You owe me a dance

By Mariajin1994

30.6K 5.2K 4.8K

جین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای... More

شروع
رستوران
الوارهای سبز
سفارشات
پایان کار
پرواز
استوری
سالن رقص
دفتر
خانواده
شایعه ها
شانس
پیک نیک
صحبت
تناقض
پنهان شده
ملاقات
خواستگاری
هاسکی
منحرف
مشکی
مهمان
عروسی
هدیه عروسی
آپارتمان
قلقلک
تولد
عکس
کیک آبی
بهشت
زیاده روی؟
کریسمس
شبتاب
بلیت
تکیه گاه
جلسه
طلاق
رقص

پیشنهاد

1.2K 218 189
By Mariajin1994

+افتخار میدی با من برقصی؟

عجیب ترین جمله ای بود که جین میتونست انتظار شنیدنش رو داشته باشه...شوکه ابتدا به اطراف و بعد به دست دراز شده به سمتش نگاهی انداخت و خنده ای متعجب زد:

_شوخی میکنی؟

و نگاهش رو به سمت دختر مومشکی کنارش داد:

_آیرین...

دختر کنارش هم به اندازه ی پسر متعجب بود و بعد از چندبار  چرخوندن نگاهش بین دو پسر، خواست حرفی بزنه که صداش بین صدای بم پسر میزبان قطع شد:

+راستی آیرین...فکر کنم با نامجون آشنا باشی.

جین به فردی که با هدایت تهیونگ به جلو اومده بود نگاهی انداخت...پسر قد بلندی که با عینک روی چشمهاش و چال گونه اش، شدیدا جذاب و دوست داشتنی دیده میشد...صدای آیرین رو شنید:

×عاااا بله....هم دانشگاهی بودیم...خوشحالم بازم میبینمتون نامجون شی.

*منم همینطور...شما باید جین باشید درسته؟

به سمتش برگشته بود و با چال زیبای روی گونه ش مخاطب قرارش داد...جین ابرویی بالا داد و خاست جواب بده که با ضربه ای که به پهلوی پسر قدبلند خورد، نگاهش از جین به سرعت گرفته شد و دوباره به سمت آیرین برگشت:

*افتخار یک رقص رو بمن میدید؟

طره ای از موهای مشکی ریخته روی صورتش رو، پشت گوشش داد و با تاییدی که از پارتنر رقص قبلیش گرفت با پسری که مشخص شد اسمش نامجون بود، به سمت محل اصلی رقص حرکت کرد...با صدا شدن اسمش نگاهش رو از مسیر رفتنشون گرفت و به پسر مقابلش داد:

+خب جین...چی میگی؟با من میرقصی؟

لبخندی که روی لبهای قرمزش بود، اجازه ی رد کردن به جین نمیداد، پس فقط بهانه آورد:

_عااااا فکر نکنم جالب باشه تو این مهمونی دو تا پسر باهم برقصند.

لبخندش به گوشه ی لبش رفت و با نزدیک تر شدن، شونه پسر زیبای مهمون رو گرفت و به سمتی اشاره کرد:

+ببین...

درسته...فراموش کرده بود...جیمین پسر خاله ی تهیونگ تقریبا جایی اواسط محل رقص دستهاش رو دور گردن پسر خانواده ی مین انداخته بود و با چشمهای گره خورده در هم میرقصیدند...دنبال بهانه ی دیگه ای گشت:

_اوه میز غذا رو آوردند...خیلی گرسنه م بود.

به سمت میزهای بزرگ آماده شده حرکت کرد که دستش از پشت گرفته شد...نگاهی به چشمهای تیره ی پسر پشت سرش انداخت و با لحن هول شده ای گفت:

_بذار یه چیزی بخورم انرژی بگیرم بعد برقصیم.

+دستت چی شده؟

به دست باند پیچی شده ش نگاهی انداخت و با لبخندی جواب داد:

_چیزی نیست...موقع آماده شدن به لبه ی تخت گیر کرد یکم پوستم پاره شد.

