ساله تموم اینکارو انجام میدادی!

- چه چرتی داری بلغور میکنی؟منظورت چیه!!

فلورا طی یه حرکت غیر منتظره ی دیگه دستشو تو یقه لباسش برد و از تو سوتینش ورقه قرصی بیرون کشید و جلوی تهیونگ انداخت پسر با کلافگی قرص رو برداشت و گفت:

+این دیگه چیه؟!

-برات اشنا نیست؟

پسر نگاهی به پشت ورقه قرص انداخت و گفت:

+خب این کلوزاپینه مدتی برای اسکیزوفرنی مصرفش میکردم...مشکل چیه؟

فلورا سری از رو تاسف تکون داد و دود سیگارشو حبس کرد و موقع بیرون فرستادنش ادامه داد:

-یکی از قرصارو بیار بیرون و خووب نگاش کن!

تهیونگ با مکث کوتاهی کاری که فلورا بهش گفته بود انجام داد و حالا داشت به قرصه سفید رنگه کف دستش نگاه میکرد با تردید دستشو به بینی ش نزدیک کرد و قرص رو بو کرد که باعث شد سرشو بلافاصله بالا بیاره با بهت زدگی درحالی که دستپاچه و متعجبه به دختر نگاه کنه:
+ای..این..این

فلورا با قیافه بی حسی سیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد و رو به تهیونگ گفت:

-فکر میکردم موقعی تو خونه اون پسر قرصارو دیدی موضوع رو فهمیدی اما نه متاسفانه تو بیشتر نگران اون بودی تا خودت!
پسره ی دیوونه! پارک جیون همه این سالا داشته در غالبه دارو، بهت روان گردان میخورونده!

تهیونگ در حالی که تو شوکه عمیقی فرو رفته بود و دستاش لرزشه مشهودی داشتن پرسید:

+ و ..ولی چرا؟ چرا جیون باید همچین کاری بکنه!

فلورا از جاش بلند شد و کته کرم رنگشو که رو صندلیش اویزون کرده بود رو ، روی دوشش انداخت و جواب داد:

- نمیدونم چرا تا قبل از اینکه با سهمت فرار نکرده نمیری از خودش بپرسی؟!

+چ..چیی؟!

- فردا داره از کره خارج میشه. بهتره هر پلنی داری تا فردا اجراش کنی! بیشتر ازین وقت تلنگر زدن بهت برای اینکه به خودت بیای رو ندارم پس فعلا.

و بعدم چند ضربه اروم روی شونه تهیونگی که کاملا تو خلسه ی شوک فرو رفته بود زد و ازش فاصله گرفت و به سمت در خروجی بار حرکت کرد اما میون راه برگشت و گفت:

- راستی تهیونگ! اون پسرو دشمنه خودت نکن.. به فاک دادنش به من ربطی نداره اما میتونه بدرد بخور باشه!

و بعدم با قدم های محکمی تهیونگ رو با جونگکوک مشکی پوشی که روی صندلی اخریه بار نشسته بود و تا اون لحظه داشت به تک تک مکالمه شون گوش میداد و هیچکدوم هم متوجه حضورش نشده بودن، توی اون بار تنها گذاشت!

جونگکوک جرعه ای از لیوانه ویسکیش نوشید و با تاسف گذشته ی تاریکی که جیون رو به این ادمه پست فطرته الان تبدیل کرده بود رو برای بار هزارم مرور کرد و طوری که فقط خودش بشنوه لب زد:

- اون هیچوقت کسی رو نداشت که نجات دهندش باشه..

