زين سرشو پايين انداخت و خنديد: الان اينجا نقطه ي امنمونه.
لويي سرشو تكون داد: فقط مشكل اينه كه مثل گذشته با خودمون غذا نياورديم و بايد بريم از رستوران اون بالا يه كوفتي بخريم.
زين مشتشو روي بازوي لويي كوبيد: دروغ نگو تومو. ما پول نداشتيم از اينجا غذا بخريم براي همين ميرفتيم هات داگاي يه دلاري ميخريديم چون اينجا هات داگاش دو دلار و هفتاد سنته.
لويي شونه هاشو بالا انداخت: الان كه داريم. بيا بريم يه ساندويچ بد مزه بخريم خيلي وقته غذاي اشغال نخوردم
زين خنديد: بريم فقط اگه يادم باشه تا اون بالا ٧٤ تا پله بود.
لويي بلافاصله گفت: اگه اذيت ميشي تو بشين توي ماشين من ميرم.
زين سرشو به نشونه ي مخالفت تكون داد: اذيت نميشم بريم.
لويي همون طور كه به طرف پله ها ميرفتن رول ويد رو اتيش زد: يادته يه بار اومديم اينجا يه ساندويچ بيكن گرفتيم با هم خورديم؟ شت پسر يادمه ٦ دلار بود
زين خنديد: تازه عين احمقا پياده اومديم تا...
_چه قدر همه چي خوب بود زي... چه قدر ازاد بوديم. تو يادته كنترل نشدن چه حسي داره؟
زين رول ويدو از دست لويي كشيد. سه تا كام پشت سر هم گرفت ، چند ثانيه نگه داشت و دودشو بيرون داد: عوضش مجبور نيستيم پياده برگرديم.
لويي متوجه شد كه زين اصلا نميخواد راجع به اتفاقاي اخير حرف بزنه: باشه بپيچون ولي اومديم اينجا كه بهم بگي چرا نميخواي بري دكتر.
زين رول ويدو به لويي داد: بعد شام حرف ميزنيم.
......
هري همون طور كه به سمت در ميرفت گفت: بيا پسر غذا رسيد
پك كي اف سي رو از متيو گرفت و به ليام كه داشت شنا ميكرد نگاه كرد.
ليام از توي استخر بيرون اومد و حولشو تنش كرد: خبري از پسرا نيست؟
هري جواب داد: ولشون كن دارن با هم ديگه خوش ميگذرونن ديگه
ليام همون طور كه كلاه حولرو به موهاش فشار ميداد گفت: تو واقعا نگران نيستي؟ پاشدن رفتن كلاب و من قسم ميخورم اگه رفته باشن گي كلاب جفتشونو ميكشم
هري كلافه آه كشيد: ليام اينو به عنوان دوستت بهت ميگم. من اينو فهميدم تو هم بفهم. اگه لويي به من خيانت نميكنه به خاطر من نيست. به خاطر خودشه . چون نميتونه ادميو جايگزين من كنه. منم براي همين بهش وفادارم. از طرف ديگه اگه اون يا من بخوايم كاري كنيم هيچ كس نميتونه جلومونو بگيره. اين شكاك بودناي مسخره فقط رابطمونو خراب ميكنه.
ليام همون طور كه لباساشو تنش ميكرد گفت: ولي نميشه همين جوري ولشون كنيم به حال خودشون
هري با اطمينان كامل جواب داد: ميدوني چرا هيچ وقت با زين به ثبات نميرسي؟ چون ميخواي كنترلش كني و اونم
ادمي نيست كه زير بار همچين چيزي بره.
_يادت رفته چيكار كرد؟
هري همون طور كه باكس مقوايي غذا هارو باز ميكرد گفت: چيكار كرده؟ الان كه منطقي نگاه ميكنم ميبينم اون عكسا يه عالمه امّا و اگر دارن. اين اخلاق تو بيماريه ليام. بيا برو پيش يه روانكاو خوب.
ليام پشت اپن نشست: منظورت چيه؟ يعني هيچي بهش نگم؟؟
هري بطري هاي ابجو رو روي اپن گذاشت: نه. يعني برو پيش يه ادمي و ازش كمك بگير. تو مدام ميخواي سر از كار زين دراري. نميشه عزيز من نميشه.
ليام با بي حوصلگي گفت: نميتونم پاشم برم مطب دكتر بعدش ملت ازم عكس بگيرن و وايرال شه .
+ منم نگفتم برو مطب گفتم يه ادميو ميشناسم كه از مطرح تريناي امريكاست. باهاش حرف ميزنم بياد اينجا يا اصلا خونه ي ما. تو واقعا نميتوني عصبانيتتو كنترل كني.
ليام چند لحظه فكر كرد و در نهايت گفت: باشه ولي نميخوام زين بفهمه.
هري تاييد كرد: باشه . ولي واقعا اين چه كصي بود كه گفتي؟ رفتن گي كلاب كه چي بشه؟ كيو ميخوان پيدا كنن بهتر از ما؟
_اخه زين ...
+ ميدونم نميخواد بگي. زين خيلي محبوبه مخصوصا بين دخترا . ولي واقعا فكر كردي انقدر بي كلاسه كه بره يا يه مشت پسر هرزه بخوابه؟ من كه واقعا در مورد لويي اينجوري فكر نميكنم.
ليام به چشماي سبز هري نگاه كرد: اون كسي كه گفتيو ميتونم وقتي شماها نيستيد توي خونتون ببينم؟
هري سرشو به نشونه ي تاييد تكون داد: معلومه كه ميتوني. من و لويي جفتمون درگير البوم جديدمونيم. معمولا خونه چندين ساعت خاليه. در ضمن تو نميفهمي ولي ليك شدن البومي كه پدرتو در اورده تا حاضر شه تقريبا بدترين اتفاق زندگي كاري ادمه. پس به كم به زين فضا بده تا باهاش كنار بياد.
_هزا من نميخوام...
هري ظرف غذاي ليامو جلوش گذاشت: اين بحثو با من ادامه نده لي. من با اون طرف حرف ميزنم ببينم كي ميتوني ببينيش.
ليام مردد سرشو تكون داد و سر بطري فلزي رو روي لباش
گذاشت.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه
