𝙙𝙚𝙟𝙖 𝙫𝙪

By Akila9597

10.4K 1.1K 326

دژاوو (پیش از این دیده شده) کاپل:ورس( ویکوک ، کوکوی)، یونمین ژانر: ماجراجویی، انگست، رمنس،جنایی،اکشن، روانشنا... More

مقدمه
part 1 .چیزی که فقط او میدید
part 2 گُلِ فراموشم نکن
part3 او یا خیالش؟
part 4 !من یک توهم نیستم
part6 لمسه تو
part 7 خیال باف
part 8 !اینبار نه
part9 !شوخی کردم
part 10 ترس
part11 سایه ارغوانی
part12 نادلن
part 13 آژور
part 14 ابلیوین
part 15-16
*معرفی شخصیت ها
part17 اکوفوبیا
part 18 برانتاید
part 19 کلاهِ سیاهِ خاطرات
part20 ایندلیبل
part 21 دژاوو
part 22 تورنوموو
part 23 آبندروت
part 24 شینیو - 親友
part 25 آدریو
part 26 اوشا - usha

part 5 .نجاتم بده

303 43 3
By Akila9597


« یک ماه پیش ایستگاه پلیس اینچئون»
+متاسفم سرهنگ لی قسم میخورم همچین اشتباهی دیگه ازم سر نمیزنه..
-جئون جونگکوک! توکی هستی؟ جایگاهت رو فراموش کردی؟
ما داریم اینجا خودمونو به آبو آتیش میزنیم واسه گرفتنه اون عوضی ! اونوقت تو چیکار میکنی؟
وظیفه تو نزدیک شدن به یکی از اون ایدلایی بود که زیر نظر پارک جیون تحت نظر بود نه اینکه بری اونجا از کسایی که بهشون زورگویی و ظلم میشه دفاع کنی و هویتتو لو‌ بدی و کاری کنی از اونجا بندازنت بیرون!
+اما مادر م...
-فکر نکنم بهت اجازه داده باشم وسط حرفم صحبت کنی!
ما میخوایم صادر کننده و کسی که دستورالعمل اون روان گردانارو ساخته رو پیدا کنیم مثله اینکه متوجه نیستی چندین نفر بخاطر این داروها مردن! مثله اینکه متوجه نیستی اون روانشانسه لعنتی خواهره کسیه که باعث و بانیه مرگ پدرت بود یا شایدم نمیخوای بفهمی چرا الان اینجایی این همه سال تلاش برا یه مامور درجه یک شدنت به همینجا ختم میشه؟

+متاسفم یه راهی پیدا میکنم... به یه بیمار دیگش نزدیک میشم.

-به کی؟ اون ایدل سوک بوم نرمال ترین مریضش بود بقیشون یا کارته قرمزی هستن یا کسایین که نیاز به مراقبت شدید دارن و بیماریشون حاده چجوری میخوای به یه همچین ادمایی نزدیک شی و ازشون حرفم بکشی و مدرک پیدا کنی دقیقا؟

+میشه پرونده بیمارهاشو بهم بدید؟
-از بازرس جو تحویلش بگیر...
نمیدونم میخوای چیکار کنی جونگکوک ولی بهتره هرچه زودتر این گندتو جمع کنی!

+بله.. متوجه شدم سرهنگ
بعد از احترام نظامی از دفتر مادرش خارج شد و به سمته اتاقه بازرسه دسته راسته مادرش راه افتاد

بعد از بررسی پرونده ها تقریبا داشت نا امید میشد که اسمه اشنایی لای پرونده های اخر دید ...

کیم تهیونگ
25ساله
بیماری : اسکیزوفرنیا نوع یک (وضعیت حاد)

نه امکان نداشت... فقط ارزو میکرد یه تشابه اسمی باشه و وقتی صفحات بعدی اون پرونده لعنتیو ورق میزنه عکسه تهیونگو اونجا نبینه ...
واقعا هم ندید عکسی که از تهیونگ اونجا بود خیلی شکسته و داغون نشونش میدادن نه مثله اون تهیونگی که بخاطر لبخندای مستطیلیش تو مدرسه معروف بود،
این اون پسر بچه ای نبود که جونگکوک میشناخت، زیر چشماش گود شده بود ، با حالت خسته و کلافه ای به دوربین خیره شده بود و شبیه یه ادمه فرسوده،
پیر و خسته بنظر می رسید...