پسر میزبان، دستش رو بالا آورد و بررسی کرد:

+مطمعنی چیزی نیست؟ نرفتی پیش دکتر؟؟بذار دکتر خانوادگیمون توی مهمونی هست الان پیداش میکنم.

خاست حرکتی کنه که بازوش توسط دست ظریفی گرفته شد:

_میدونی که مامانم پرستاره و گفت چیز مهمی نیست..اون دستمو دید و بست...الان فقط گرسنمه و میخوام برم یه چیزی بخورم...

وبدون توجه به نگاه دوباره ی تهیونگ روی دست باندپیچی شده ش به سمت میز غذا حرکت کرد...

روی میز انواع خوراک ها و غذاهایی که جین نمیتونست اسم بعضی ها رو به خاطر بیاره، چیده شده بود و ترتیب و رنگ های اشتهاآور مخلفات روی میز، جین رو حریص تر و گرسنه تر میکرد...به سمت بشقابی دست برد و با برداشتنش، به سرعت بشقاب از دستش کشیده و چنگالی جلوی صورتش گرفته شد:

+اینو امتحان کن...خودم شخصا گفتم تو منو باشه.

به تکه گوشت برشته شده ای که سس قهوه ای رنگی ازش سرازیر بود، نگاهی انداخت و با ادامه دادن مسیر چنگال، به چشمهای مشتاق و پر از شعف پسر جذاب میزبان رسید...دست دراز کرد تا چنگال رو از دست پسر بگیره که مسیرش عوض شد:

+نه این چنگال منه بهت نمیدمش...فقط دهنتو باز کن، تو دهنت میذارمش.

جین برای چندمین بار توی این شب متعجب به اطرافش نگاه کرد و وقتی مطمعن شد مخاطب تهیونگ کسی جز خودش نیست، آهسته دهانش رو باز کرد و لقمه رو بلعید...مزه ی اون لقمه فوق العاده ترین‌چیزی بود که جین چشیده بود...چشمهاش که از شدت لذیذ بودن غذاش بسته شده بود رو باز کرد و به چشمهای مشتاق رو به روش نگاه کرد:

_فوق العاده بود...بازم از همون میخوام...از کجا برش داشتی؟

بلند خندید:

+آروم باش...همش مال تو...ولی بیا این یکیم امتحان کن.

و لقمه ای اینبار سفید رنگ که با سبزیجات پوشیده شده بود رو به سمت دهنش گرفت...جین صورتش رو برای بلعیدن جلو برد که صدایی متوقفش کرد:

×جین...عزیزم...تهیونگ رو دیدی پس.

به سمت صدا برگشت و پدر خوشحالش رو در حالیکه دستش رو پشت شونه اش میگذاشت دید:

+عمو جان...

تهیونگ با لبخند گرمی به پدر جین نگاه کرد و لقمه رو پایین آورد...ایل سوک به سمت میز بزرگ غذا نگاهی انداخت و گفت:

×برای اومدن سر میز غذا یکم زود نیست؟میتونستید...

تهیونگ حرف پدر جین رو قطع کرد و با اعتراض جواب داد:

+به نظر منم زود بود ولی جین گرسنه ش شده و بخاطر غذا خوردن حتی درخواست رقص منو رد کرد.

جین سعی کرد بی توجه به بحث خودش رو با قارچ های سوخاری روی میز مشغول کنه که دست پدرش ضربه ای کوچک به شونه اش زد:

×جین پسرم...میدونی که زشته درخواست رقص میزبان رو رد کنی؟

از عکس العمل پدرش تعجب کرده بود و بیشتر از این نمیتونست اون صحبت رو نادیده بگیره، پس آروم رو به پدرش لب زد:

_رد نکردم...فقط گفتم بعد از غذا...گرسنه م بود چون امروز وقت نکردم ناهار بخورم.

قبل از اینکه پدرش فرصت سرزنش کردن پیدا میکرد، تهیونگ بشقابی برداشت و در حالیکه از هر ظرف تیکه ای غذا روی بشقاب میگذاشت، گفت:

+چرا نگفتی ناهار نخوردی جین؟؟

ظرف رو به سمت پسر مهمان گرفت و ادامه داد:

+عمو جان حق با جینه باید اول یه چیزی بخوره که انرژی داشته باشه..راستی جین..‌.

