اوشا - usha
- لذت بردن از نگاه کردن به دیگری و غرق تماشایش شدن.جونگکوک برای دسترسی بیشتر پاهای تهیونگ رو بیشتر از هم فاصله دارد و عمیقتر انگشتهاشو داخل پسر کوبید با تک خندهای گفت:
+ خیلی خوبه؟ میدونم لاو این حتی نصف لذتی هم نیست که قراره بهت بده!
انگشتهاش رو قیچیوار داخل سوراخ گرم پسر تکون میداد و تهیونگ هم هر لحظه بیشتر سرش به عقب پرت و روی صندلی ماشین فشرده میشد:
- خ..خیلی عمیقه.
جونگکوک انگشتهاش رو تا مرز بیرون کشیدن آورد و دوباره تمامش رو یکباره داخل تهیونگ کوبید که باعث شد پسر نالهی بلندی بکشه و به اطرافش چنگ بزنه:
- هنوز دیکم رو داخلت جا ندادی که بدونی عمیق چیه هیونگ.دوباره روی تهیونگ خم شد و از خطفکش گرفت و بوسید و کارشو رو با زدن لیس محکمی به نیپل پسر تموم کرد و انگشتهاش رو بیرون کشید، دستشو جلوی چشمهای تهیونگ برد و با مایع لزج و خیس بین دستهاش بازی کرد و نهایتاً اونهارو روی لبهای متورمشدهی پسر زیرش کشید، تهیونگ دستش رو روی مچ جونگکوک گذاشت و وادارش کرد انگشتهاش رو وارد دهنش کنه. جونگکوک فاکی زیر لب گفت و انگشتهاش رو عمیقتر وارد دهن تهیونگ کرد تا حدی که سر انگشتاش با حلق تهیونگ برخورد میکردن و پسر تا مرز عوق زدن میرفت:
- ازین به بعد اگه زبون درازی کردی فقط با دیکم خفهات میکنم.
انگشتهاش رو بیرون آورد و تو یه حرکت کمر شکلاتی تهیونگ رو از صندلی زیرش فاصله داد و چرخوند.
به سوراخ ملتهبش که جلوی چشمش تو پوزیشن داگی درحال باز و بسته شدن بود پوزخندی زد و لپهای باسن تهیونگ رو از هم فاصله داد و لیس محکمی به سوراخ قرمز پسر زد و زبونش رو دورانی دورش چرخوند اما بخاطر آماده بودنش بعد مدت کوتاهی سوراخ تهیونگ زبونش رو داخل خودش کشید و حالا جونگکوک داشت با زبونش داخل تهیونگ میکوبید. تهیونگ میون نالههاش سعی کرد یکی از دستهاش رو به دیکش برسونه تا به خودش هندجاب بده؛ اما هر دو آرنجش توسط جونگکوک پشت کمرش قفل شدن و قوس شدیدی توی کمرش نشست آهش رو آروم بیرون فرستاد و جونگکوک از دست گرفتش و توی همون حالت کشیدش عقب و در گوشش نجوا کرد:
- هنوز خیلی زوده واسه خالی شدن، پاهات به اندازه کافی نمیلرزه.
و دوباره تهیونگ رو روی صندلی چسبوند و با دور کردن شلوارش از پاهاش دیک نسبتاً خیس خودش رو از باکسرش بیرون کشید و با انداختن تفی روی سوراخ پسر، دیکش رو روش تنظیم کرد که تهیونگ گفت:
- منتظر بمون چون توهم قراره منو تو خودت حس کنی. نمیذارم قسردربری.
جونگکوک یه دستش رو به شیشهی ماشین تکیه داد و با حرص کل دیکش رو به یکباره وارد تهیونگ کرد که باعث شد پسر از درد و لذت فریاد وحشتناکی بکشه و سعی کنه دستش رو از حصار دستهای جونگکوک دراره که البته بی فایده بود
جونگکوک گوش تهیونگی رو که نفساش به شماره افتاده بود رو به دندون گرفت و بعد از چند ثانیه صبر برای عادت کردن پسر به سایزش به آرومی حرکاتش رو شروع کرد.
اشک کوچیکی از میون چشمهای تهیونگ فرار کرد و صدای چکیدنش روی صندلی بین آه و نالههای شدت گرفتهاش گم شد:
- ف..فا..آههه...ای...این خیلی بزرگه..!
جونگکوک دیگه ملاحظهای نمیکرد و دیوانهوار توی سوراخ خیس و تنگ تهیونگ میکوبید، پاهای پسر شروع به لرزیدن کرده بودن؛ این اولین بارِ تهیونگ بود و جونگکوک خشنتر از چیزی که باید، داشت رفتار میکرد.
تهیونگ عاشق حسِ خواستن کوک بود، خشونتی که مطمئن بود نشأت گرفته از علاقه و حرص زیادش بود و البته که قرار بود جبران بشه ولی الان وقت لذتبردن از لحظههای بینشون بود.
YOU ARE READING
𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪
Fanfictionدژاوو (پیش از این دیده شده) کاپل:ورس( ویکوک ، کوکوی)، یونمین ژانر: ماجراجویی، انگست، رمنس،جنایی،اکشن، روانشناختی،اسمات برشی از داستان: -و میدونی چیه ؟ تو منو تو شرایطی گذاشتی که خیلی یهویی به خودم اومدم و دیدم گیر کردم بینه اینکه بخوام منتظرت بمونم...