دستاش میلرزید اگه واقعا میزد صفحه بعد و همون چیزایی که نباید، رو میخوند...
اگه مریضیش بخاطر اون اتفاق بوده باشه میتونست خودشو ببخشه؟
بخاطر سکوتش، بخاطر ترسش ، بخاطر خفه شدن و حرف نزدنش؟
بالاخره بخش توضیحات و پیدا کرد اما جرعت خوندنشو نداشت بعد از کلی کلنجار و مشت کردنه دستاش برای جلوگیری از لرزیدنشون شروع به خوندن کرد:
بیمار در سن پانزده سالگی در یک درگیری مجروح و محکوم به قتله غیر عمد شده اما پس از بهوش اومدن اکثر از خاطراتش رو به یاد نمی اورد به همین دلیل به دستور و تشخیصه پلیس بدلیل اینکه بیمار زیر سن قانونی بوده و حافظه ش رو از دست داده آزاد میشه پس از مدتی زیرنظر روانشناسه مربوطه درمانش رو آغاز میکنه و تشخیص داده میشه بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی هست و پس از دست دادن حافظه ش دچار توهمات شدید شده و ب....

دیگه بیشتر از اون نتونست بخونه...
دستشو جلو دهنش نگه داشته بود و هق هق میکرد برگه که تقریبا تو دستش پاره و مچاله شده بود، روی زمین افتاد و پسر برای اینکه صدای گریه بلندشو خفه کنه مشتاشو پشته سرهم رویه اون میزه آهنی فرود می اورد...
+لعنتی...لعنتی... لعنتی چجوری همه این اتفاقا افتاد و من حتی متوجهش نبودم؟

***

+جیمین؟! منظورت چیه که یکی دوساله تهیونگو میدیدی و خبر داشتی که اوضاعش اینجوریه و حتی یه کلمه فاکی به من چیزی نگفتی!!

-میخواستی چیکار کنی مثلا؟ جلوی بیماریشو بگیری؟ اون حتی منو نمیشناسه و به همین بهونه ایم که بهش نزدیک شدم به زور میاد منو ببینه ...

+اما میتونستی حداقل بگی.. همه اینا تقصیر منه .

-چیو میخواستی بدونی جونگکوک..؟ از وقتی من یادمه تو همش تو ماموریت بودی و درگیر کاراتی اجراهای منم با هزار تا زور و التماس میای میبینی و درضمن اصلا فکر نمیکردم همیچین موضوعی یادت مونده باشه فکر میکردم برات یه هم مدرسه ایه نه بیشتر و جفتمون میدونیم اتفاقی که افتاد یه تصادف بود و دوتاتون اون لحظه میخواستین جون همو نجات بدید پس بحثی نمیمونه و اینکه اوضاع مثله چیزایی ک تو اون پرونده خوندی نیست تهیونگ خیلی حالش بهتره .. پس نمیخواد بیخود عذاب وجدان داشته باشی ،راستی...
اصلا تهیونگو از کجا پیدا کردی و این چیزارو از کجا فهمیدی؟

+مأمور پرونده ای هستم که طرفمون یه روانشناسه البته بهتره بگم یه دراگ دیلره حرفه ایه در غالبه یک روانشناس و حدس بزن چی تهیونگ مریضشه!

-یعنی از همون روان گردنا هم تهیونگ مصرف میکرده؟!!

+قطعا دارم میرم اونجا که همین چیزارو بفهمم.

-اها دیدی حتی بعده این همه سالم بخاطر کارت به فکر این افتادی و فهمیدی که چی به سر اون پسر بیچاره اومد نه بخاطر عذاب وجدانت.

+وای لطفا خفه شو جیمین تو طرف کی هستی؟

-مطمئنی اگر ببینتت نمیشناستت؟اگه خاطراتش برگردن یهویی میخوای چیکار کنی؟

+واقعا نمیدونم. فقط میدونم بخاطر گندی ک تو کمپانی زدم باید حتما این مأموریتو برم...

-چه مدت قراره بمونی؟

+تا هروقت که بتونم جیون و کسی که بهش وصله رو دستگیر کنم.

***
زمانه حال:

موقعی که صدای گریه های تهیونگو میشنید نمیتونست هیچکاری کنه و این کلافه و عصبی ترش میکرد دستی به صورتش کشید و ایرپادشو خاموش کرد بیشتر از اون نمیتونست به یه سوهانه روح گوش بده به چیزی که هر ثانیه بهش یادآوری میکرد که تقصیر اونه...

برگشت به سمت آشپزخونه و سفارشات و برداشت و برد سمته میزه مربوط بهشون نیم ساعتی به همین کار مشغول بود که با حس کشیده شدن لباسش به طرفی سمتش برگشت و دید دختری با موها و صورت ارایش شده و کوتاه و باز ترین لباس های ممکن با لبخند بهش خیره شده ..
خدا میدونست که جونگکوک توی این مدتی ک مجبور بود برا محکم کردنه جایه پاش تو اون رستوران با اینا لاس بزنه چه عذابی رو تحمل میکرد.