*Flash back*

امروز بعده اینکه کاملا برای مدرسه آماده شده بود درست چند دقیقه قبل از به راه افتادنش به سمت مدرسه خودش رو به مریضی زده بود و حالا روی تختش دراز کشیده بود، به محض اینکه مادرش خونه رو به مقصده کار ترک کرد و صدای تیک در رو شنید از جا پرید کلاه مشکیشو به یونیفرم مدرسه ایش اضافه کرد و به سرعت از خونه زد بیرون و تا مدرسه جدیدی که اون پسر قلدر مدرسشون بهش منتقل شده بود دو چرخه سواری کرد
بیرون مدرسه ایستاده بود و مدام ساعت مچی نقره ایش رو که یه یادگاری از سمت پدرش بود رو چک میکرد تا اینکه قیافه چندش آور و خنده کثیفه کسی که باعث و بانی مرگه صاحب اون ساعت مچی شده بود، توی دیدش قرار گرفت دوچرخه شو کناری پارک کرد، کلاهشو جلوتر کشید و دنبال سرش راه افتاد و شروع کرد به تعقیب کردنش مدتی به قدم زدن پشت سرش ادامه داد تا اینکه گانگ وون ایستاد و شروع کرد به حرف زدن با یه دختری که توی راه بهش برخورد کرده بود...
با کنجکاوی فاصلشو نزدیک تر کرد و روی چهره دختر دقیق شد چون یجورایی براش اشنا بنظر میرسید و بعد همه اعضای صورتش از تعجب بالا پریدن چون اون دختر جی وون بود..! همونی ک باهم به یه کلاسه نقاشی میرفتن و خیلی باهم صمیمی بودن ..
اولش فک کرد گانگ وون میخواد برای اونم قلدری کنه و سره راهش ایستاده که احتمالا اذیتش کنه چون همیشه اون حرومزاده با هرکس که عشقش میکشید همین کارو میکرد! با یادآوری چهره و بدنه زخمیه جیمین دستاشو مشت کرد و نزدیک تر رفت تا اونو به باده کتک بگیره ک با جمله ای ک شنید همونجا خشکش زد:
-هی نونااا تو نباید انقدر بمن سخت بگیری (دستشو انداخت دور گردن دختر و خندید) لطفا به مامان بابا نگو باشه؟؟

+پسره ی عوضی تا کی باید گندکاریاتو منو یونگی جمع کنیم؟

چی؟ دقیقا چه فاکی؟ جی وون و گانگ وون خواهر برادر بودن؟!
جونگکوک حالا ک دقت میکرد زیادم نباید تعجب میکرد
اسم و فامیلیه شبیه بهم...مین جی وون و مین گانگ وون!

ظاهر و چهره شبیه به هم... بینی های پهن و پلکه صاف!
درسته که جونگکوک همیشه به جی وون میگفت حس می‌کنه قیافش اشناس و انگار که قبلا یجایی دیدتش ولی اینکه خواهر قاتل پدرش و همچنین دشمن خونیش باشه رو تو خواب هم نمیدید ! احتمالاً حالا دلیل خجالت های جی وون درمورد معرفی کردن خونواده ش رو درک میکرد اون دختر نه تنها فقیر نبود بلکه دختره یکی از ثروتمندترین مردان کره بود اما جوری رفتار میکرد که انگار خانواده درستی نداره و هیچوقت نمیخواد در موردشون حرف بزنه..
دستاش یخ کرده بود و انگار دنیا دور سرش میچرخید دستشو به کنار دیوار گرفته بود و به سختی سعی درهضم این قضیه داشت ولی هنوز دنبالشون میرفت تا اینکه وقتی به سر خیابون اصلی رسیدن دید گانگ وون با دیدن چیزی از اونطرف خیابون به سمت طرف مخالف حرکت کرد و میون دوییدنش با خنده داد زد:
- نونااا دو تا بستنی بگیر و بیا اونطرف خیابون پیشم من یه کار کوچیک دارم ، طعم مورد علاقمو که میدونی!
و بعد سریع خواهره کلافه و حرصیش رو توی سمت دیگه تنها گذاشت
جونگکوک از اون طرف دنبال پسر رفت و تو یکی از کوچه های نزدیکه موقعیته گانگ وون پنهان شد ولی با دیدن تهیونگی که با فرم مدرسه جلوی مغازه ساز فروشی ایستاده بود برای بار دوم توی اون روز خشکش زد!
اما خب..
حدس زدنش زیادم سخت نبود که قراره چه اتفاقی بیوفته!
سرشو بیرون اورده بود و از داخله اون کوچه درحالی که ادمای زیادی مدام از جلوش رد میشدن ، سعی داشت اون دوتا رو ببینه گانگ وون سمت تهیونگ رفته بود و داشت باهاش حرف میزد و کاملا مشخص بود که تهیونگ از اون مکالمه هیچ لذتی نمیبره!

