W̸a̸y̸ O̸f̸ K̸i̸n̸g̸s̸

Bởi littleHosna

13.5K 3.8K 366

🆈︎🅸︎🆉︎🅷︎🅰︎🅽︎ -من اربابتم شیائوجان و قلب و جونت برای من و مدیون منه و همینطور من برده ی تو ام چون تو من... Xem Thêm

دعواها..دلم براشون تنگ میشه!
باهاش کنار بیا!
من میخوام پادشاه باشم🖤
بدون تکیه گاه!!
&تولد یک قاتل&
$آماده شدن هیولا$
نامه ی آخر🖤
در انتظار کشتن❣
زود دیر میشه!🕳
حس خوب انتقام🍃
منحل کردن تیم💉
میتونم گریه کنم!!
همین رو میخوام؟!!
برای کی گریه میکنم؟!₩
معنی تو چیه؟!£
چی کارکنم تا فقط زنده بمونم؟!&
در بحث پول پسر کی هستم؟!
برای فروش روحت آماده ای؟!
یک مرگ شاعرانه...
قابل اعتماد در جنگ!
شیاطین پیروی نمی کنند🛡
هرمانعی از جمله تورو نابود میکنم!!❤
جذاب ترین مرد بعد من🔞
خوشحال غمگین:)💔
عجیب نیست عشقه:)❤
عشق بچه گونه💔
جنگ خاندان شیائو!!
برای تصور بهتر(پارازیت!!)
عشق مون رو به یک دختر میفروشی؟!
🔞از امشب فرمانده ات میشم🔞
🔞مقام کلفتی🔞
کیلر!!
دوباره سفید
شلیک کن یا تحملم کن!!💔
سگ وفادار💔!!
هیچکس...هیچکس...ییبو؟!
انتقامت رو از خودم میگیرم❤
تاجی برای یک ولیعهد👑
عدالت به شکلی متفاوت!..
خوب بد یا بدخوب؟!
سوژه های زندگی♤
جوابش اسبه=/
وارون شده ی یک دژاوو!💔
خودت دنبالم بیا❤🔞
آدم های متغیر♡گذشته های ماندگار ❤
بهترین زن عالم💔
دیوانگی و عاشقی❤🔞
عشق کودکی❤
دسر شکلاتی!❤🔞
سقوط زیر ماه!
قانون ها❤
زوج و فرد❤
انسان نبودن💔
بیشتر بشناس!❤
پرده ی آخر
❗لطفا بخوانید❗

قرارداد نانوشته❤

237 63 13
Bởi littleHosna

صبح ییبو را از خواب بیدار نکرد و خودش راهی شرکت شد

-چرا به این فکر نکردم که چطور باهم رو به رو میشیم!؟..

موهایش را در ماشین مرتب کرد و از آن پیاده شد تا کارش را شروع کند

-سلام دی دی!
برای شروع روز کاری جدیدش واقعا همین را کم داشت تا کاملا قهوه ای رنگ شود

-سلام شیان گه!
شیان با لبخندی دوستانه اورا در آغوش فشرد و دو ضربه به پشتش زد

-کارها تا الان چطور بوده؟!
-اون رو که باید شما تعیین کنید اما برای من راحت می گذره..

خوشحال بود که با داشتن هایکوان کارهایش را سریعتر و بهتر یاد می گرفت

_خوبه...
صدای شیان افت کرد و دندان هایش روی هم فشرده شد

باید یک نقشه برای رد صلاحیت ژان پیدا می کرد!!

جان هم تمام حرکات شیان را زیر نظر داشت تا دشمنش را بهتر بشناسد!

سال های زیادی با یکدیگر دوست و برادر بودند اما هرگز شیان را همچین آدمی ندیده بود...
البته برای جان اوهم قربانی بود!!

*****

به اتاقش رسید و تقریبا نصف روز بیکار بود و الان با لپتاپ بازی می کرد که در باشتاب باز شد

-احمقییی؟!!
ییبو در را پشت سرش بست و با قدم های بلند سمت جان آمد و قبل عکس العملی جز درشت کردن چشم هایش روی صندلی قفلش کرد

-چیزی..ش..
-چرا بیدارم نکردی؟!...انقدر سرخود رفتار نکن جان!..رابطه ی ما بادیگارد و رییس نیست!!

جان آب دهنش را قورت داد و منتظر شد تا ییبو روشن کند آنها چه رابطه ای دارند...دوست پسریم؟!

ییبو پایین و پایین تر آمد و قبل رسیدن به لب های جان تغییر مسیر داد و لب هایش را به لاله ی گوشش چسباند..لحن آرام اش جان را به لرز انداخت

-من اربابتم شیائوجان و قلب و جونت برای من و مدیون منه و همینطور من برده ی تو ام چون تو من رو به زندگی برگردوندی و هدف دادی پس بهم حق بده بخوام شیشه ی عمرم رو همه جا کنارم داشته باشم!

این بهتر از اعتراف عاشقانه به دلش نشسته بود و باعث شد حس سربار بودن نداشته باشد چیزی که همیشه فکر می کرد هست!

-هم اربابمی هم برده ام؟!

ییبو پیشانی اش را به پیشانی او چسباند و با چشم هایی که در خود اژدها مخفی کرده بودند به چشم های پاک و غرق نور جان خیره شد و لبخند زد

-درسته..ارباب قلبت..مطیع دستوراتت ولیعهد من!

جان قلب فشرده ولرزانش را با رساندن لب هایشان به همدیگر تسکین داد و اوهم لبخند زد

-باید برای همیشه پیشم باشی شوالیه ی من..
-امر امر شماست سرورم:)

و بوسه عمیق تر شد تا مهری بر قراداد نانوشته ی شان باشد
***

Đọc tiếp

Bạn Cũng Sẽ Thích

199K 24.5K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
3.3K 769 20
"نمیدونم چرا آیوآن بهت میگه مامان اما بیا تا وقتی متوجه میشه که تو مامانش نیستی یه قرارداد امضا کنیم." «حق الزحمه...؟ قرار داد...؟» "اگه میخوای میتون...
5.1K 1.1K 22
شیائو جان پسری مظلوم و ارام که توسط پدر و همسر پدرش اذیت میشه. وانگ ییبو رئیس یه گروه مافیایی اسلحه چین که پدر جان همکار و شریکشه. ایا ازدواج اجباری...
44.1K 9.4K 83
داستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶‍♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فق...