+چیشده؟ غذاتون مشکلی داره؟

-اوووه واقعا که اوپا منو یادت نمیاد ؟ پریشب اینجا بودم

جونگکوک همچنان با قیافه گیجی نگاش میکرد...

-کیم می هو ام تازه شمارتم بهم دادی ..!

+آااا یادم اومد چه خوب که دوباره اومدی

ولی جونگکوک هیچ ایده ای نداشت دختره روبه روش کدوم یک از اونایی بودن که تاحالا بهشون شماره فیکشو داده و هیچوقت به تماسا و تکست هایه هیچکدوم جوابی نداده

-گفتم خوب میشه بیام باهم یچیزی بخوریم..

و دندونی ترین لبخنده ممکنو به پهنای صورتش زد

+متاسفم کارمندای ما اجازه ندارن تو محل کارشون قرار بزارن کیم می هو شی!

واتتتتت !؟ جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ که درست از پشته سرش می اومد با تعجب سمتش برگشت...
این کی رسید اینجا ؟

-اوه چه جالب برای روابط شخصیه کارمنداتونم تعیین تکلیف میکنید؟

+نه خانم صرفا خدمتتون عرض کردم که میتونید تو ساعت غیر کاری و محلی به جز اینجا قرارتونو برگزار کنید ما به کارمندامون حقوق نمیدیم که بیان سرکار برن دیت!

و بعدم لبخنده مسخره ای به دختره ی بتونه کاری شده ی روبه روش زد و راه افتاد به سمت آشپزخونه البته بماند که تمام مدت جونگکوک داشت با دهنه باز نگاش میکرد این هزارمین باری بود که ته پز اینو میداد که بالادسته جونگکوکه و این واقعا کفریش میکرد انگار نه انگار دو دیقه پیش نگران گریه ها و حال روحی تهیونگ بود..

جونگکوک بعده دست به سر کردنه اون دختره داشت بشقابارو جمع می‌کرد و به اشپزخونه برمیگردوند که تهیونگو دید که داشت با دقت غذایی رو تزئین میکرد قطره های کوچیکی از عرق رو پیشونیه گندمیش بخاطر فضای گرمه اشپزخونه نشسته بود و حرکت دستاش همه چیز رو زیبا تر هم میکرد باعث میشد پسر برگرده به سالها قبل درسته خیلی چیزها تغییر کرده بود ، بدتر شده بود و چه بلاهایی که سر جفتشون نیومده بود اما تنها چیزی ک ازبین نرفته بود که هیچ، بیشتر هم شده بود زیباییه تهیونگ بود ...
اصلا متوجه نبود که مدتیه خیره شده به تهیونگ و پسر هم متقابلاً بهش نگاه می‌کنه سریع سرشو به جهتی حرکت داد و شروع کرد به ور رفتن با مواد اولیه ای که اضاف اومده بود داشت خالیشون میکرد توی سطله اشغال که یکی محکم کیسه رو از دستش گرفت
+میشه بپرسم داری چه غلطی میکنی؟
حالا تابلوی نقاشی ای که مدتی بهش خیره شده بود درست روبه روش وایساده بود..
-خب مگه نمیبینی دارم آشغالا رو جمع میکنم!

+اینا اشغال نیستن من با اینا غذا درست میکنم محض اطلاعت!

دسته جونگکوک رو از غذا ها با ضرب پس زد و زیر لب یا خودش چیزی گفت اما جونگکوک شنیدش

+واقعا نمیفهمم چجوری اینقدر شبیهن ولی در عین حال متفاوت.
در وهله اول متوجه منظور ته نشد اما بعد حرفی که به پارک جیون زده بودو یادش اومد
تو رستوران دیدتش...
شکله معشوقه قبلیشه ولی فقط از نظر ظاهری و ته بعده پدرش ازش متنفره
پس خودشو میگفت .. کسی که تهیونگ ازش متنفر بود خودش بود
*عالیه چه قدم های بزرگی برداشتی توی نزدیک شدن بهش واقعا...
با صدای خانوم شین که یکی از اشپزای اونجا بود به خودش اومد
-جونگکوک شی میز چهار لطفا!


