part 14 ابلیوین

221 34 9
                                    

آهنگه پارت: fill the void The Weekend



ابلیوین - oblivion
- ناآگاه از اینکه اطرافت چه میگذرد.

8:21شب

تهیونگ مسیر خونه نامجون تا خونه خودشو با مترو طی کرده بود حالا هم داخل راهرو ساختمون تو مسیر رسیدن به واحده مورد نظرش بود.
موقعی دمه درِ خونش قرار گرفت با یاد آوریه اتفاقی که براش افتاده بود دوباره به حماقت خودش و اینکه توسطه یه نقشه مضحک گول خورده اونم با یه پیکه تحویل، به خودش لعنتی فرستاد و شروع به وارد کردنه رمزه در کرد..
وارد خونه شد و کفش هاشو با دمپایی هایی که به دسته مادربزرگش خیلی مرتب چیده شده بودن عوض کرد.
وارد اتاقش شد و شروع کرد به گشتن دنباله مدارکو وسایلی که نیاز داشت ..
ساکه کوچیکی از بالایه کمد دیواریه اتاقش برداشت و به همراه مدارکش چند دست لباسه رندوم چپوند توش
ساکو رو دوشش انداخت و لحظه اخری که میخواست اتاقشو ترک کنه چشمش به کلاه کپه مشکی ای افتاد که پایینه کمدش افتاده بود،
به طرز عجیبی براش آشنا میومد اما حس میکرد تا حالا اصلا همچین کلاهی نخریده..‌.
با اینکه اینم به درگیری های ذهنیش اضافه شده بود اما وقته بیشتری نداشت که صرفه فکر کردن و اونجا وایسادن بکنه
پس چراغو خاموش کرد و درو بست و با قدم های سریعی به سمته در ورودی رفت که یهو یه صدایی از پشت سرش گفت:

+حتی کنجکاوم نیستی که بدونی چرا جنازش انقدر تمیز پیدا شده؟
صدایه یه زن بود !
تهیونگ کاملا غافلگیر شده بود و هیچ سلاحی هم همراهش نداشت چون دیشب که با لی هیون درگیر شده بود توی راه برگشتش کلتشو از بالای پل پرت کرده بود توی رودخونه هان تا مدرکی بر علیهش نباشه..
با تردید برگشت و پشت سرشو نگاه کرد ، فضا تاریک بود و فقط نوره تیر چراغ برق های توی کوچه بود که کمی خونه رو روشن میکرد..

-تو کی هستی؟؟

تهیونگ که در جواب چیزی به جز صدای نفس هایه فرد روبه روش نمیشنید، میخواست بره به سمته کلیده چراغ ها که فاصله زیادیم باهاشون نداشت، تا روشنشون کنه؛
اما هنوز قدمه سومش روهم برنداشته بود که صدای کشیدنه ضامنه اسلحه اون زن متوقفش کرد.
با کلافگی ساکشو رو زمین انداخت و دستاشو زد به کمرشو گفت:

-از من چی میخوای؟ چجوری اومدی تو خونم ؟؟‌

بالاخره نوره فندکه گرون قیمته دختر بود که توی صورتش سایه انداخت و چهره زیباشو به شکله غیر شفافی به نمایش گذاشت بعد از گرفتنه کامه عمیقه اول از سیگارش پا روی پا انداخت و این سری نوره نگین های براقه کفش های برندش بودن که چشم های تهیونگو زدن..

+اینجوری با مهمونت رفتار میکنی؟ نمیخوای یه نوشیدنی برام بیاری؟

تهیونگ کلافه بود حتی اتفاقاتی که از دیروز تا الان هم براش افتاده بودن رو نمیتونست هضم کنه و هیچ ایده ایم نداشت که این دختره چی از جونش میخواد و یا اینکه چه ربطی به اون جنازه و هان سو داره...

𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪Where stories live. Discover now