part 4 !من یک توهم نیستم

287 41 16
                                    

دومین هفته کاریشو توی اون رستوران لعنت شده گذرونده
بود و همه ی این مدت درحال جرو بحث با نوه صاحبکارش بود ''کیم تهیونگ''
برای هزارمین بار تو اون هفته ها ارزو کرده بود که کاش تهیونگ انقد با چشماش نمی‌پاییدش بهش تیکه نمینداخت و انقد مدام باهاش سر جنگ نداشت هرچند خودشم از کل کل با اون پسر نسبتا ساکت که فقط برا اون زبون دراز بود بدش نمیومد.
داشت خورده وسایلشو جمع میکرد و میبرد تو اتاقه کنار رختکن که تقریبا مثه یه انباری بود‌‌...جایی که قرار بود از امشب بخوابه که صدای زنگ گوشیش بلند شد
کارتنی که تو دستش بود و با یه دست نگه داشت و سعی کرد با اون یکی دستش گوشیو از تو جیبش دراره همونجور که تماس رو وصل میکرد گوشیو با سره شونش نزدیک گوشش نگه داشته بود‌.

-الو؟

+سلام پسرم..

جونگکوک از شنیدن صدای مادرش تعجب کرد و فورا کارتنو زمین گذاشت و گوشیو با حالت بهتری نگه داشت،

-آ..ام سلام سرهنگ ل..

+نیازی به رسمی حرف زدن نیست اوضاع چطوره؟

همونطور که کارتن رو با پاش به سمته اتاق هدایت میکرد پرسید:

-چیزی شده این موقع تماس گرفتید؟

+میدونم که درطول روز سرت شلوغه و همچنین به چیزایی که می‌خوام بپرسم نمیتونی جواب بدی.

+اها بله درسته...همه چیز خوبه مادر من جیون رو تحت نظر گرفتم اما انگار راه های ارتباطیم فعلا بستن و عملا نمیتونم ازش مدرکی بدست بیارم.

-این پسره کیم تهیونگ چی؟ نتونستی ازش حرف بکشی؟

+راستش مادر اون دقیقا از اون نوع ادم هاست که نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد ولی قرار شده از امشب همینجا بمونم خیلی بنفعمونه شاید بتونم چیزای بهتری بفهمم.

-بسیار خب پیِ پارک جیون رو بگیر میخوام ببینم دقیقا چیکار میکنه و چه کسایی به ملاقتش میرن ما زیاد وقت نداریم جونگکوک میدونی که اگر دیر بجنبیم دیگه عمرا دستمون به مهره اصلی نمیرسه اینو خوب میدونی درسته؟

+بله مادر همینطوره...

-با احتیاط کاراتو پیش ببرو حواستو پرته چیزای بیخود نکن میدونی که مهم ترین مامور من هستی.
...دیگه قطع میکنم.

همینطور که برای برداشتنه آب وارد آشپزخونه میشد،صدای بوق ممتدی که ناشی از قطع شدن تلفن بود همزمان شد با صدای زنگوله بالای دره رستوران که خبر از ورود کسی میداد ،گوشیو تو جیبش برگردوند نگاهی به ساعتش انداخت که 1:37 شب رو نشون میداد.
مغازه قاعدتا تعطیل بود و قرار نبود کسی از این تایم به بعد به رستوران بیاد از دریچه کوچیکی که مخصوص سرو غذا بود نگاهی به در انداخت و دید تهیونگ در حالی که مثل همیشه هندزفری هاشو تو گوشش چپونده داره سوییشرتشو در میاره..
پس هنوز نمیدونست جونگکوک شبا قراره اونجا بمونه وگرنه عمرا پاشو اونجا میزاشت
پس چه فکری بهتر از اینکه بترسونتش تا تلافی اون سری ک تهیونگ موقع سرو غذا زیرپاییش کرده بود و آبروشو جلو اون همه مشتری برده بود، دربیاره؟
با این فکر لبخنده شیطانی ای رو لبهاش نشست و برگشت تا یچیزیو پیدا کنه تا بتونه باهاش تهیونگو بترسونه که یهو یه صدایی که از سالن رستوران اومد باعث شد لبخندش به کل جمع بشه....

𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪Where stories live. Discover now