𝙢𝙮 𝙥𝙞𝙖𝙣𝙞𝙨𝙩

By HanaE5562

7.1K 958 177

پیانیست خسته ی داستانِ من... نگاهت شکسته است،تنهایی ات بزرگ شده است به وسعت جنگلی خشکیده از خیابان تاریکِ ش... More

توضیحات
Part 2
Part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
Part 12
Part 13
Part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
Part 19
Part 20
part 21
Part 22
part 23
part 24
Part 25
Part 26 end

Part 1

591 74 8
By HanaE5562

کفش هاشو درآورد و درحالی که سعی میکرد صدای نفس هاشو کنترل کنه شروع کرد راه رفتن رو نوک انگشت هاش ...

وقتی به در اتاق پدرش رسید گوشش رو روی در قرار داد و با دقت شروع به گوش دادن کرد ...

آقای جئون : اِمیلی لج بازی نکن تو که ندیدیش قول میدم ازش خوشت بیاد

صدای پوف کشیدن خواهر ناتنیش رو شنید و دقایقی بعد صدای اِمیلی پخش شد ...

امیلی : پدر تو که منو میشناسی چقد سخت گیرم فک نکنم اینی که شما برام در نظر گرفتید اونی باشه که من میخوام

آقای جئون : امیلی باور کن مرد رویاهاته! خوش هیکل و خوش قیافه! سوار کار ماهر! صدای بم! با شخصیت! پول دار! تازه مهم تر از اون از خانواده اسم و رسم دارین! بهت قول میدم خوشت میاد باشه؟

امیلی : فقط بخاطر شما قبول میکنم که بیاد ولی اگه دیدمش و خوشم نیومد چی؟

آقای جئون : خب اون موقع میتونی ردش کنی!

امیلی : قول دادیناا! اگه خوشم نیومد ردش میکنم!

آقای جئون : باشه قبوله.

چی داشت میشنوید؟! امیلی میخواست ازدواج کنه!؟ این بهترین خبری بود که میتونست بشنوه! یعنی قرار بود از صدای جیغ جیغوی خواهر ناتنیش و حضور کزاییش تو اون خونه راحت بشه؟

تو افکارش غرق بود و متوجه نبود اطرافش چه اتفاقی داره میوفته ولی وقتی به خودش اومد که در اتاق پدرش باز شد و با سر وسط اتاق پهن شد!

برای لحظه ای درد تو وجودش پیچید ولی استرس اینکه پدرش متوجه بشه گوش ایستاده بود باعث شد درد رو فراموش کنه و از جاش بلند شه ...

سریع صاف روبه پدرش ایستاد و سعی کرد ضایع به نظر نیاد ...

جانگ کوک : آم پدر، چطوری؟

آقای جئون : جانگ کوک!

جانگ کوک : بله؟

آقای جئون : هوف، زودتر کفشاتو بردار برو با امیلی کار دارم

سریع از فرصت استفاده کرد و با برداشتن کفش هاش از اتاق پدرش دور شد ...

بعد دور شدن از اتاق کار پدرش خنده ای کرد و با ذوق شروع به دویدن سمت اتاق خودش کرد.
یعنی میتونست از شر امیلی خلاص بشه؟!
خنده‌ی تو گلویی کرد و با خیال آسوده رو تخت افتاد؛
اونطور که پدرش توصیف کرده بود مردی که قرار بود با امیلی ازدواج کنه زیادی پِرفکت بود ولی مگه مهم بود؟ همینکه قرار بود از شر امیلی خلاص بشه باعث میشد احساس آسودگی کنه؛ بیچاره اونی که میخواست امیلی رو بگیره!

***
برای بار دیگه خودشو تو آینه برانداز کرد، مثل همیشه جذاب به نظر می رسید؛ در اتاقش خیلی محکم باز شد، این رفتار مطعلق به امیلی بود پس ریاکشنی نشون نداد تا اینکه امیلی رو تو آینه دید؛ شت!
سریع برگشت و غرید ...

جانگ کوک : این چه لباسیه امیلی؟ مثلا مرد رویاهات داره میاد ببینتت میخوای اینجوری بیای جلوش؟

امیلی : خیلیم قشنگه تو زیادی بد سلیقه ای ...

جانگ کوک : امیلی لطفا یه چیز بهتر بپوش حداقل طرف دلشو به تیپت خوش کنه

امیلی : اصن میدونی چیه تو داری حسودی میکنی و میخوای من لباس خوبی نپوشم!

