🌟 I Will Find You 🌟

By nil_fic11

16.5K 2.1K 1.6K

📌نام فیک: I will find you 📌ژانر: پلیسی_عاشقانه 📌کاپل ها: Jenmin & Taerosé 📌خلاصه: جیمین و جنی همسایه و ه... More

🥳 تیزر 🎥
🎭بیوگرافی🎭
پــارتــ_1
پــارتــ_2
پــارتــ_3
پــارتــ_4
پــارتــ_5
پــارتــ_6
پــارتــ_7
«صحبتی کوتاه»
پــارتــ_8
پــارتــ_9
پــارتــ_10
پــارتــ_11
پــارتــ_12 (13+)
پــارتــ_13
پــارتــ_14
پــارتــ_15
پــارتــ_16
پــارتــ_17
پــارتــ_18
پــارتــ_19
پــارتــ_20 (13+)
پــارتــ_21
پــارتــ_22
پــارتــ_23
پــارتــ_24
پــارتــ_25
پــارتــ آخــر

پــارتــ_26

345 45 97
By nil_fic11

پارت_26

"جنی"

_مامان بابا کجاست؟!

مامان اومد سمتمو دستاشو گذاشت دو طرفه شونه هام و منی که نیم خیر شده بودمو دوباره روی تخت خوابوند.

+دخترم بابات...

نتونست حرفشو تموم کنه و شروع کرد به گریه کردن.

با دیدنه این حالته مامانم استرس و ترسم بیشتر شد. به پتوی روی پام چنگ زدمو با صدای لرزون و شکننده ای گفتم:

_لطفا یکیتون یه چیزی بگه من دارم دق میکنم.

~رزی: اونی بابا تیر خورده!

جمله ی رزی تو سرم اکو شد.

_ چ... چی گفتی؟!

~کله شب داشتن عملش میکردن و خداروشکر گلوله رو در آوردن ولی 24 ساعته آینده حیاتیه.

_میخوام ببینمش!

با گفتنه این حرف سریع از جام بلند شدمو سرمم رو هم همراهم بردم.
مامان و رزی پشته سرم اومدن دنبالمو مامان بازومو گرفت ولی من انگار تو این دنیا نبودم و تنها چیزی که بهش فکر میکردم بابا بود.

+دخترم بیا بریم تو اتاقت یکم استراحت کن سرمت که تموم شه مرخص میشی بعدش با هم میریم پیشه بابات باشه؟

_بابا تو کدوم اتاقه؟

+لطفا اینطوری نکن جنی فعلا بدنت خیلی ضعیفه قول میدم بعد از اینکه سرمت تموم شد ببرمت پیشش باشه خوشگلم؟

~مامان راست میگه اونی بابا تو بخشه و ما الان نمیتونیم بریم ملاقاتش.

_چشمام بینه مامان و رزی و محیطه اطرافم در گردش بود و هر دوشون وقتی جوابی ازم نشنیدن دستمو گرفتنو سمته اتاقم راهنماییم کردن.

......................................................

"رزی"

کله شبو با استرس روی صندلی نشسته بودمو منتظره شنیدنه جواب از دکتر بودم و به خاطره همین، هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی خیلی خسته بودم. احساس میکردم که دیوارای بیمارستان دارن بهم فشار میارنو هر لحظه ممکنه که خفه شم برای همین از اتاقه اونی خارج شدمو خواستم برم بیرون یکم هوا بخورم که سر راهم یونگو دیدم و سر جام خشکم زد. اصلا انتظار نداشتم اینجا ببینمش.

_یونگ شی اینجا چیکار میکنی؟

+رزی شی فکر میکنم وقتشه که با هم حرف بزنیم...
.
.
.
_ تنهایی روی نیمکته محوطه ی بیمارستان نشسته بودمو به یه نقطه ی نامعلوم زل زده بودم.
سعی میکردم حرفایی که چند لحظه پیش شنیده بودمو سبک سنگین کنم ولی این حرفا چیزی نبود که بشه به این راحتیا هضمش کرد.

_همه چی برنامه ریزی شده بود!

من دختره احمقی نیستم و میدونم که هیچکدوم از اتفاقایی که بینه منو تهیونگ افتاد الکی نبود و اینم میدونم که ازمون سو استفاده شده. هم من و هم خواهرم ولی نمیتونم هیچکدومشونو سرزنش کنم و تنها کاری که میتونم بکنم اینه که این رابطه رو تمومش کنم.
یونگ یا همون جیمین بهم گفته بود که اون شب همراهه بابام تهیونگم تیر خورد و به همین بیمارستان منتقلش کردن.
از اونجایی که تایمه ملاقات بود با راهنمایی پرستار و پوشیدنه لباسای مخصوص وارده بخش شدم.
تهیونگ با چشمای بسته روی تخت دراز کشیده بود و با دیدنش هم عصبانی شدم و هم ناراحت.
روی صندلی کنارش نشستمو به صورته سفید و رنگ پریدش زل زدم.

_باورم نمیشه که به اینجا رسیدیم. حتی فکرشو هم نمیکردم یه روزی بشنوم که ازم سو استفاده کردی.
کی میخواستی در موردش بهم بگی؟ اصلا میخواستی که بگی؟

تنها جوابی که شنیدم سکوت بود. قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید.

_با اینکه زندگیمو زیر و رو کردی ولی دیدنت تو این وضعیت خیلی آزارم میده و قلبمو میشکنه پس زود خوب شو.

برای آخرین بار به حلقم نگاه کردم و از انگشتم در آوردمش و گذاشتمش روی میز.

_تو یکی از شیرین ترینو تلخ ترین اتفاقات زندگیم بودی.
خداحافظ کانگ تهیونگ!

......................................................

"جنی"

سه روزی از عمل بابا میگذشت ولی به خاطره درد زیاد مدام بهش مسکن تزریق میکردن و مدت زیادی بیدار نمیموند.
موفق شدم مامانمو رزی رو برای چند ساعت بفرستم خونه تا استراحت کنن چون خیلی خسته بودن و موندنشون فایده ای نداشت.
ساعت 12 شب بود و من سخت مقاومت میکردم که نخوابم اما دیگه نمیتونستم چشمامو باز نگه دارم برای همین به مامور پلیسی که واسه بابام گذاشته بودن تا فرار نکنه نگاهی انداختمو با خودم گفتم اون حواسش به بابا هست تا من برم قهوه بگیرمو برگردم. از جام بلند شدم و رو به مامور گفتم چند لحظه میرم کافه ی کناره بیمارستان و اونم در عوض سرشو تکون داد و گفت که مراقبه. حالا بماند که واقعا گذاشتنه مامور مسخره بود چون امکان نداشت بابام با اون وضعش بتونه فرار کنه...

........................................................

"جیمین"

توی ماشینم نشسته بودم و مردد بودم که برم داخل یا نه چون میدونستم جنی و خانوادش تو بیمارستانن و روبه رو شدن باهاشون واقعا برام سخت بود چون خودمو مسئوله وضعیته الانه جونگ وون میدونستم ولی از طرفی ام خیلی دلم میخواست به تهیونگ سر بزنم.
به ساختمونه بیمارستان زل زده بودم که یهو جنی رو دیدم که داشت از اونجا خارج می شد.
با فکر اینکه الان میتونه فرصته خوبی باشه از ماشین پیاده شدمو رفتم داخل.
داشتم مسافته راهرو رو طی میکردم که به یه پرستار که داشت با سرعته زیاد از کنارم رد می شد برخورد کردم. برگشتم تا عذرخواهی کنم اما با دیدنه کسی که کنارم تو لباسه پرستاری وایساده بود شوکه شدم.

_جونگ جین؟!

جونگ جینم با دیدنم تعجب کرد ولی خیلی زود به خودش اومد و شروع کرد به فرار کردن و منم دنبالش دوویدم.
از بیمارستان خارج شد ولی به خاطره پای مصدومش نتونست ادامه بده و افتاد زمین منم تو همون حال از پشت دستاشو گرفتمو دستبند زدم.

_کی فکرشو میکرد جونگ جینی که چندین ماهه تحت تعقیبه انقدر راحت گیر پلیس بیفته؟

جونگ جین در حالی که رو زمین دراز کشیده بود قهقهه ای زد و گفت:

~من کارمو کردم دیگه برام مهم نیست که چی پیش میاد و باهام چیکار می کنین.

با این حرفش تازه یاده جونگ وون افتادم و محکم جونگ جینو تکون دادم.

_لعنت بهت چیکار کردی حرومزاده؟!

+کاری که خیلی وقت بود دلم میخواست انجام بدم!

_نه نه نه نه! این اتفاق نباید میفتاد!

.......................................................

"سوم شخص"

جنی با قهوه ی توی دستش رفت سمته اتاقه باباش ولی با دیدنه دکتر و پرستارا کنار اتاقه باباش با حالته نگرانی پرسید:

_آقای دکتر اینجا چه خبره؟!

~دکتر: خانوم کیم! متاسفم ولی مثله اینکه یه نفر با یونیفرمه یکی از پرستارا وارد اتاق پدرتون شده و سعی داشته بیمار رو خفه کنه.

جنی شوک زده به آقای دکتر خیره شد و با ترس و اضطراب پرسید:

_بابا؟!

~ متاسفم خانومه کیم ما نتونستیم به موقع برسیم و پدرتونو نجات بدیم.

لیوانه قهوه از دسته جنی افتاد و محتویات داخلش روی زمین ریخت.
جنی سمته دکتر حمله کرد و با صدای بلند گفت:

_مرتیکه میفهمی داری چی میگی بابای من همین چند لحظه پیش زنده بود!
معلومه که داری بهم دروغ میگی برو کنار میخوام ببینمش.

دکتر جلوی جنی رو گرفت:

~خانوم کیم لطفا آروم باشید. الان نمیتونید برید داخل. اتاق صحنه ی جرمه و کسی حقه ورود بهش رو نداره.

جنی با شنیدنه این حرف عصبی تر شد و بدنش شروع به لرزیدن کرد و قطره های اشک صورتشو خیس کردن.
دکتر از پرستارا کمک خواست تا جلوی جنی رو بگیرن. صدای جیغ و داد های دلخراش جنی تو محیطه بیمارستان پخش شده بود.

_ولمممممم کنیییییننننن بـــــــــابـــــــا!

کم کم پاهاش قدرتشونو از دستت دادن و جنی روی زمین افتاد. دستاشو مشت کرد و محکم روی زمینه سرد بیمارستان کوبید.

_بـــــــابــــــا!

جیمین نفس نفس زنان وارد بیمارستان شد و با دیدنه جنی که روی زمین نشسته بود و ضجه میزد قلبش هزار تیکه شد. یهو جنی با دیدنه جیمین جدی شد و با چشمایی که پر از نفرت بودن بهش زل زد و بعد از چند ثانیه با شتاب از زمین بلند شد و رفت سمته جیمین و تو یه قدمیش ایستاد، دستشو بالا برد و با قدرت روی صورته جیمین پایین آورد.
صدای سیلی اونقدر محکم بود که توی محیطه بیمارستان اکو شد.

_ تو باعث شدی بابام بمیره! تو باعث شدی با دستای خودم قهرمانه زندگیمو بکشم عوضی! کسی که بابامو خفه کرد مسئوله مرگش نیست من مسئولشم! میدونستم که قراره چه اتفاقی بیفته ولی به خاطره تو چیزی نگفتم و گذاشتم بمیره! درسته که کارای اشتباه زیادی کرده بود ولی اون بهترین بابای دنیا بود اون تنها پشتوانم تو لحظات سخته زندگیم بود و هیچ وقت دست از حمایته من نکشید و من امروز اونو از دست دادم! میشنوی چی میگم پارک جیمین؟ تو باعث شدی تنها قهرمانه زندگیمو از دست بدم!

جوری این حرفارو داد میزد که انگار هر لحظه ممکنه حنجرش پاره شه.

جیمین که همراهه جنی گریه میکرد سعی کرد بدنه لرزونه جنیو تو بغلش بگیره و آرومش کنه ولی جنی به عقب هولش داد و با صدای بلندی گفت:

_گمشو! گمشو دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت!

+جنی

_گـــــــمـــشـــو!

..........................................................
*دلاااااامممم💓
لابلیا لطفا ووت ها و کامنتای این پارتو بترکونین مرسی💞💜👀
راستی کاپل جینسو با یه اختلاف ریزی از تهرزی جلو زد و فیک بعدی کاپلش این دوتا کیوتیه💗
مرسی که تو نظرسنجی شرکت کردین.🍭

Continue Reading

You'll Also Like

27.3K 4.1K 34
لورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز...
59.6K 7.7K 38
𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on...
12K 2.7K 49
• فراموشی (کامل شده) اون سانحه و فراموشی سهون باعث شد همه ی اونا برای تجربه ی زندگی ای که بخاطر ترس و ناامنی از خودشون محروم کرده بودن به دروغ رو بی...
22.1K 3.5K 26
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...