part 5 .نجاتم بده

284 40 3
                                    


« یک ماه پیش ایستگاه پلیس اینچئون»
+متاسفم سرهنگ لی قسم میخورم همچین اشتباهی دیگه ازم سر نمیزنه..
-جئون جونگکوک! توکی هستی؟ جایگاهت رو فراموش کردی؟
ما داریم اینجا خودمونو به آبو آتیش میزنیم واسه گرفتنه اون عوضی ! اونوقت تو چیکار میکنی؟
وظیفه تو نزدیک شدن به یکی از اون ایدلایی بود که زیر نظر پارک جیون تحت نظر بود نه اینکه بری اونجا از کسایی که بهشون زورگویی و ظلم میشه دفاع کنی و هویتتو لو‌ بدی و کاری کنی از اونجا بندازنت بیرون!
+اما مادر م...
-فکر نکنم بهت اجازه داده باشم وسط حرفم صحبت کنی!
ما میخوایم صادر کننده و کسی که دستورالعمل اون روان گردانارو ساخته رو پیدا کنیم مثله اینکه متوجه نیستی چندین نفر بخاطر این داروها مردن! مثله اینکه متوجه نیستی اون روانشانسه لعنتی خواهره کسیه که باعث و بانیه مرگ پدرت بود یا شایدم نمیخوای بفهمی چرا الان اینجایی این همه سال تلاش برا یه مامور درجه یک شدنت به همینجا ختم میشه؟

+متاسفم یه راهی پیدا میکنم... به یه بیمار دیگش نزدیک میشم.

-به کی؟ اون ایدل سوک بوم نرمال ترین مریضش بود بقیشون یا کارته قرمزی هستن یا کسایین که نیاز به مراقبت شدید دارن و بیماریشون حاده چجوری میخوای به یه همچین ادمایی نزدیک شی و ازشون حرفم بکشی و مدرک پیدا کنی دقیقا؟

+میشه پرونده بیمارهاشو بهم بدید؟
-از بازرس جو تحویلش بگیر...
نمیدونم میخوای چیکار کنی جونگکوک ولی بهتره هرچه زودتر این گندتو جمع کنی!

+بله.. متوجه شدم سرهنگ
بعد از احترام نظامی از دفتر مادرش خارج شد و به سمته اتاقه بازرسه دسته راسته مادرش راه افتاد

بعد از بررسی پرونده ها تقریبا داشت نا امید میشد که اسمه اشنایی لای پرونده های اخر دید ...

کیم تهیونگ
25ساله
بیماری : اسکیزوفرنیا نوع یک (وضعیت حاد)

نه امکان نداشت... فقط ارزو میکرد یه تشابه اسمی باشه و وقتی صفحات بعدی اون پرونده لعنتیو ورق میزنه عکسه تهیونگو اونجا نبینه ...
واقعا هم ندید عکسی که از تهیونگ اونجا بود خیلی شکسته و داغون نشونش میدادن نه مثله اون تهیونگی که بخاطر لبخندای مستطیلیش تو مدرسه معروف بود،
این اون پسر بچه ای نبود که جونگکوک میشناخت، زیر چشماش گود شده بود ، با حالت خسته و کلافه ای به دوربین خیره شده بود و شبیه یه ادمه فرسوده،
پیر و خسته بنظر می رسید...

دستاش میلرزید اگه واقعا میزد صفحه بعد و همون چیزایی که نباید، رو میخوند...
اگه مریضیش بخاطر اون اتفاق بوده باشه میتونست خودشو ببخشه؟
بخاطر سکوتش، بخاطر ترسش ، بخاطر خفه شدن و حرف نزدنش؟
بالاخره بخش توضیحات و پیدا کرد اما جرعت خوندنشو نداشت بعد از کلی کلنجار و مشت کردنه دستاش برای جلوگیری از لرزیدنشون شروع به خوندن کرد:
بیمار در سن پانزده سالگی در یک درگیری مجروح و محکوم به قتله غیر عمد شده اما پس از بهوش اومدن اکثر از خاطراتش رو به یاد نمی اورد به همین دلیل به دستور و تشخیصه پلیس بدلیل اینکه بیمار زیر سن قانونی بوده و حافظه ش رو از دست داده آزاد میشه پس از مدتی زیرنظر روانشناسه مربوطه درمانش رو آغاز میکنه و تشخیص داده میشه بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی هست و پس از دست دادن حافظه ش دچار توهمات شدید شده و ب....

𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪Where stories live. Discover now