جانگ کوک : اصلا چرا باید به تو حسودی کنم؟ بیچاره اونی که میخواد تورو بگیره

آخرای حرفش بود که صدای کوبیده شدن در اتاقش به گوش رسید، مثل اینکه امیلی بیرون رفته بود؛
حقیقت رو گفته بود! واقعا لباس چرتی بود، البته که همه مثل خودش خوشتیپ نیستن!
لبخند جذابی تو آینه به خودش زد و به سمت حیاط پشتی رفت ...

میز قشنگی تو باغ قصر درست کرده بودن حداقل شاید پرنس دلشو به پول و قدرت امیلی خوش می‌کرد؛

دستشو سمت غذا به قصد انگولک کردنش برد ولی صدای نا آشنایی که شنید متوقفش کرد ‌...

ناشناس : ببخشید؟

سری دستشو از ظرف دور کرد و سمت صدای بم و قشنگی که شنیده بود برگشت؛ برای لحظه ای متوجه نشد چه تغییراتی تو وجودش رخ داد که قدرت تکلم رو ازش گرفته بود ...

مرد خوش قیافه و قد بلندی با اسب مشکی تو چند متریش ایستاده بود ...

نمیتونست انکار کنه ولی اون مرد ...

با شنیدن صدای پدرش افکارش بهم ریخت!

آقای جئون : اوه پرنس کیم! خوش اومدید!

پدرش وارد حیاط پشتی شد و سمت مرد روبه روش رفت و خیلی گرم شروع به احوال پرسی کرد.
پشت سرش امیلی و مادرش وارد حیاط شدن و سلام و احوال پرسی کوچیکی با مردی که پدرش کیم خطاب کرده بود کردن ولی این درمورد امیلی صدق نمی‌کرد؛

امیلی خیلی خشک یه سر تکون داد و سمت میز رفت و با بیرون کشیدن یکی از صندلی ها پشت میز نشست ...

پدرش جلو اومد و اشاره ای به جانگ کوک کرد و لب زد ...

آقای جئون : ایشون پسرم هستن!

لحظه ای به خودش اومد و جلو رفت، دستش رو توی دست دراز شده‌ی پرنس کیم قرار داد و همون لحظه بود که ساعقه‌ی عمیقی رو تو چشم هاش حس کرد ...

جانگ کوک : جئون جانگ کوک هستم؛

تهیونگ : ولی شنیدم جونگ کوک هم بهت میگن!

جانگ کوک : اوه بله دوتاش درسته

خندی تو گلویی رو از طرف پرنس کیم شنید و صدای زیباش رو تو دلش تحسین کرد ...

***

معاشرت با پرنس کیم زیادی به دل جانگ کوک نشسته بود، بعد از ناهار پدرش برای آماده کردن وسایل ماهیگیری جمع رو ترک کرده بود و مادر ناتنی جانگ کوک با اشاره بهش فهموند که باید جمع رو ترک کنن و پرنس کیم رو با امیلی تنها بزارن؛ ولی جانگ کوک نمیخواست‌ ...
نمیخواست جمع رو ترک کنه تا امیلی که به مغرور تربن حالت خودش در اومده بود بتونه با پرنس کیم معاشرت داشته باشه ...
ولی خب، نمیتونست مخالفت کنه پس مثل بچه هایی که اجازه خوردن خوراکی ازشون گرفته شده، با لبای آويزون و یه معذرت خواهی جمعشون رو ترک کرده بود ...

از پشت پنجره اتاقش جوری که سعی میکرد ضایع نباشه و دیده نشه اون دو رو دید میزد و گاهی متوجه تکون خوردن لبای پرنس کیم به نشونه صحبت کردن میشد ولی امیلی بیشتر با جوابای کوتاه و زبان بدن جواب میداد و این اعصابش رو بهم می‌ریخت ...

امیلی همیشه وراج بود ولی الان جوری رفتار می‌کرد که پرنس کیم معذب بشه و این جانگ کوک عصبانی می‌کرد ...




Continue Reading

You'll Also Like

40.9K 5.3K 52
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
189K 23.6K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
22.5K 2.6K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
19.6K 4.6K 16
➳ JK Marry Me درحال آپ ✍🏻 قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانه‌ی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دوربی...