...
12:01
از عصر تهیونگ از مغازه بیرون زده بود و هنوز برنگشته بود و جونگکوکم احتمال میداد که دیگه برنگرده درحاله بررسی اطلاعات جدیدی بود که از جیون بدستش رسیده بود شماره یکی از مأمورینی که براش کار میکردن و گرفت و منتظر شد:
+او.. ته جو چرا جواب نمیدی؟
-متاسفم قربان اتفاقی افتاده؟
+این گزارشی که فرستادی خیلی نا واضحهه نمیتونم خطت و بخونم یه خلاصه سریع از کلش بهم بگو

-بله حتما
ما دیروز ساعت 7:34 عصر پارک جیون رو دیدیم که از مطبش بیرون زد و حدودا نیم ساعت تا خارج از شهر رانندگی کرد و تو یه مکان متروکه که وسطه یه جنگل بود یه عده رو ملاقات کرد و ازشون دوتا کیف تحویل گرفت ماهم به دستور شما حرکتی نکردیم و منتظر بودیم که برادرش خودشو نشون بده اما خبری نشد...

+با همه این اوصاف خیلی عجیبه که هنوز هیچکس از کاری که داره میکنه با خبر نیست من حس میکنم یک نفر پشتشه و داره این قضایا رو لاپوشونی میکنه

-راستش قربان همون‌طور که میدونید اون نامزده یک کارآگاهه پلیسه ... یعنی ممکنه اون کمکش کرده باشه؟

+گفتی اسمش چی بود؟

-کیم نامجون قربان

+عجیبه اسمه آشنایی بنظر میاد...
تمام اطلاعاتشو برام بفرست

+بله قربان

*کیم نامجون... مثله اینکه همه کیم ها قراره یجوری به این پارک جیون لعنتی ربط داشته باشن ...

+امر دیگه ای نیست؟

-گوش کن ببین چی میگم ته جو...
اون به این سادگیا خودشو نشون نمیده برای رسیدن به مهره اصلی هم ما اول به اون نیاز داریم ...باید بگردیم دنبال نقطه ضعفش و بعد همونجارو زخمی کنیم و فشارش بدیم تا به پامون بیوفته...این تنها راهه.

+درسته اما نقطه ضغفش چی میتونه باشه؟
اون به عنوان یه خلافکار که بهترین درآمدو داره و برخلاف اصول خانوادگیش نه زنو بچه ای داره و نه هیچ کدوم از دخترایی که سعی کردن بهش نزدیک بشن زنده موندن اون حتی به افراد خودشم اعتماد نداره و اگر نیاز باشه تک تکشونو که براش جون میدنو بخاطر یه دروغ ممکنه با دستای خودش بکشه اون عملا به هیچ چی اهمیت نمیده که باهاش بخوایم تهدیدش کنیم و زمینش بزنیم... شما بهتر از هرکسی اون ادمه حرومزاده رو میشناسید قربان..

-معلومه که میشناسم! به نظر تو یه مرده پولداره بی دغدغه تو دهه سی سالگی زندگیش ،دلیل تنها بودن و هرشب هم خواب نشدنش با یکی از دخترای خوشگله اطرافش چی میتونه باشه؟

+آه ...خب...راستش..نمیدونم قربان

-خیلی احمقی... بیشتر از اینم ازت انتظار نمیرفت
دلیلش اینه که اون یه معشوقه داره و حدس بزن چی من معشوقشو میشناسم!
و با لبخنده پیروزمندانه ای ادامه داد:
-و اگر حاضر شه طعمه ما بشه برای بیرون کشیدنش، ما عملا بازی رو بردیم!

+وواه... هوشمندانه اس اما معشوقه ش کی هست ؟

- نبرد بینه پارک ها و کیم ها داره جالب میشه

...
یه بار دیگه نقطه به نقطه اون کافه رستوران لعنتی رو از چشم گذروند از زیر میز تا توی شیشه حبوبات هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت و جونگکوکم مدرک میخواست و باید به خونه تهیونگ دسترسی پیدا میکرد باید حداقل یه نسخه از اون قرصارو به عنوان مدرک به آزمایشگاه ارائه میکرد تا حداقل بفهمن دنبال چی هستن باید سعی میکرد بجای لجو لجبازی با تهیونگ بهش نزدیک بشه
این یه بازیه مزخرف نبود... اونا دنبال یه ادمه کله گنده بودن و غرور جونگکوک این وسط هیچ معنای فاکی ای نداشت ولی از طرفیم تهیونگ هیچ راهه ورودی به کسی نمی‌داد صرفا فقط میرفتو میومد سرش تو کار خودش بود و وسط این اوضاع به جونگکوک نیشو کنایه میزد
جونگکوک باید از این قضیه استفاده میکرد؛
از شباهتش به معشوقه تهیونگ ممکن بود دوباره تهیونگ نابود شه اما دیگه راهی نبود اون باید هرطور شده بود این طلسمه ده ساله، این نفرینی که این همه سال توش گیر کرده بودن رو از بین میبرد‌..








...

ووت و کامنت یادتون نره!🤍✨

Continue Reading