+من هیچکاری باتو ندارم گانگ وونا پس از جلو‌ چشمام گم..شو عوضی!

-هی بس کن مگه اون ساکسیفونه پشته ویترینو نمیخوای ؟
من برات میخرمش! فقط کافیه بهم بگی کاره کی بود؟

+فک کردی با پولت میتونی همه چیو بخری؟ نه مرسی من نه گدام نه اگر بودم پوله تورو قبول میکردم.

-مثله اینکه اصلا زبون خوش حالیت نمیشه نه؟ باید حتما بفرسمت پیش اون همکلاسی عزیزت تا دهنتو باز کنی و زرتو بزنی؟
اوه اخی عزیزم.. یعنی زنده میمونه؟؟؟

چهره زخمی و بغضی جیمین بعده این حرفه گانگ وون توی ذهن تهیونگ نقش بست و باعث شد بیشتر از اون ناخوناشو تو مشتش فشار نده و مستقیم توی صورت اون عوضی فرودش بیاره
جونگکوک با ترس و تعجب دستشو جلوی دهنش گرفت و فقط ثانیه ای دیدش توسط مردم اشغال شد و لحظه ای بعد نگاهش روی فرمه ابی رنگه تهیونگ که حالا رنگه قرمزه خون تزئینش کرده بود، موند...اما جوری نبود ک مردم ببیننش و بخوان کمکی برسونن چون لبه خیابون وایساده بودن و عابرا و ماشینای زیادی اونجا بود اونقدر همهمه بود ک کسی متوجه اونا نشه به جز جونگکوکی ک اونارو زیر نظر داشت !
اما ظاهرا بدن گرمه تهیونگ هنوز متوجه پارگی نشده بود ولی بعد یه مدت پسر با احساس خیسی چیزی رو بدنش دستشو روش کشید و متوجه شد که خونه!
جونگکوک بخاطر دیدنه دوباره خون، خاطرات وحشتناکی که از جنازه پدرش داشت توی ذهنش تداعی شده بودن و توی شوکه وحشتناکی فرو رفته بود، خون برای جونگکوک تبدیل به یه تراما شده بود که به شدت اونو آسیب پذیر و ضعیف میکرد و پسر حتی متوجه ادمایی که توی شلوغی بهش تنه میزدن و رد میشدن هم نبود ، نمیتونست از جاش تکون بخوره اما صدای گانگ وونو میشنید که با خنده به تهیونگ میگفت:
-دیدی چیشد؟ حالا دیگه حتی برای بار اخرم نمیتونی جیمین جونتو ببینی چون دارم میفرستمت جهنم !
جونگکوک دید که چاقوی گانگ وون به صورت محسوسی داره دوباره به سمت تهیونگ میاد و ته هم سعی داره برای دفاع اخر گانگ وونو هل بده و از خودش دورش کنه، با سرعتی که حتی خودش هم از خودش انتظار نداشت دویید سمتشون
نمیتونست وایسه و نگاه کنه ک جلوش ادمم کشته بشه اونم دوباره یکی از عزیز تریناش و صداش درنیاد تا چاقوشو عقب برد تا دوباره فرو ش کنه تو شکم تهیونگ ،جونگکوک بینشون قرار گرفت و مشت محکمی به صورت گانگ وون زد که سرش به عقب پرت شد و چاقو از دستش افتاد:

+جرعت نکن حتی دوباره بهش دست بزنی حرومزاده!

