part 19 کلاهِ سیاهِ خاطرات

183 25 15
                                    


آهنگ پارت: romantic homicide

- پالومای تند عزیزم یکی از گرون ترین ترکیبات تکیلا ی اینجاست!

تهیونگ با استینش دور دهنش رو پاک کرد و با حرص از بینه دندوناش لب زد:

+میدونستی نمیتونم چیزای تند رو بخورم نه؟!

دختر تکخنده ای سر داد و موهای تهیونگو پشت گوشش فرستاد و با لحنه کنایه امیزی درحالی که نگاه و اشاره ش به کبودیای رو گردنه پسر بود گفت:

-فکر میکردم خوشت میاد داغ کنی!

تهیونگ درحالی که از عصبانیت رگ های اطرافه شقیقه ش متورم شده بودن دسته دخترو گرفت و با فشار زیادی که بهش وارد میکرد پسش زد که باعث شد بادیگارده فلورا قدمی به سمتشون برداره و همزمان با اشاره دختر سرجاش برگرده؛ تهیونگ تبهر خاصی تو عصبی کردنه بادیگارد هایِ آدمای معروف داشت بلعکس هرکس که سعی میکرد بهشون احترام بزاره تهیونگ حتی ذره ای هم براش مهم نبود و این تنفر دیرینه رو هرگز حتی پنهان هم نمیکرد:

+و منم فکر میکنم این به تو هیچ دخلی نداره!

دختر لیوانه خالیشو رو میز گذاشت و از جیبه کتش پاکته سیگاره مالبرو و زیپوی نقره ای رنگشو بیرون کشید و همون‌طور که یه نخ بین لب هاش قرار میداد گفت:

- میدونم که چیزای تند اذیتت میکنن..هدفمم یاداوری همین بهت بود!
تهیونگ با گیجی و قیافه ای که شبیه علامت سوال بود به چهره پنهان شده دختر توی دوده سیگارش ، که عملا هیچ جوره نمیشد حرف یا عکس العمل بعدیش رو حدس زده خیره شده بود:

+یاد اوری چی؟

دختر کامه دیگه ای از سیگاره گرون قیمتش گرفت و بیشتر به طرف تهیونگ چرخید:

-فرض کن هر روز مجبور باشی چیزی که ازش متنفری و برات اذیت کنندس رو بخوری..واکنشت چیه؟

تهیونگ تا خواست جوابی بده فلورا زودتر گفت:

+اصلا نیازی به فکر کردن نیست چون تو همین الانشم سه ساله تموم اینکارو انجام میدادی!

- چه چرتی داری بلغور میکنی؟منظورت چیه!!

فلورا طی یه حرکت غیر منتظره ی دیگه دستشو تو یقه لباسش برد و از تو سوتینش ورقه قرصی بیرون کشید و جلوی تهیونگ انداخت پسر با کلافگی قرص رو برداشت و گفت:

+این دیگه چیه؟!

-برات اشنا نیست؟

پسر نگاهی به پشت ورقه قرص انداخت و گفت:

+خب این کلوزاپینه مدتی برای اسکیزوفرنی مصرفش میکردم...مشکل چیه؟

فلورا سری از رو تاسف تکون داد و دود سیگارشو حبس کرد و موقع بیرون فرستادنش ادامه داد:

-یکی از قرصارو بیار بیرون و خووب نگاش کن!

تهیونگ با مکث کوتاهی کاری که فلورا بهش گفته بود انجام داد و حالا داشت به قرصه سفید رنگه کف دستش نگاه میکرد با تردید دستشو به بینی ش نزدیک کرد و قرص رو بو کرد که باعث شد سرشو بلافاصله بالا بیاره با بهت زدگی درحالی که دستپاچه و متعجبه به دختر نگاه کنه:
+ای..این..این

𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪Where stories live. Discover now