24

1.1K 225 453
                                    

ميدونم ووت ها مشكل داره پس لطفا كامنت بذاريد تا منم براتون اپ كنم:)
...
بعد از اتفاق صبح، ليام بدون اينكه حرفي بزنه خودشو توي اتاق زنداني كرد و ترجيح داد اصلا بيرون نره.
حدود ساعت ٦ از خونه بيرون زد چون ميدونست دير يا زود ، زين ميخواد بره دنبال لايلا و مياد توي اتاق تا لباساشو بپوشه . بارها با خودش كلنجار رفته بود كه امشب چيكار كنه و در نهايت تصميم گرفت اون دخترو با زين تنها نذاره و براي همين الان روي مبل نرم خونه ي دوستاش نشسته بود.
لويي با ارامش موهاي هري رو كه سرشو روي پاهاش گذاشته بود نوازش كرد: خب؟ واسه ي چي انقدر عصباني اي؟ تقصير خودت بود.
ليام چشم غره رفت: فاك بهت تاملينسون تو الان بايد مثلا دلگرمي بدي.
هري سرشو از رو پاهاي لويي برداشت : ببخشيدا تو عقل نداري ليام. اون بدبخت ديشب كلي استرس داشته كه تورو تو اون حال پيدا كرده بعد برگشتي بهش ميگي زنگ ميزنم به دوست دخترم؟ فكر كنم خودتم باورت شده اون يارو دوست دخترته. اخه چرا انقدر با زين دعوا ميكني؟؟؟

ليام با كلافگي يه نخ از سيگاراي لويي رو برداشت و روشن كرد: نخير باورم نشده. خواستم لجشو درارم كه حسودي كنه ولي ظاهرا...
لويي با صداي بلند خنديد: ظاهرا زين وارد تره نه؟ اخه خيلي خوب تونسته لجتو در اره.
ليام با حرص كام عميقي از سيگارش گرفت: فاك يو لوييس فاك يو.
هري از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت: لاو مياي كمك من؟ الان زين ميرسه .
لويي از جاش بلند شد: اره عزيزم اومدم
ليام كوسن مبل رو به طرف لويي پرت كرد: برين گمشين چندشاي بي خاصيت .

...
_زين قول بده منو با ليام و لويي تنها نميذاري.
زين واقعا خندش گرفته بود: لايلا اونا قرار نيست بكشنت.
لايلا همون طور كه به خونه ي بزرگ زوج محبوب هاليوود نگاه ميكرد گفت: اخه... من واقعا نميدونم... خب فكر كنم كمپاني ديشب عكساي جفتمونو گذاشته تو پيجامون و تو مدام ميگفتي شام بايد خونه باشي بعد الان من قراره واقعا نقش دوست دخترتو بازي كنم؟
زين به لايلا نگاه كرد: چه قدر حرف ميزني دختر. كاريو كه ميگم بكن ديگه. فقط اگه چيزي بهت گفتن ناراحت نشو و سعي كن اصلا از من دور نشي.
لايلا با تعجب گفت: چرا؟؟؟ قراره بلايي سرم بياره؟؟
زين خنديد ، شيشه ي ماشينو پايين داد و گفت: شوخي كردم.
نگهبان به محض ديدنش درو باز كرد : سلام قربان سلام خانوم . ماشينو براتون بيارم تو؟
زين يه كم فكر كرد: اره ولي قبلش ورودمو اطلاع بده
_ورودتون هماهنگ شدست قربان.
زين با تحكم گفت: بهت گفتم اطلاع بده.
مرد سرشو تكون داد و به سرعت تماس گرفت: سلام اقاي استايلز شبتون به خير. اقاي ماليك تشريف اوردن... بله چشم ... خدانگهدار
بفرماييد داخل اقاي ماليك خوش اومديد.

زين از ماشين پياده شد و نگهبان درو براي لايلا باز كرد.
زين نگاه اجمالي به لايلا انداخت: تو سردت نميشه؟
+ خيلي بد شدم؟
زين چشماشو چرخوند: خيليم خوبه حالا فكر كردي هزا چيزي جز يه پيژامه ي گل گلي پاشه؟
لايلا خنده ي فيكي كرد و همون طور كه كنار زين راه ميرفت گفت: خيلي خونه ي قشنگيه ها. ولي تو و ليام رسما توي جنگل... يا مريم مقدس
زين با ديدن لويي كه به سرعت به سمتشون ميومد يه قدم يه جلو برداشت و جلوي لايلا قرار گرفت: هي هي تاملينسون چته؟؟؟
لايلا يه قدم عقب رفت و كاملا پشت زين قرار گرفت.
لويي در نهايت بهشون رسيد و دست به سينه وايساد: گوشتو بيار جلو فاكر
زين با تعجب بهش نگاه كرد: هان؟
_گوشتو بيار جلو. كجاشو نفهميدي؟؟
زين صورتشو به لويي نزديك كرد و لويي گفت: كون ليامو بد سوزونديييييييي پسرررررر

Sunrise In Hollywood(Z.M)Where stories live. Discover now