گانگ وون تا چشمش به جونگکوک افتاد به سمتش خیز برداشت و گفت:
-چی؟ دوباره تو؟.. تویه عوضی قسم میخورم که میکشمت!

ولی قبل اینکه به دو قدمی جونگکوک برسه لگده محکمش نشست تو قفسه سینش و محکم پرت شد تو خیابون و فریاد بلندی از سر درد کشید اما دوباره بلند شد و خودشو تکوند و خواست به سمت جونگکوک بیاد که یه ماشین محکم بهش برخورد کرد و با صدای بدی رو زمین افتاد!

جونگکوک هل کرد و تنها چیزی که میدید چهره خودش توی اینه بغله یکی از ماشین های روبه روش بود درحالی که دیگه کلاهی سرش نبود...
برگشت سمت تهیونگ و کنارش زانو زد با نگرانی در حالی که گریه ش گرفته بود دستشو رو زخمه تهیونگ فشار میداد و به چهره کم هوشش زل زده بود :
+ت.. تهیونگ...ت.تروخدا طاقت بیار!

همه ی این اتفاقا تو کمتر از سی ثانیه افتاده بود و حالا جونگکوک کاملا به هق هق افتاده بود و اشکاش صورته قشنگش رو خیس میکردن... بعد از تصادف تازه مردم متوجه عجیب بودن چیزی شده بودن و به سمت جسم بی جون گانگ وون وسط خیابون میرفتن اما حدسش دور از عقل نبود که دیر یا زود متوجه تهیونگی که خونریزی داره و توی آغوش جونگکوکی که از نظر قانون قاتل محسوب میشه فرو رفته، بشن پس تهیونگ با دسته بی جونش به اون کلاهه مشکی رنگ چنگ زد و اونو توی مشتش فشار داد و با کلمات بریده بریده ای به سختی لب زد:

-ف..فرا.فرار کن!

همون لحظه جی وون با بستنی های تو دستش و لبخندی ک به لب نشونده بود داشت به سمت اونطرف خیابون میومد تا بستنی مورد علاقه داداششو بهش بده ک دید تصادف شده، با بی خیالی داشت از کنار همهمه مردم رد میشد تا موقعی که رفت نزدیک تر و چهره برادرشو دید... بستنی ها از دستش افتادن و محتویاتشون با خونه گانگ وون که از سرش رو اسفالته خیابون روون شده بود، قاطی شد!

جونگکوک به سختی از تهیونگ جدا شد و با هق هق و لنگ زدن به سمت نا کجا اباد دویید به خاطر دلیل های زیادی مثل ترس، موقعیت مادرش، و خیلی چیزای دیگه تهیونگ رو اونجا تنها گذاشت، خوب میدونست چیکار کرده و خوب میدونست که حالا راهش از پسر مورد علاقه ش توی مدرسه تا آخر عمرش جداست اما کِی اینو پیش بینی میکرد که باز مقابلش قراره بگیره درحالی که اون هیچکدوم از خاطراتشون رو به یاد نمیاره؟









...

ووت و کامنت یادتون نره!

فقط یچیزی بگم اونم اینه که از این به بعد کاور پارت ها یه صحنه از خود همون پارته برای اینکه بهتر بتونید تصورش کنید💋✨

Continue Reading

You'll Also Like

14.5K 1.6K 5
فوتبالیستی که میخواست برای دوست پسرش لباس زیر بگیره از فروشنده(تهیونگ) میخواد بپوشتش تا ببینه تو تن چطوریه
13.7K 2.6K 22
📱 the glasses ┆٫ عینک kookv ⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋ جئون مارک، یک زندگی عادی داشت مثل تمام پسرهای بیست و چند ساله‌ی دیگه. با دوست‌ه...
23.1K 2.7K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
25K 3.3K 31
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...