به سمت پسری که بشقاب به دستش، نگاهش میکرد، برگشت:

+شنیدم تازه از دانشکده ی معماری فارغ التحصیل شدی...طراحی میخوندی درسته؟

جین سری به نشانه ی تایید تکون داد  و لقمه ی زرد رنگ ژله مانند رو از داخل ظرف برداشت...تهیونگ خوشحال ادامه داد:

+عالیه...میدونی من قراره تو همین سئول زندگی کنم، برای همین یه خونه خریدم ولی نیاز دارم یکی برام کاملش کنه...نظرت چیه؟؟؟

×اوه پسرم این عالیه...نظرت چیه جین؟

هر دو مرد خیره به پسری که قاشق داخل دهانش خشکیده بود، نگاه میکردند و منتظر جواب بودند...جین به زور لقمه رو قورت داد و با تردید جواب داد:

_اما من تجربه ی زیادی ندارم بهتر نیست از یه حرفه ای تر...

تهیونگ حرفش رو قطع کرد و با اخمی تصنعی گفت:

+برای این یکی دیگه بهانه قبول نمیکنم...هرچقدر که بقیه ی طراح ها میگیرن، دو برابرشو بهت میدم ولی باید قبول کنی...

جین نگاهی به چهره ی خوشحال و امیدوار پدرش انداخت و به سمت تهیونگ سری به نشانه ی تایید تکون داد:

_باشه قبوله.

+عالیه...

دستهاش رو مشت کرد و به سمت هوا پرتاب کرد...جین متعجب به این صحنه نگاهی انداخت و گفت:

_ولی اول باید جایی که قراره طراحی بشه رو ببینم...

تهیونگ خوشحال دستهاش رو داخل جیبش فرو برد و لبخندش بزرگ تر شد:

+مشکلی نیست...ناهار فردا رو باهم میخوریم تا در مورد جزئیات قرارداد صحبت کنیم و بعدش میریم خونه رو ببینی،خوبه؟

جین لقمه ای اینبار از‌ پوره ی عجیبی که تهیونگ داخل ظرفش گذاشته بود، برداشت و نزدیک لبهاش نگه داشت:

_باشه مشکلی نیست.

شونه ای بالا انداخت و بدون توجه به برق کورکننده ی چشمهای خیره ی تهیونگ، روی خودش، لقمه رو به داخل دهانش فرو برد...

................................................................
خب چون نوشته بودم گفتم بذارم که باز شاید بتونم پارت بعد رو بنویسم...

نظرتون در مورد جینی و تهیونگی؟؟؟

دیگه اینکه چون جینیم واکسناشو زده یکم خیالم راحته ولی بازم بیا دعا کنیم زودتر خوب بشه...اصلا کلا هرکی کرونا گرفته زودتر خوب شه❤❤❤

Continue Reading

You'll Also Like

65.9K 5K 27
کاپل: کوکوی، سپ ژانر: انگست، ارباب برده ای، اسمات، امپرگ، هپی اند، بی دی اس ام،لیتلی فیک جوریه ک فقط اولش میشه گفت ارباب برده ایه کل فیک اینطوری نیست...
34.6K 5.6K 32
☆ Second Hybrid ☆ ___________________________________________ سوکجین دانشجوی 20 ساله ای که مجبور میشه برای تحقیق روی گلهای کم یابی به جزیره ججو سفر ک...
261K 41.5K 63
سون سام /آمپرگ/امگاورس/ومپایر/ساحره/انگست/هپی اند خلاصه: 6امپراطوری قدرتمند جهان،6برادر متحد که طبق حرف پیش گوی بزرگ دنبال تنها امگای باروروجفتشون هس...
7.3K 1.5K 34
یه داستان کلیشه‌ای... که صرفاً جهت اینکه تهجین خیلی کم پیدا میشه اینجا شروعش میکنم